• پنج شنبه 18 بهمن 1403
  • الْخَمِيس 7 شعبان 1446
  • 2025 Feb 06
شنبه 13 بهمن 1403
کد مطلب : 247585
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/8qpGm
+
-

باغی برای همه: رسم ولوزونه در باغ‌های بی‌دیوار کن!

کوچه‌گرد
باغی برای همه: رسم ولوزونه در باغ‌های بی‌دیوار کن!

لیلا باقری

 پاییز که می‌رسید، بچه‌های کن چشم‌شان به درخت‌ها بود؛ درخت‌هایی که هنوز کمی میوه داشتند؛ خرمالو، انجیر، انار و... چیده‌نشده، دست‌نخورده؛ برای کسی که باغ نداشت؛ برای پرنده‌ها؛ برای رهگذری که شاید فقط از کنار درخت رد می‌شد. درباره یک رسم جالب در کن می‌گوییم؛ «ولوزونه».
ولوزونه، کلمه‌ای در گویش اهالی کن است؛ یادگاری از روزگاری که باغدارها، همه‌ محصول‌شان را نمی‌چیدند. عبدالله درویش، شاعر و ساکن قدیمی کن در این‌باره می‌گوید: «ولوزونه» یک رسم بین باغداران است. در گذشته وقتی زمان برداشت محصول می‌شد باغدارها تمام میوه‌ها را نمی‌چیدند و تعدادی روی درخت می‌گذاشتند؛ سهم مردمانی که باغ ندارند و سهم گنجشک‌ها و سارها. این رسم برای بچه‌ها خیلی جذاب بود و حوالی پاییز که می‌شد اهالی کن می‌گفتند وقت «باغ ولوزونه» رسید و بچه‌ها کیف می‌کردند از باغی به باغ دیگر بروند و یک دل سیر میوه بخورند؛ خرمالو ولوزونه، انجیرولوزونه، انار ولوزونه و...
اما این فقط یک رسم برای بخشش نبود؛ بیشتر نشانه‌ای از یک شیوه زندگی بود. باغ‌ها بی‌دیوار بودند. کسی از دیگری نمی‌ترسید. مردم، باغ‌های همدیگر را نه با قفل و نرده که با اعتماد و احترام حفظ می‌کردند. محمود منیعی، تهران‌پژوه، معتقد است این رسمی بوده بین تمام مردم ایران و توضیح می‌دهد: در کل ایران‌زمین باغدار برای شکرگزاری بخشی از محصول را برای مردم و بخشی را برای پرندگان و حتی حیوانات می‌گذاشت. کدو و خربزه و محصولاتی از این دست غذای شغال هم بوده ‌و این ضرب‌المثل هم از همانجا مانده که می‌گویند «بپته خربزه نصیب شاله» یعنی خربزه رسیده نصیب شغال می‌شود. در هر نقطه کشور هم این رسم نامی دارد و همدانی‌ها به جای ولوزونه می‌گویند «پوشاجنه»؛ یعنی پس از آچیدن یا چیدن. هرآنچه بعد از چیدن روی درخت می‌ماند انفاق و سهم مردم و دیگر جانداران است.
گذشتگان ما این رسم همدلی ‌را نه فقط برای پرنده‌ها، بلکه برای همدیگر هم رعایت می‌کردند. به‌گفته منیعی، جوان‌ها به سالمندان کمک می‌کردند تا باغ‌شان را شخم بزنند، میوه‌ها را برداشت کنند و چاه بکنند. اگر پیرمردی پسر جوانی نداشت، جوانان محله کارهای سخت او را انجام می‌دادند. همسایه‌ها غمخوار هم بودند. در مراسم‌ها، در روزهای سخت و آسان، کنار هم می‌ایستادند و زندگی، با حداقل‌ها هم می‌چرخید.
حالا چقدر از آن رسم باقی مانده؟ ما هنوز چیزی را برای دیگران کنار می‌گذاریم؟ برای رهگذران، برای پرنده‌ها، برای همسایه‌ها؟ یا همه‌چیز را فقط برای خودمان برمی‌داریم...؟


 

این خبر را به اشتراک بگذارید