![مکر، برگشت و دامن همه را یکجا گرفت!](/img/newspaper_pages/1403/07-%20MEHR/21/zamime/04-02.jpg)
مکر، برگشت و دامن همه را یکجا گرفت!
![مکر، برگشت و دامن همه را یکجا گرفت!](/img/newspaper_pages/1403/07-%20MEHR/21/zamime/04-02.jpg)
در زمانهای دور، قورباغهای در همسایگی ماری لانه داشت، هرگاه قورباغه بچهای به دنیا میآورد، مار میآمد بچه قورباغه را میخورد. قورباغه با خرچنگی دوست بود. پیش او رفت و گفت: «ای دوست! تدبیری اندیش که مرا خصمی قوی و دشمنی بیرحم است. نه در برابرش مقاومت میتوانم کرد و نه توان مهاجرت دارم، چرا که اینجا مکانی است خرم و زیبا، در نهایت آسایش.»
خرچنگ تأملی کرد و گفت: «قوی پنجگان توانا را جز با مکر نتوان شکست داد. در این اطراف راسویی زندگی میکند، چند ماهی بگیر و بکش و از جلوی خانه راسو تا لانه مار بیفکن، راسو یکییکی میخورد و چون به مار رسد او را هم میبلعد و تو را از رنج میرهاند.»
قورباغه با این حیله مار را هلاک کرد. چند روزی بگذشت، راسو دوباره هوس ماهی کرد، بار دیگر بهدنبال ماهی در آن مسیر راهی شد، پس قورباغه و همه بچههایش را خورد.
منبع: کلیله و دمنه