• چهار شنبه 26 دی 1403
  • الأرْبِعَاء 15 رجب 1446
  • 2025 Jan 15
پنج شنبه 22 آذر 1403
کد مطلب : 242989
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/j2zNP
+
-

هفت خوان ابراهیم

درباره هنرمند زابلی که با وجود ابتلا به ام‌پی‌اسMPS و تجربه یک‌بار مرگ نخستین نمایشگاه نقاشی‌اش را آماده افتتاح کرده است

زندگی
هفت خوان ابراهیم

فاطمه عسگری‌نیا- ‌روزنامه نگار

از راهی دور آمده؛ سرزمین زال و رستم و خود را اینگونه معرفی می‌کند: «من ابراهیمم؛ پسری از رگ و خون زال و رستم که گذشتم از فراز و نشیب‌های روزگار. من همانند رستم کمر خم نکردم، شدم رستم روزگار الان؛ یک هنرمند نقاش. من مانند رستم جنگیدم، نشدم تسلیم روزگار. ننشستم کنج دیوار، نشدم مأیوس، شدم مایه افتخار. از جسم بیمارم ساختم یک قهرمان و شدم الگوی بچه‌های بیمار ‌ام‌پی‌اس(MPS) ایران.» ابراهیم گلزاری، 21ساله، 1431کیلومتر از زابل تا تهران آمده تا نخستین نمایشگاه انفرادی نقاشی خود را بدون حمایت هیچ ارگان و تشکل و انجمنی برگزار و ثابت کند خواستن، توانستن است؛ نمایشگاهی که قرار است روز جمعه با عنوان «رویاهای بیدار» در گالری برمخ میرداماد به‌روی تهرانی‌های علاقه‌مند به هنر نقاشی گشوده شود. با این مهمان سیستانی قبل از گشایش نمایشگاهش نشستیم و گپی زدیم درباره مسیر سختی که تا اینجا پیموده است.

رفاقت با سندروم شکارچی
21سالی می‌شود که با بیمار ی ای که در بند بند وجودش لانه کرده رفیق شده است؛ بیماری هانتر یا همان سندروم شکارچی که تعداد افراد مبتلا به آن در کشور به اندازه انگشت‌های 2 دست هم نمی‌شود: «از بدو تولد خانواده‌ام با این سندروم در وجود من آشنا شدند و از 6ماهگی بدنم شروع به تغییر ظاهر کرد؛ بیماری نادری که از قضا من و برادرم در خانواده مبتلا به آن هستیم، البته وضعیت برادرم کمی نسبت به من بهتر است.»  ابراهیم از همزیستی با این سندروم می‌گوید، از اختلال در ترشح آنزیم‌هایی که باعث شده بدنش با انواع مشکلات قلبی و ریوی دست‌وپنجه نرم کند. به‌خاطر همین تا به حال بیش از 14جراحی سنگین را پشت‌سر گذاشته است. اما این شرایط هیچ وقت باعث نشده که او توانایی‌ها و استعدادهایش را دست‌کم بگیرد. گرچه امروز پایتخت به واسطه تابلوهای نقاشی و هنر زیبای ابراهیم میزبان او شده اما روزی روزگاری نه چندان دور او دلش می‌خواست ریاضیدانی بزرگ شود: «از همان کودکی هوش بالایی داشتم و همیشه دوست داشتم جهشی درس بخوانم و در رشته‌ای که دوستش دارم برای خودم کسی شوم. آنقدر در این مسیر جدی بودم که حتی یک‌بار در دوره راهنمایی برگزیده انجمن ریاضی شدم اما افسوس که وخامت حالم باعث شد نه‌تنها در این مسیر متوقف شوم که برای 6سال کلا از آدمیزاد به دور باشم.»

روی پای خودم ایستادم
بعد از این تصمیم یک پست امیدبخش در فضای مجازی منتشر می‌کند و با گروه‌های هنری که در فضای مجازی دیده، ارتباط می‌گیرد: «عاشق رشته معماری بودم اما نقاشی کار نکرده بودم. با یکی از استادان در زابل به نام استاد جعفر آتش‌بار که استاد نقاشی دیواری بودند ارتباط گرفتم و در کارگاه او به‌عنوان وردست مشغول کار و آنقدر غرق ترکیب رنگ‌ها و خلق آثار هنری شدم که کم کم شیفته نقاشی شدم و دیدم مقابل بوم ایستاده‌ام و نقاشی‌های زیبایی خلق می‌کنم. از آنجا که در این مسیر هیچ حامی مالی نداشتم و وضعیت پدرم به‌گونه‌ای بود که فقط هزینه‌های سنگین درمانی را می‌توانست تامین کند سعی کردم استقلال مالی پیدا کنم و با تلاش زیاد این اتفاق افتاد.»

تولد از دل مرگ
وخامت حال ابراهیم و جراحی‌های سنگین باعث می‌شود که او خود را در اتاق کوچکش حبس کند و از جامعه فاصله بگیرد: «آن روزها تاریک‌ترین روزهای زندگی من بود اما فرصتی بود برای اینکه غرق در تفکر و اندیشه شوم و دائم از خودم سؤال کنم چرا من به‌عنوان آدمی با این همه استعداد و ذوق و شور و هیجان باید خانه‌نشین شوم؟ چرا نتوانم با مردم ارتباط عمیقی بگیرم و کسی نمی‌تواند باور کند که من هم می‌توانم مانند یک انسان معمولی دنبال آرزوهایم بروم. آنقدر این سؤالات را نزد خودم تکرار و تکرار کردم تا اینکه تصمیم گرفتم به جای نشستن و افسوس خوردن بلند شوم و دنبال آرزوهایم بروم؛ آرزوهایی که تحقق‌شان می‌توانست هم امیدی برای زندگی خودم شود هم دیگر بیماران مشابه من.»

طعم مرگ
گرچه ابراهیم مسیر سخت و پرتلاطم آرزوهایش را با قدرت طی می‌کرد اما بیماری و عوارض آن سایه به سایه در این مسیر همراه او بود تا جایی که او حین این فعالیت‌ها سنگین‌ترین جراحی عمرش را انجام داد: «داشتم بینایی‌ام را از دست می‌دادم و مجبور به قرار دادن یک «شان» در مغزم بودم. جراحی انجام شد. به ظاهر جراحی موفقی بود اما بعد از 24ساعت دچار تشنج، خونریزی مغزی و در نهایت ایست قلبی شدم و این قرار بود پایان من باشد اما با تلاش پزشکان از آنجا که هنوز امید به زندگی و رسیدن به آرزوهایم را داشتم مجدد به زندگی برگشتم. من باید نمایشگاه انفرادی‌ام را در بزرگ‌ترین شهر ایران که پایتخت باشد برگزار و به همه ثابت می‌کردم بعد از چندین بار از دست دادن قدرت تکلم، راه رفتن، شنوایی و... امید در من زنده است و زندگی به امید ادامه دارد.»

 

این خبر را به اشتراک بگذارید