• سه شنبه 30 بهمن 1403
  • الثُّلاثَاء 19 شعبان 1446
  • 2025 Feb 18
سه شنبه 30 بهمن 1403
کد مطلب : 249145
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/j2xrB
+
-

سیاه‌بازی‌ در زیرزمین

درباره آنهایی که نه مشتری هستند و نه فروشنده و فقط بازار دستفروشان مترو را گرم می‌کنند

زندگی
سیاه‌بازی‌ در زیرزمین

سحر جعفریان‌عصر-  ‌روزنامه نگار

چشمکی ریز، ایما و اشاره سربسته میان میترا و چند زن جوان و شیک‌پوش برای شروع «سیاه‌زنی»شان است... یکی از آن زنان جوان و شیک‌پوش دستگیره نگهدارنده مترو را سفت چسبیده تا در موج جمعیت واگن، غرق نشود. پی‌درپی نیز اطراف خود را به هوای دیدن میترا می‌پاید. صدای گوینده ایستگاه‌های مترو فراگیر می‌شود: «ایستگاه شهدای هفتم‌تیر». در همین وقت، سروکله میترا با ساک‌دستی پر از شال‌های رنگی پیدا می‌شود... دستفروش است و اغلب مسافران قطار شهری زیرزمینی او را به کهنه‌کاری می‌شناسند. آرام جمعیت را پس می‌زند: «شال سر دارم... جنس اعلا و قیمت مفت... نمونه‌اش رو سر خودم هست... سبک و گرم... هرکی ازم خریده مشتری ابدیم شده.» همین که با زن شیک‌پوش آویزان به دستگیره نگهدارنده، رودررو می‌شود، طبق قرار چشمک ریزی می‌زند. زن شیک‌پوش هم فی‌الفور به رل سیاه‌زن درمی‌آید: «وای بالاخره دیدمت خانوم... چند‌روزه توی مترو چشم‌چشم می‌کنم تا پیدات کنم... شماره موبایلتم گم کرده‌بودم...» تا بدین‌جا، سیاه‌زنی‌شان خوب پیش رفته و میترا خوشحال از اجرای حرفه‌ای آن: «بفرما؛ شاهد از غیب رسید...». سیاه‌زن شیک‌پوش: «بی‌زحمت 4تا شال خوش‌رنگ بده؛ برای دوستام هم می‌خوام.» حالا وقت چشمک‌زدن میترا به آن 2زن شیک‌پوش و سیاه‌زن دیگر است که با کمی فاصله از هم ایستاده‌اند: «خانوم منم می‌خوام... به منم 3تا شال بده لطفا» و «منم 2تا شال می‌خوام... شال‌هات حرف ندارن به خدا...». طولی نمی‌کشد که از این بازارگرمی نمایشی، خوره خرید به جان مسافران می‌افتد. این روزها، سیاه‌زنی شگرد عجیب میترا و بسیاری از دستفروشان مترو برای فروش بیشتر است.

پول بده تا بازارت گرم شود
همین که از جمعیت فشرده داخل واگن کنده می‌شود، برای حساب و کتاب فروش‌اش روی یکی از صندلی‌های ایستگاه می‌نشیند؛ به غیر از مشتی پول نقد، باقی همه رسیدهای پرداخت از طریق دستگاه کارتخوانش است که پشت سرهم جمع می‌زند: «200تومن... اینم 700تومن... با این 600تومن و 450تومن نقدی می‌شه یک‌میلیون و 950... خدا برکت...»‌ زیورآلات می‌فروشد و هر‌چه از گوشواره و گردنبند دارد، روی پارچه‌ای ضخیم سنجاق کرده. این کار را بعد از کلی جست‌وجو میان آگهی‌های اینترنتی استخدام فروشنده، یافته‌بود: «دستفروش مترو، جنس از ما، کار از شما، حقوق توافقی به اضافه پورسانت، بیمه ندارد و به ازای مبلغ اجناس سفته گرفته می‌شود...»‌ شرمش می‌آمد اما درآمد روزی بیش از یکی، دو میلیون تومان هم کم نبود؛ برای همین خجالت را کنار گذاشت و سعی کرد برای مشتری‌های اغلب خسیس ‌یا عصبانی، خوش‌زبانی کند. اوایل چون راه و چاه این کار را نمی‌دانست، فروش خوبی نداشت و دخلش تنگ بودتا اینکه با چند دستفروش‌ تر و فرز، بُر خورد: «ببین سلطان؛ اولا باس بچه پرو  باشی... نمک بریزی... دوما خط‌تو عوض کن... خط 2و 5 روزی نداره... بیا خط 3 و 6. یه وقتایی هم خط یک که دخترای دانشجو و زن‌های شاغل زیاد توش رفت‌وآمد دارن... بیخودی از کله سحر نیا تا بوق سگ؛ زرنگ که باشی از 10صبح تا نزدیکای 5عصر بار خودتو با 2میلیون بستی... جنساتو جور و به‌روز بیار... الان بورس زیورآلات و لوازم آرایشیه... سوما که از کلهم‌اجمعین اینا که تو گوشت خوندم مهم‌تره، سیاه‌زنیه! از من می‌شنفی سیبیل چندتا سیاه‌زن رو چرب کن و بیار بازار گرمیت...».

سنگ مرداب یا اسکاچ؛ مسئله سیاه‌زن است
سیاه‌زنان یا دوست و آشنای دستفروشان مترو هستند که دستمزدشان از سر رفاقت و آشنایی، خرد و کم است‌ یا غریبه و معرفی‌شده دیگر دستفروشانند که در این صورت «حساب حساب است و کاکا برادر» و پورسانت‌شان از گرمی بازار همه آنها که چندین متر زیرزمین لواشک، روسری، زیرانداز، سنگ مرداب، دونات، هل و رنگ زعفران، جرم‌گیر، دستمال‌های نانو، لیف و اسکاچ می‌فروشند، زیادتر است. غلام، رگال گردان زواردرفته‌اش را که به هر 5طبقه‌اش جوراب‌های رنگارنگی انباشته، به‌زور وسط واگنی شلوغ جا می‌دهد: «سیاه‌زنی مثل بازیگریه. باید کاربلد باشی و حرفه‌ای. هر‌قدر بیشتر، زغال این بازار رو باد بزنی تا گُر بگیره به همون اندازه هم جیبت از دستمزدش چاق می‌شه... من خودم اول سیاه‌زن بودم؛ یه مدت مفتکی هی رفتم و اومدم و بازار این و اون رو گرم کردم تا پاشکسته‌اش شدم؛ نرخ معمول سیاه‌زنی 30درصد از هر فروش بود... چم و خم سیاه‌زنی که دستم اومد، افتادم به تعلیم و تربیت سیاه‌زن، البته با اخذ شهریه و تضمین بازار کار! اینطوری که سیاه‌زن‌های آموزش‌دیده رو به دستفروشای کم‌تجربه و کم‌درآمد معرفی می‌کردم و پورسانت می‌گرفتم... ولی حالا چند‌سالیه که شغل آبرومندانه‌تر‌ و بساط خودم رو برای فروش دارم؛ غلام‌جورابی در خدمت شماست...»


 

این خبر را به اشتراک بگذارید