فروغالسادات میرمحمدصادقی از سبک زندگی پدر میگوید
پدرم منظم و قانونمند اما مهربان و بذلهگو بود
بهاره خسروی
مرحوم «سید علاءالدین میرمحمد صادقی» یا به قول دوستان و نزدیکان «حاجآقا علاء» از چهرههای شاخص انقلابی، اقتصادی و فرهنگی معاصر بودند. مردی پر تلاش و فعال که در بیشتر حوزهها بهویژه اقتصاد و کارآفرینی فرهنگی ایدههای نابی داشت و توجه به مسائل فرهنگی و اجتماعی همیشه یکی از دغدغههای اصلیاش بود. بهگفته دختراو«فروغالسادات میرمحمدصادقی» توصیه همیشگی حاجآقا به فرزندان مردمداری و توجه به علم و فرهنگ بود. ایشان تعریف میکنند: «در تمام سالهایی که پدر حیات داشتند جز چندماه آخر که در بستر بیماری بودند هرگز پدرم را در رختخواب ندیدم. پدرم اهل کار و فعالیت و گرهگشایی از کار مردم بودند حتی اگر به اندازه برآورده کردن یک درخواست کوچک مثل ضمانت یا معرفی کسی به جایی بود.» خواندن سبک زندگی این کنشگر اقتصادی به روایت دخترشان خالی از لطف نیست.
نظم در زندگی
فروغالسادات میرمحمدصادقی، دومین فرزند حاجآقا علاء، مدیر دبیرستان رفاه شرق است. ایشان در نخستین توصیف از پدر از نظم و حوصله در هر اموری یاد میکنند و میگویند: «پدرم مرد باحوصله، صبور و منظم در هرکاری بودند. این ویژگی را حتی در سختترین شرایط زندگی داشتند. خاطرم هست پدر یکبار بهخاطر بیماری کلیه در بیمارستان بستری شدند، اما برای اینکه من ناراحت نشوم به من چیزی نگفتند. یک نفر درخواست وام داشت و شرایط ویژهای داشت. بنده بیخبر از همه جا با پدرم تماس گرفتم. پدرم با وجود درد و ناراحتی با دقت و سر حوصله به حرفهایم گوش دادند و راهنماییهای لازم را کردند و در همان بستر پیگیر کار شدند».بهگفته این بانو، حاجآقا علاء به رعایت ادب و احترام حتی درخصوصیترین حریمهای خانوادگی ازجمله نوع نشست و برخاست در کنار همسر و فرزندان هم مقید بودند: «به یاد ندارم پدر روی هیچ مبل و صندلیای چه در خانه یا سفر به حالت لمیده نشسته باشند. بهشدت احترام حریم خانواده برایشان مهم بود و همیشه مرتب و استوار روی صندلی مینشستند.»
ازدواج فامیلی و شروع زندگی در محله نظامآباد
فروغالسادات خانم درباره ازدواج پدر و مادرشان و زندگی در خیابان نظامآباد تعریف میکند: «مادرم دختر عموی مادر پدرم بودند. یک روز مادربزرگم به خانه عمویشان میروند و مادرم را آنجا میبینند و همانجا به فکر میافتند که ایشان گزینه خوبی برای پسرشان هستند. عمه مادرم با حاجآقا سفر کربلا رفته بودند و خیلی تعریف ایشان را به خانواده مادرم میکنند که ایشان خیلی جوان صادق، پاک و مناسبی هستند. به هرحال موافقت میشود و ازدواج صورت میگیرد و مادرم از اصفهان به تهران میآیند و زندگیشان را از یک اتاق ساده در محله نظامآباد شروع میکنند.» بهگفته این بانو، حاج آقاعلاء در خانواده هم بانی ازدواجهای آسان بودند و مهریه دختر و عروسهایشان 14سکه است. حاجآقاعلاء به هر مراسم خواستگاری و ازدواجی دعوت میشدند بر این نکته تأکید میکردند که اگر مبلغ مهریه بیشتر از 14سکه باشد، در مراسم تعیین مهریه شرکت نمیکنند.
تکریم مقام همسر و دختر
فروغالسادات رفتار پدرش با همسر و خانواده را اینطور توصیف میکند: «پدرم مادرمان را تکریم میکردند و قدردان زحماتشان بودند. در همه مسافرتها، جمعهای خانوادگی و... دقت داشتند که مادر به زحمت نیفتند. خاطرم هست چند سال پیش به یک مدرسه کودکان استثنایی رفته بودیم. نماز جماعت در حیاط مدرسه برگزار میشد. آقایان جلو بودند و ما پشت سر آنها. بعد از نماز تا مادر آمدند جانمازشان را جمع کنند آقایان هجوم آوردند برای رفتن به طرف سالن غذاخوری. ما ایستادیم و کفشهایمان زیر پای آقایان بود. پدر وقتی علت ایستادن ما را فهمیدند، خم شدند و کفشهای من و مادرم را از زیر پای آقایان در آوردند و به ما دادند.»
گذشت در برابر ناملایمات و سختیها
بهگفته دختر حاجآقاعلاء، ایشان فرد بسیار معتقد و مقیدی نسبت به امور دینی، اخلاقی و اجتماعی بودند. اما در کنار آن بهشدت آدم آزاداندیشی هم بودند: « در خانه ما کسی به کاری یا چیزی مجبور نبود. به عقاید همه حتی کسانی که با نظر او مخالف هم بودند احترام میگذاشتند». در مراسم و مهمانیهای خانه مثل افطاریها، جشن غدیر و... هیچ محدودیتی برای مهمانان خانه قائل نبودند و به همه احترام میگذاشتند. این بانو در بخش دیگر صحبت، از توجه پدرشان به مسائل اجتماعی روز و اهمیت رعایت مردمداری و گرهگشایی از مشکلات مردم میگوید: «به مسائل اجتماعی و روز با دقت توجه داشتند و همیشه برای حل مشکلات دوست و آشنا و حتی غریبههایی که مراجعه داشتند راهحلی پیدا میکردند. هرگز اهل عصبانیت و تندی و پرخاش نبودند.»
ساجده میرمحمد صادقی: بابا حاجآقا، الگوی زندگیام بود
نخستین نوه مرحوم حاجعلاءالدین میرمحمدصادقی او را پدربزرگی دوستداشتنی معرفی میکند که زندگی خانوادگیاش را هیچگاه درگیر کار و تجارت نکرد. دکترساجده میرمحمدصادقی از همان ابتدای صحبتهایش حاجآقاعلاء را پدربزرگی همهچیزتمام توصیف میکند؛ مردی با دغدغههای کاری بسیار که ممکن بود به اشتباه تصور شود برای خانوادهاش وقت نمیگذارد، ولی برعکس، ایشان پیگیر حال و احوال همه بود. ساجدهخانم میگوید: «همیشه او را بابا حاجآقا صدا میزدم. یادم میآید وقتی کلاس اول بودم پدربزرگ صدایم زد و گفت کتاب و دفترت را بیاور. ایشان کلی درباره مدرسه، درس و مشق برایم صحبت کرد. این توجه وقتی بزرگ شدم نیز وجود داشت. نکته دیگر رفتار مملو از احترام ایشان با مادربزرگم بود. مادربزرگ 2 سالی قبل از فوتشان به آلزایمر دچار شدند. ایشان همیشه عادت داشت اتفاقهایی که در طول روز برایش میافتاد و موضوعات مربوط بهکار و... را برای همسرش تعریف کند. این عادت زیبا زمانی که مادربزرگ فراموشی گرفته بود هم ادامه داشت. سفری نبود که بدون همسرش برود. زمانی که ازدواج کردم به همسرم گفتم دلم میخواهد احساس و رابطه عاشقانه بابا حاجآقا و مادربزرگ الگوی زندگیام باشد.»