نمکشناسی سارق خزانه ملک مؤید
نسیم نهاوندی
یکی از دزدان ماوراءالنهر در کار خود سرآمد شده بود و نام و شهرتی برای خود کسب کرده بود. به نیشابور آمد و خواست که در آنجا مالی و نعمتی بهدست آورد. به پرسوجو در احوال و اموال مردم مشغول شد و فهمید که خزانه ملک مؤید کجاست. پس حیلهها کرد و به طریقی که دانست و توانست راهی پیدا کرد و به خزانه رفت و از موجودی خزانه و جواهر هر چه توانست برداشت و به سمت در آمد و در شب تاریک آنجا چیزی دید که روشنایی میزد. گمان برد که شاید گوهر شبچراغ که میگویند این است. با خود گفت بهتر است آن را بردارم که باعث توانگری من خواهد بود. پس چون آن را برداشت، دید خیلی بزرگ است. متحیر شد که این چه چیز است که با دست زدن و برانداز کردن معلوم نمیشود چیست. زبانش را بر آن زد تا مگر به وسیله حس چشایی معلوم شود. چون آن را چشید فهمید که تختهای نمک است. آن را به جای اولش برگرداند و همه آنچه از خزانه برداشته بود به جای خود برگرداند و با دست خالی برگشت و رفت.
روز دیگر به ملک مؤید خبر رساندند که دیشب بر خزانه زدهاند و به سر زر رفتهاند اما هیچ نبردهاند.
ملک در شهر ندا داد که هر کس این کار کرده است از مجازات ما در امان است. باید بیاید و بگوید که چون بر زر قادر شده بود، چرا هیچ برنداشت؟
چون از منادی چنان شنید، آن جوان خدمت ملک مؤید رفت و گفت: این کار را من کردهام به تنهایی.
ملک مؤید گفت: چرا زر نبردی؟
گفت: چیزی دیدم در آنجا سپید و روشن، گمان بردم که مگر گوهر شبچراغ است. چون معلوم شد، نمک بود، با خود گفتم: چون نمک شاه چشیدم، حق این گزاردن در مذهب مردی و مروت واجب بود. از زر و جواهر، اندک و بسیار، هیچ برنگرفتم و از آن درگذشتم! ملک مؤید چون این سخن از مرد بشنید، او را آفرین گفت و سپهسالاری درگاه خود به او داد و از افراد سرشناس شهر نیشابور شد.
منبع: کتاب «جوامع الحکایات» سدیدالدین محمد عوفی