فرانسیس بیکن، مصرف برق و ...
حسین آخانی، استاد دانشگاه تهران
اول: در تاریخ 28آذر 1394 نگارنده، مهمان جلسه کرسی محیطزیست شورای امنیت ملی در طبقه دهم سازمان حفاظت محیطزیست با موضوع «تغییر اقلیم» بود. به میزبان گفتم: «فکر نمیکنید که شما وقت ما را با برگزاری این جلسه تلف کردهاید؟ آیا ما که دور این میز نشستهایم و میخواهیم برای کاهش گازهای گلخانهای برنامه بدهیم خودمان هم به آن اعتقاد داریم؟ کدامیک از ما که به جلسه امروز آمدهایم با وسیله حملونقل عمومی به پردیسان رسیدهایم؟ اصلا مگر امکان دارد با وسیله حملونقل عمومی به سازمان محیطزیست وارد شد؟ فاصله منزل ما تا پردیسان فقط 10دقیقه پیادهروی است، ولی بهدلیل اتوبان و عدمامکان پیادهروی ناچارم سوار ماشین شوم، دور قمری بزنم؛ رفت و برگشت من برای رسیدن به پردیسان به 14کیلومتر رانندگی نیاز دارد. اگر مدیریت این سازمان به حفظ محیطزیست اعتقاد دارد، اولویت کاری ایشان باید فراهمکردن امکان استفاده از وسیله حملونقل عمومی برای کارکنان خود باشد.» در ادامه جلسه با بیان داستان معروف فرانسیس بیکن بر شباهت این جلسات با کلاسهای فلسفه قدیم تأکید کردم؛ «این جلسات مانند شاگردان کلاس فلسفهای هستند که در مورد تعداد دندانهای اسب، بحثهای داغی مطرح میکنند ولی کسی اجازه ندارد دندانهای اسبی را بشمارد که بیرون کلاس است». در سالن جلسهای که فقط 18نفر حضور داشتند، 54 لامپ و 20 مانیتور روشن بود، آن هم در طبقه دهم که با کنار زدن پرده یک پنجره، نور طبیعی برای روشنایی سالن کافی بود.
دوم: این روزها که کشور دچار بحران آب و برق است، خبر میرسد که برق تعدادی از دستگاههای دولتی بهدلیل مصرف بالا قطع شده است. از بین 60 سازمان نام 2 سازمان از همه تأسفبارتر است: سازمان حفاظت محیطزیست و شورایعالی انقلاب فرهنگی؛ سازمانی که باید در مصرف انرژی و کاهش گازهای گلخانهای نهتنها پیشرو که ناظر بر سایر دستگاهها هم باشد. از طرفی شورایعالی انقلاب فرهنگی که نزدیک به 4 دهه است سیاستهای کلان آموزش و فرهنگ را در کشور تصویب و ابلاغ میکند، ظاهرا خود در فرهنگسازی و رعایت اوامر رهبری در اصلاح الگوی مصرف موفق نبوده است.
سوم: اخیرا شهرداری و شورای شهر تهران ممنوعیت کشت چمن را ابلاغ کردهاند. درست در همین زمان یکی از مناطق داوطلب میشود تا در یکی از مراکز بزرگ فرهنگی چمنها را کنده و چمن جدید بکارد. درست در روزهایی که کشور بیآبترین و گرمترین روزهای خود را سپری میکند، روزی 10ساعت چمنها آبیاری میشود. با بودجهای که برای این اقدام اختصاص داده است میشود حداقل یکهزار پنجره قدیمی آن مرکز را دوجداره کرد و در مصرف انرژی درحجم قابلتوجهی صرفهجویی کرد.
چهارم: وقتی وزارت بهداشتی که باید ناظر بر کیفیت و سلامت محصولات غذایی باشد، رستورانها را مجبور میکند لیوان و سفره یکبارمصرف استفاده کنند، در همین حال وزارت صنعت سالمترین وسیله نقلیه جهان، یعنی دوچرخه را در رده کالاهای لوکس و ممنوعه طبقهبندی میکند؛ چگونه میتوان این همه آسیب به سرزمین را توجیه کرد؟
آخر: متأسفانه ما هر روز شاهد بدمدیریتی و بدمصرفی در همه زمینهها هستیم. ریشه بحران اقتصادی و محیطزیست در کشور به عقیده من حداقل 2مشکل عمده دارد؛ نخست، گسترش بیرویه دورههای تحصیلات تکمیلی در دانشگاههاست که این روزها باعث شده کمتر مدیری فاقد پسوند دکتری باشد. دکتری دادن در کشوری که بودجه پژوهشی دانشجویان دکتری آن در دانشگاه مادر فقط 5/1 میلیون تومان (یعنی کمتر از 100دلار) است، هرگز به باسوادشدن و تولید علم کارساز منجر نمیشود. دوم، بستهبودن دایره انتخاب مدیران و پیرشدن آنهاست که نتیجهای جز گسترش فساد و ناکارآمدی ندارد. بعد از 4دهه از انقلاب نیاز داریم گزینشهای سخت ظاهری و روابط جناحی را با گزینشهای سخت شایستگی و توانمندی علمی و معتقد به توسعه پایدار جایگزین کنیم. لازم است که مدیران ناکارآمد و پیر را با دهها هزار متخصصی که به دلایل مختلف به حاشیه کشانده یا از کشور رانده شدهاند، تغییر دهیم. هر روز تأخیر در اصلاح راه کج، نهتنها باعث دلشادی دشمنان این سرزمین میشود بلکه از همه خطرناکتر کشور خشک ایران با تنوع فرهنگی و قومی را در سراشیبی سقوط محیطزیستی و اجتماعی
قرار میدهد.