• یکشنبه 16 اردیبهشت 1403
  • الأحَد 26 شوال 1445
  • 2024 May 05
شنبه 30 تیر 1397
کد مطلب : 23794
+
-

عبور از «خط قرمز»

پرونده‌ای برای سالروز رفتن خسرو شکیبایی 28 تیر 1387

شهرام فرهنگی

وقتی خسرو شکیبایی در تیرماه سال 1387 رفت، هیچ تصویری از خسرو شکیبایی روی سردر سینماهای ایران دیده نمی‌شد. آخرین بار «هامون بازها» او را در «اتوبوس شب» دیده بودند؛ فیلمی از کیومرث پوراحمد که پیگیرهای سینمای ایران را امیدوار کرده بود بار دیگر روی صندلی‌های سینما - در آن تاریکی خلسه‌آور و بوی فیلم- بنشینند و نمایشی خیره‌کننده از خسرو شکیبایی را تماشا کنند. خسرو شکیبایی به‌خاطر بازی در اتوبوس شب، آخرین جایزه دوران بازیگری‌اش را به‌دست آورد؛ دیپلم افتخار بهترین بازیگر نقش اول مرد در بیست‌و‌پنجمین دوره مسابقه سینمای ایران. البته در مقایسه با آنچه سال‌ها پیش از آن بازی کرده بود و برده بود نزدیک به هیچ بود. آن زمان سال 1385بود، خسرو شکیبایی 62ساله و تکیده.
    
آدم گاهی فکری می‌شود که خسرو شکیبایی، حمید هامون را آفرید یا خسرو شکیبایی از رحم هامون بیرون افتاد؟ بازی در فیلم مسعود کیمیایی- «خط قرمز»، سال 61- در آن سال‌ها اعتبار کمی نبود ولی خیلی‌ها اینطور یادشان می‌آید که خسرو شکیبایی را نخستین بار در «هامون» دیدند ؛ شخصیتی شیدا که می‌شد راحت عاشقش شد. از آن مردها که مردها دلشان می‌خواست مثل او باشند و زن‌ها دلشان می‌خواست همه مردها همین قدر هامون باشند. نمی‌شد که. نه برای بازیگرش، نه داریوش مهرجویی‌اش و نه آن همه مرد و زن عاشق که در خودشان و دیگران دنبال هامون می‌گشتند.

بعد روزگار همچنان به راه بود؛ هامون دیگر دیده نشد ولی بانو بود و سارا و پری که هر سه هم فیلم‌های خوبی بودند و هم خسرو شکیبایی داشتند. با این همه، همه از خودشان و دیگران، حتی از داریوش مهرجویی می‌پرسیدند: دیگر هامون نمی‌آید؟ 30 سال بعد از آن روزها، هنوز هم جماعت وقتی به مهرجویی می‌رسند، به خیال‌شان هیچ‌کس تاکنون این پرسش را به‌صورت استاد پرتاب نکرده، از او می‌پرسند: دیگر هامون نمی‌سازی؟
    
روزگار از این حکایت‌های نخ‌نما زیاد دارد. به جایی می‌رسی که در محفل رفتنت، دوستان به یاد می‌آورند: طفلکی این سال‌های آخری... سال‌های آخری برای خسرو شکیبایی از چه سالی شروع شد؟ از آن سال‌هایی که هیچ‌چیز و هیچ‌کس آدم را برنمی‌انگیزد. دنبال خودت می‌گردی و با هر تلاشی، هزار قدم از آنچه قرار بود باشی، دور و دور و دور می‌شوی. انگار بیرون تصویر ایستاده‌ای و از بالا به‌خودت نگاه می‌کنی که چه بی‌رؤیا شده‌ای. عین مسخ شده‌ها، با چشم‌های پوک، عادت‌هایت را بازی می‌کنی. و دیگر هیچ اهمیتی ندارد که هرگز دوباره هامون نمی‌شوی. آدم همینطور می‌میرد. وقتی تمایل نداشته باشد در فیلم‌های درپیت به‌خاطر زندگی بازی کند. وقتی پشت صحنه چشم‌هایش ارغوانی شود که... به این زندگی. سال‌های آخر، سال‌های خشک. برای خیلی‌ها این چنین می‌گذرد. درباره حمید هامون؟ حداقلش هنوز هامون بازها در این شهر نمرده‌اند که آدم از خودش بپرسد: پرونده‌ای برای سالروز رفتن خسرو شکیبایی از کره زمین چه جذابیتی برای خواننده دارد؟!

این خبر را به اشتراک بگذارید