
خاطرات رفاقت با رئیسجمهور شهید

اینجا مسجد جعفری است؛ مسجدی که شهید خدمت، آیتالله ابراهیم رئیسی ۲۰ سال امام جماعت آنجا بود. ریشسفیدهای محله گیشا (کوی نصر) رئیسجمهور شهید را نه یک امام جماعت بلکه بیشتر بهعنوان رفیق و همراه به یاد میآورند.
مکبر سلام نماز را میدهد. مسجد کمکم خالی میشود. حسین روشندل پیرمرد ۸۶ سالهای است که همه او را پیر مسجد صدا میزنند. شمرده سخن میگوید و خاطرات مسجد جعفری را اینگونه مرور میکند: «الان را نگاه نکنید مردم راحت میآیند و میروند. روزگاری اینجا اگر صدای مؤذن بلند میشد مأموران کلانتری دورتادور مسجد را قرق میکردند. با ترس و اضطراب نماز میخواندیم. مسجد جعفری از زمانی که حاجآقا رئیسی سجادهاش را اینجا پهن کرده و امام جماعتمان شد گویی چلچراغی نورانی به آن آویزان کرده باشند چراغش همیشه روشن ماند.»
قبل از انقلاب زمینهای گیشا قطعهبندی شد و هر کس که در توانش بود تکه زمینی خرید. مادر مرحوم حاجآقا مدحت از معتمدان محله گیشا که زنی نیکوکار و بخشنده بود زمینش را وقف مسجد کرد. حاجی روشندل میگوید: «زمین که وقف شد مسجد به همت اهالی ساخته شد. هنوز هم که هنوز است این مسجد تنها مسجد محله گیشاست و بعدازانقلاب 2 نمازخانه یکی در پارک گفتگو و دیگری در بلوار گیشا ساخته شد. زمینها که به فروش رفت متأسفانه تعدادی بهایی بخشی از این زمینها را خریدند. تعدادشان زیاد نبود ولی تلاششان برای تسلط فکری روی جوانهای محل اهالی را به وحشت انداخته بود. مسجد محله بهشدت زیرنظر طاغوتیان بود جوری که نمازخواندن بدون ترس و دغدغه آرزویمان شده بود. از طرفی اهالی محل بیشتر نشستها و فعالیتهای انقلابی را درهمین مسجد ساماندهی میکردند. چندین امام جماعت آمدند و رفتند. شبی را به یاد دارم که در همین مسجد اشک میریختم و دعا میکردم که خدا امام جماعتی همدل برای این مسجد بفرستد.»
پس از انقلاب خدا دعاهای حاجآقا روشندل را مستجاب میکند. او ماجرای حضور شهید آیتالله ابراهیم رئیسی بهعنوان امام جماعت مسجد جعفری را اینگونه روایت میکند: «آیتالله علمالهدی آن روزها امام جماعت مسجدی در محله تهرانویلا بود. ایشان را میشناختم. به همراه دیگر مسجدیهای محل به خدمت ایشان رفتیم و ماجرا را تعریف کردیم. ایشان نیز بعد از مدتی آیتالله رئیسی را برای امام جماعتی مسجد جعفری گیشا فرستاد. سال 1375 آیتالله رئیسی امام جماعت مسجد جعفری شد.»
حضور شهید رئیسی در مسجد جعفری گیشا سرآغاز همراهی و رفاقت ایشان با اهالی محل بود. روشندل میگوید: «نماز مغرب و عشا که همیشه در مسجد حضور داشتند. تنها زمانی که در قوه قضاییه مشغلههایش زیاد شد ممکن بودگاهی برای نماز ظهر نرسند. بهمعنای واقعی مردمی بود. نهتنها پولی بابت حضورش در مسجد دریافت نمیکرد بارها پیشآمده بود که برای امور مسجد و مردم پول هم داده بود. چندین بار به خانهام آمد و جویای احوال اهالی بود. رفیقم بود و من بیشتر اوقات او را با چشمانی اشکبار میدیدم. میگفت: «حاجی دعا کن همه عمرم خدمتگزار مردم باشم و بعد شهید شوم.» الحق که خدا دعایش را به نیکی مستجاب کرد.»