
حاجتروا شدم

حاجرضا گرچه آشپزی برای هیئت را در هیئت پدری خود که همان مسلمیه بود یاد گرفت و ادامه داد، سالی که به دعوت یکی از دوستانش برای پخت غذای نذری پایش به هیئت انصار الفاطمیه در نارمک باز شد، فکرش را هم نمیکرد که بزرگترین حاجت زندگیاش را بگیرد: «با وجود همه درمانهای علمی، من و همسرم صاحب اولاد نمیشدیم تا اینکه یک سال در غیبت آشپز اصلی به هیئت انصار الفاطمیه دعوت شدم و چند شب آشپزی کردم. به رسم مهربانی بچههای هیئت در پایان مراسم هدیهای را داخل پاکت به من دادند و اصرارم برای نگرفتن فایدهای نداشت. شب همسرم خواب حضرت زهرا را دید که فرموده بود ما خودمان دستمزد خادممان را میدهیم و 3بار این جمله را تکرار کرده بود. فردا صبح به محض روایت این خواب از سوی همسرم پاکت هدیه را به بچههای هیئت بازگرداندم و در فاصله کوتاهی از این جریان خدا به ما فرزند دختری عطا کرد. بعد هم درحالیکه دستی بر محاسنش میکشد، میگوید: «من و جدایی از این آستان خدا نکند/ خدای هرچه کند از توأم جدا نکند حسین جان».