• چهار شنبه 22 اسفند 1403
  • الأرْبِعَاء 12 رمضان 1446
  • 2025 Mar 12
یکشنبه 5 اسفند 1403
کد مطلب : 249581
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/4855V
+
-

چرا «برق آمد، صلوات...»؟

کوچه‌گرد
چرا «برق آمد، صلوات...»؟

لیلا باقری

می‌دانید چرا بعد از قطعی برق، هنوز صلوات می‌فرستیم؟ راز دشت سر شب و صلوات آمدن برق، ریشه تاریخی جالبی دارد. در کوچه‌گرد امروز درباره رسم و رسوم تهرانی‌ها وقت آمدن روشنایی بشنوید و دلیل ترس آنها از تاریکی. هنوز هم وقتی بعد از مدتی قطعی، برق‌ وصل و لامپ خاموش روشن می‌شود، عده‌ای می‌خندند و می‌گویند «برقا اومد، صلوات!» و صلوات می‌فرستند. شاید برایتان جالب باشد که ریشه این خلق محمدی را بدانید.
ماجرا این است که در گذشته نور برای تهرانی‌ها مایه خیر و برکت بود و آداب خاصی هم درباره‌اش داشتند. در کتاب «13حکایت شیرین از طهران» آمده که به تازه‌عروسان می‌گفتند برای دوام زندگی تا 3روز بعد از عروسی نباید چراغ خانه را خاموش کنند. مردم قبل از تاریکی و دم‌دم‌های گرگ و میش چراغ موشی و فانوس‌ شمعی را آماده می‌کردند تا به محض تاریکی با سلام و صلوات روشن کنند، فیتیله را پایین بکشند، بعد که لوله شیشه‌ای چراغ گرم می‌شد و دیگر خطر شکستن آن در اثر سردی و گرمی نبود، فتیله را بالا می‌کشیدند و به شاه چراغ سلام می‌گفتند: «السلام علیک یا شاه چراغ، صاحب چراغ، همه نظرهای پاک، کوری چشم حسود، حسد، بخیل، نادرست، ناپاک، بدعت‌گذار و.....» و دوباره صلوات می‌فرستادند. وقتی هم کسی شب وارد دکانی می‌شد، می‌گفت «چراغ روشن» و صاحب دکان جواب می‌داد «چراغ عمرت روشن». اگر سرشب بود و خرید نمی‌کرد می‌گفتند: «دشت سر چراغ را کور کرده» یعنی تا آخر شب کار و کاسبی کساد شد. برای همین صاحب مغازه به نخستین دشت سر شبی تخفیف می‌داد. احتمالا شما هم سر شب و وقت خرید از پیرهای بازار، شنیده باشید که بگویند «دشت سر شب آمدی» و تخفیف بدهند و آرزو کنند که دست‌تان خوب باشد! یک دلیل دیگر دوری از تاریکی هم احتمالا مرتبط باشد با هیبتی که دارد؛ پا در تاریکی گذاشتن، به‌ویژه در گذشته، مساوی بوده با قدم‌گذاشتن در دنیای ناشناخته و عدم‌تسلط آدم‌ها بر فضای اطراف. همین می‌شد که همه قصه‌های ترسناک در تاریکی اتفاق می‌افتاد. جای غول و پری و جن و دیو و... هم در تاریکی بود. برای همین روشنایی اهمیت زیادی داشت و شمع روشن‌کردن آداب خودش را... و در این میان البته من عاشق تخیل نخستین کسی هستم که این خیال را بافت که در دل تاریکی پناه به چراغ و روشنایی ببری که ترس ات تمام شود و یکباره غولی از چراغ بیرون بزند. به‌نظرم در ژانر وحشت زمان خودش بی‌نظیر است و خدا را شکر که اضافه‌شدن این غول بی
‌شاخ‌ و دم سه تا آرزو را برآورده می‌کند، وگرنه روشن‌کردن چراغ فوبیای عده زیادی می‌شد.
قصه‌ها و افسانه‌ها به قوت خود باقی بود و «شمع محفل» عزیزکرده تا نخستین سفر ناصرالدین شاه به فرنگ و آمدن روشنایی به شهر به سبک دیگری... هرچند‌ مردم از برق بیشتر از دیو و دد می‌ترسیدند و تا توانستند در پذیرش این پدیده تازه مقاومت کردند... که هر تازه‌ای به حکم ناشناخته‌ بودن با خودش ترس داشت، حتی اگر قرار بود ترس از تاریکی را از بین ببرد. برایمان بگویید شما هم هنوز وقت آمدن برق صلوات می‌فرستید؟ دوست دارید برایتان ماجرای تحول روشنایی از شمع به لامپ را تعریف کنم؟

 

این خبر را به اشتراک بگذارید