فضیل عیاض کاروانی راه انداخته بود و از مردمان مالی و نعمتی را جلب کرده بود. مردی از آن جماعت، کیسهای زر داشت. در آن ساعت که دزدان سر رسیدند، آن مرد نزد فضیل آمد و کیسه خود به او داد و گفت: این را به امانت به تو دادم. فضیل آن کیسه زر را گرفت. وقتی دزدان کاروانیان را غارت کردند، وقت نماز عصر بود. فضیل به نماز ایستاد و قرآن خواند.
آن مرد از یکی از دزدان پرسید: آن مرد کیست؟
گفت: او امیر ماست و روزهدار است.
آن مرد گفت: من زر خود به امانت به امیر دزدان دادهام! پس دل از آن زر برداشتم و با این همه خود را در نظر او آوردم.
فضیل چون او را دید، اشاره کرد جلوتر برود. بعد گفت: تو آن مرد هستی که زر به امانت به من دادی؟
مرد گفت: بلی!
فضیل گوشه سجاده را برداشت و گفت: بیا و زر خود بردار.
مرد گفت: من حالی عجیب میبینم؛ دزدی و قطع راه با نماز و روزه مناسبتی ندارد!
فضیل گفت: در هر کار که باشی باید که جایی برای آشتی با خدا باز گذاری.
پس به یکی از دزدان گفت: با این مرد به شهر برو که او حتما کاری دارد؛ چون او را به شهر رساندی، بازگرد. آنگاه کیسه زر را به وی باز داد و او را به شهر رسانید و برکات آن امانتداری بود که فضیل از کار دزدی بازگشت و از بندگان صالح و درستکار شد.
منبع: کتاب «جوامع الحکایات» سدیدالدین محمد عوفی
دو شنبه 9 مهر 1403
کد مطلب :
236132
لینک کوتاه :
newspaper.hamshahrionline.ir/Y6GkA
+
-
کلیه حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به روزنامه همشهری می باشد . ذکر مطالب با درج منبع مجاز است .
Copyright 2021 . All Rights Reserved