ارزی نیست
برداشتهایی از تأثیر «سرطان پول» در تغییر شیوه زندگی آدمها به نرخ امروز دلار
شهرام فرهنگی
80میلیون نفر راه میروند و با استرس دستها به شکل دعا میسازند- که شاید برآورده شود- از ته دل: «کاش اوضاع بدتر نشود.» هیچ تعجب هم ندارد. اهل بازار بنددلشان قدِ یک مو بند است به بالا و پایین افتادن قیمت پولهای جهانی. از قدیم اینطور در جامعه ایرانی باب بود که با دلار میشود وضعیت اقتصادی خانواده را تکانی داد. البته دلار بازار خطرناکی بود؛ بهنظر ساده میرسید. در شرایط بحرانی، قیمت دلار در ایران افزایش پیدا میکند. گرچه ممکن است باورکردنی نباشد، ولی تو باور کن همین الان(دهه60) دلار هفتاد و خردهای تومان را بخری، چندماه بعد میلیونر میشوی. باور نمیکنی؟
طبقه متوسط در ایران همواره موجودی ترسو، قانع به حفظ حداقلها و گریزان از هرگونه خطر است. آن وقتها- دهه60- از طبقه متوسط کمتر خانوادهای ریسک وارد شدن به بازار دلار را میپذیرفت، اگر هم تصمیمش را میگرفتند، چنان ریز سرمایه میگذاشتند که انگار نوک پایی در آب سرد بگذاری و پاپس بکشی. البته حق هم داشتند، چون طبقه متوسط آنقدر حین بازی میترسد و میلرزد که عاقبت مصیبت را روی سرش خراب میکند. جنگ تمام شد، دلار سقوط کرد و خیلیها بیچاره شدند!
با چنین درسهایی از زندگی طبقه متوسط در سالهای گذشته، خیلی عجیب بهنظر میرسد که الان 80 میلیون نفر پولهایشان را گذاشتهاند وسط و در بازارهای ارز، مسکن، خودرو و طلا جسورانه بازی میکنند. این روزها هیچکس- بدون اغراق هیچکس- را در محیط اطراف پیدا نمیکنی که به فکر کار کردن با اندوختهاش نباشد. اطرافیان- دوست، فامیل و غیره- احساس میکنند از یکدیگر عقب افتادهاند. در دورهمیها، تلاش میکنند حرف اضافه درباره درآمدهایشان نزنند که یک وقت دست در بازار زیاد نشود؛ در عوض به گوشهایشان دستور میدهند جزئیترین کلیدواژهها درباره #پول # فرصتها #درآمدزایی #غیره را از دهان اطرفیان بقاپند و بهعنوان گزینههای تحقیق در اختیار مغز بگذارند تا در کشوهای ذهن بایگانی شوند. این چنین ترسناک میگذرد، روز روزِ زندگانی ما؛ همه از هم میترسند و این پارانوئید ملی آدم را به این فکر میاندازد که غیراز این، این کسب و کار 80میلیون نفری چه تغییراتی در شیوه زندگی ما ایجاد کرده است؟
حتی محتاطترین آدم در زمینه قرض گرفتن پول هم گاهی چارهای ندارد جز اینکه بپذیرد از دوستی، نزدیکی، کسی باید درخواست قرض کند؛ مثلا یکهفتهای، یک ماهه، چند ماههای، چیزی، تا بحران شخصی به حداقل برسد و بعدش هم بالاخره وقت بازپرداخت که شد آدم میتواند از دوستش بخواهد که کمی بیشتر صبر کند و... . این هم میشود ولی آدم اگر از کس دیگری قرض کند و قرضش را به موقع پرداخت کند، کار عاقلانهتری کرده است. این روزها دوست به دوست، پول به دلار قرض میدهد؛ ترسناک است.
عین ابرهای بارور، مسافرهای ایرانی هواپیما به هواپیما در آسمان کشور دوست و همسایه، ترکیه خوشامدگویی میشوند. «مستقیم از فرودگاه به یکی از هتلهای همهچی آزاد (غذا و اینها) فرستاده میشوند، همانجا یک هفته میخورند و میخوابند، شنا میکنند و اینها، بعد بدون اینکه پایشان را از هتل بیرون گذاشته باشند، به شهرشان برمیگردند. فقط خرید و خرج خارج از آزادیهای هتل ممنوع است. در عوض ارز مسافرتی را به قیمت روز میفروشند و خرج آنتالیا درمیآید. تازه اگر خوب عمل کنی، شاید سفر به آنتالیا سود هم داشته باشد.»؛ بچههای گروه اقتصاد در شورای تیتر روزنامه همشهری اینطور میگفتند.
تیتر موضوع میتواند «من از تو میترسم» باشد ولی دقیقتر که فکر کنی، آدم چنان در این بحران مستعد تبدیل است که باید به «ترسیدن از خود» هم به شیوهای جدی فکر کند. همه از سوختن پولهایشان در این بازار 80میلیون نفری میترسند؛ نکند قیمت دلار سقوط کند! عنوان پرونده میتواند «سرطان پول» باشد. حالِ ما اینطور خراب است و در عوض روانشناسها هم حال آدم را خرابتر میکنند، چون با نگاهی پر از واقعیت به تو نگاه میکنند و با صدایی شبیه به استاد در کارگاه سفالسازی، سرت فریاد میکشند که «تو مقصر نیستی، تو هیچ گناهی نداری، تو که راه دیگری نداری، نداشتی... مجبور شدی شلوار را تا زیرزانو تا بزنی و تا کمر بروی وسط تنها جوی آب موجود - که گرچه هنوز مردم و غیره آشغالهایشان را در آن میریزند- ولی تنها آب موجود برای سرکشیدن است.» پس... از حرفهای روانشناس، جامعهشناس و دیگران، در همین حد، آدم آسودهوجدان میشود که چاره دیگری نبود. اگر بود هم کسی بلد نبود به آدم یاد بدهد. بیماریهای حاصل از راه افتادن ارتش 80میلیون نفری کاسبها، آدم را یاد فیلمهای علمی- تخیلی میاندازد. از آنها که طرف منفی داستان با حمله بیوتروریسم، باران آغشته به ویروس روی سر مردم شهر میپاشد و همه یک طور دیگری میشوند...؛ ترسناک است.