
سفر به دشت لالهها
روایتی از قطعه ۴٢ بهشتزهراس که شهدای جنگ ١٢روزه تهران در آن آرمیدهاند

رابعه تیموری- روزنامهنگار
مردم میآیند، برای دیدار شهیدشان؛ یکی پدر و مادرش، دیگری برادرش، آن یکی فرزندش یا خواهر و دوستش و همه شهر، همشهریهایشان. اینجا همه انگار یک دوست هزارساله را از دست دادهاند. قطعه ۴٢ بهشتزهرا(س)، دشت لالههای به خون غلتیده است. بازماندگانشان درحالیکه هنوز فراقشان را باور نکردهاند، وقت و بیوقت، حیران و ماتمزده به دیدارشان میآیند. خانواده و اطرافیان شهدای جنگ 12روزه تنها کسانی نیستند که به این قطعه سر میزنند، بسیاری از مهمانان خوانده و ناخوانده این قطعه بهشت زهرا نه بهدلیل پیوندی خونی یا به حرمت رفاقت قدیمی، بلکه به رسم قدردانی و قدرشناسی به دیدار این شهدای وطن میآیند.
همسایه قطعه 21
چند متری پیش از آنکه در ورودی اصلی بهشت زهرا نمایان شود، تابلوهای راهنما مسیر دسترسی به قطعه شهدای جنگ 12روزه را نشان میدهد. این قطعه در همسایگی قطعه 21قرار گرفته که شهدای انقلاب در آن آرمیدهاند. تصاویر سردارانی که در این روزها شهید شدهاند، دیوار انتهای مزار را پوشانده است. روی بسیاری از سنگمزارها فقط نام شهدا نوشته شده و عکس یا پوستری کاغذی که در گوشهوکنار سنگ چسبانده شده، هویت شهدا را شرح میدهد.
داغهایی که سرد نمیشوند
خاک مزارها هنوز تازه است و بسیاری از آنها هنوز شماره ندارند، اما پدر خانواده بهمنآبادی و دیگر کسانی که در اینجا عزیزی را به خاک سپردهاند، برای پیدا کردن خانههای ابدی عزیزانشان به آدرس و نشانه نیازی ندارند. پدر خانواده از رنج این روزهایش میگوید: «هنوز باور نمیکنم که زهرا، هانیه و محمدعلی شیرخواره، به همراه مادر جوانشان زیر همین سنگ خوابیدهاند. هر روز خاطرههایشان را مرور میکنم، شاید دلم آرام شود. این جنگ خیلیها را از خانوادهها گرفت و مظلومانه شهید شدند.»
در همین حین مرد جوانی که همراه همسرش میان مزارهای قطعه میچرخد و برای شهدا فاتحه میخواند، با رسیدن به مزار خانواده بهمنآبادی دنبال کلامی میگردد که تسلای دل پدر داغدار باشد، اما وسعت غم مجال نمیدهد و بعد از سکوتی کشدار فقط فاتحهای میخواند؛ دستی روی شانهاش میگذارد و بیصدا میگذرد.
سلام رفیق
در گوشهای از قطعه شهدا، 2پسر نوجوان به دیدار متین، دوست شهیدشان آمدهاند؛ پسر نوجوان خانواده صفائیان که در پایه دهم دبیرستان صدر با حامد و محمد همکلاس بود، در موشکباران خیابان تجریش آسمانی شد، اما پسرها هنوز باور نکردهاند که او رفیق نیمهراه بوده و پیش از آنکه این 3رفیق خلبان شوند، آنها را تنها گذاشته است. حامد و محمد وقتی یک دل سیر از متین گلایه میکنند، به او قول میدهند آرزوهای او را فراموش نکنند و خلبان شوند تا به جای او هم از ایران دفاع کنند.
یکی از همسایههای حامد هم همان روز شهید شده و او نتوانسته در مراسم خاکسپاریاش شرکت کند، ولی پیدا کردن مزارش برای حامد و محمد سخت نیست. حامد میگوید: «فکرش را نمیکردم که خوش و بشی که با همسایهمان در روز قبل از موشکباران داشتم، به آخرین دیدارمان تبدیل شود.» باورش سخت است، اما از این به بعد، قطعه 42بهشت زهرا(س) به محل دیدار این پسر نوجوان با مجید جواهری و دیگر همسایهها و هممحلیهایش تبدیل خواهد شد.