
گیر علاف افتادم!

تا قبل از اینکه ماشین در انواع مدل و رنگ و با کاربریهای مختلف به تهران بیاید، جابهجایی و حمل بار و همه کارهای سخت پایتختنشینان بر دوش الاغ، قاطر و اسب بود. این چهارپایان همانطور که به انسان خدمت میکردند باید خدماتی هم میگرفتند. به این ترتیب مثل مکانیکیها یا راسته فروش لوازم خودرو و ... که ماشین علت بهوجود آمدنشان است، در تهران آن زمان در خیابان مولوی کنونی بازارهایی وجود داشت که همه امور مربوط به این زبانبستهها آنجا انجام میشد؛ از دوخت پالان و زین و تشکچه و افسار برای خر و قاطر تا خریدوفروش حیوان و غذای آن. خریدوفروش کاه، یونجه و علوفه در بازار علافها انجام میشد. در این بازار در کنار آدمهای خوب و حلالخور آدمهایی هم بودند که حین معامله و تعیین قیمت علوفه سر مردم کلاه میگذاشتند. کشاورزان از اطراف شهر انواع علوفه را میآوردند به بازار علافها تا بفروشند و حیوان همیشه غذا برای خوردن داشته باشد. علافها ترازوهای کفهای خیلی بزرگی داشتند که هر کفه 4-3متر قطر داشت و علوفهرا درون توریهایی میریختند که از ریسمانهای کلفتی به هم بافته شده و چشمههایش درشت بود. صاحب حیوان وقتی با حجم زیادی علوفه به بازار میآمد، علاف علوفه را میگذاشت در یک کفه و خودش میرفت روی کفه دیگر میایستاد و به روستایی بدبخت میگفت سنگ بگذارد در یک کفه. خلاصه آنقدر حرف میزد و از علوفه ایراد میگرفت که در آخر روستایی مبلغی بدهکار میشد و آن را به علاف میپرداخت و از بازار بیرون میرفت. حین رفتن هم مدام با خودش کلنجار میرفت که من داشتم میآمدم شهر، بار داشتم بدهی هم نداشتم. الان بار ندارم و بدهکار هم شدهام. به همین دلیل است کسی که گیر آدم ناهموار میافتاد یا کارش به نتیجه نمیرسید، میگفت که گیر علاف افتادم، یعنی گیر یک آدم ناهموار افتادم که برایم حساب بالا آورد.