تازهترین طرح پلیس آگاهی پایتخت به دستگیری 247سارق و مالخر منجر شد. به گزارش همشهری، سردار عباسعلی محمدیان، فرمانده انتظامی تهران درباره دستاوردهای این طرح گفت: این سارقان در قالب 53باند فعالیت میکردند که از آنها اموال قابلتوجهی کشف شده است. سردار محمدیان افزود: از مالخران دستگیرشده بیش از ۵۰۰دستگاه تلفن همراه، ۲۰دستگاه انواع خودرو، تعداد زیادی قطعات خودرو و موتورسیکلت نیز کشف شده است. بهگفته وی، تحقیقات از مجرمان دستگیرشده ادامه دارد.
گفت و گو1
سرقت پس از نجات از مرگ
«میخواستم به زندگی ام پایان بدهم اما نشد. یکی نجاتم داد و از آن به بعد شدم سارق.» این گفتههای سارق تازهکاری است که به قول خودش پس از بازگشت از مرگ، پایش به دنیای سارقان کشیده شد. گفتوگو با وی را میخوانید.
اولین بار است دستگیر میشوی؟
بله. من تازهکارم.
چه چیزی سرقت میکردی؟
کابل برق در محدوده بهشتزهرا(س). البته بیشتر ترانس سرقت میکردیم که ارزش 40میلیون تومانی داشت.
انگیزهات از سرقت چه بود؟
پول. اگر سرنوشتم را تعریف کنم تعجب میکنید. من یک روز مردم، اما خدا نخواست و به زندگی برگشتم. روزی که شنیدم دخترم یک بیماری خاص دارد و برای درمان او باید ماهی 14میلیون تومان هزینه کنم به آخر خط رسیدم؛ چون ماهی 10میلیون تومان حقوقم بود؛ برای همین تصمیم گرفتم خودم را خلاص کنم. آن روز رفتم به یک پارک. یک مشت قرص خوردم تا به زندگیام پایان بدهم. کمی بعد از هوش رفتم، اما مردی به نام سیاوش مرا بیهوش روی صندلی پارک پیدا کرد، به بیمارستان برد و جانم را نجات داد. 2روز در کما بودم، اما به زندگی برگشتم. سیاوس بالای سرم آمد و گفت وصیت نامهام را خوانده و فهمیده که خودکشی کردهام. او گفت کاری برایم سراغ دارد که درآمدش خیلی خوب است و از پس هزینههای زندگی و درمان دخترم برمیآیم. پیشنهاد کاری او سرقت بود. باورتان میشود؟
چرا قبول کردی؟
سیاوش میگفت درآمدش خوب است و چون کابل برق میدزدیدم، به کسی آسیب نمیرسید. البته خود او هم سرنوشت عجیبی داشت. مهندس بود، اما بهخاطر شکست عشقی و خیانتی که دختر موردعلاقهاش به او کرده بود، معتاد شده و کارش را از دست داده بود. سیاوش چون از برق سررشته داشت، سرقت کابل و ترانس را انتخاب کرده بود. خودش از تیربرق بالا میرفت و با قیچیهای مخصوص سرقت را انجام میداد و حتی کاری میکرد که برق منطقه قطع نشود. من هم با او همراهی میکردم، اما یک شب که در حال تخلیه وسایل سرقتی بودیم، پلیس مچمان را گرفت و دستگیر شدیم.
گفت و گو2
شرطبندی باند 18سالهها
3دوست و بچهمحل که از کودکی با هم بزرگ شده بودند، ظرف چند ساعت گوشی 6نفر را دزدیدند تا شرط را ببرند، اما فردی که شرط را باخته بود، آنها را لو داد. گفتوگو با یکی از سارقان را بخوانید.
چرا در این سن و سال کار خلاف را انتخاب کردی؟
میخواستیم ثابت کنیم که بیعرضه نیستیم. یک شب در یک دورهمی، با یک گروه خلافکار آشنا شدیم. در عالم مستی با آنها کل کل کردیم و وقتی گفتند که ما عرضه سرقت نداریم، شرط بستیم که اگر در یک شب 5سرقت انجام بدهیم، از ما عذرخواهی کنند.
از سرقتهایتان بگو.
ظرف 6ساعت از 6نگهبان افغانی ساختمانهای نیمهکاره زورگیری کردیم و از سرقتهایمان عکس و فیلم گرفتیم. به جای 5مورد، 6مورد سرقت کردیم و روز بعد رفتیم پیش خلافکارها و گفتیم از پسش برآمدیم. آنها حسابی
شگفت زده شده بودند.
همین؟ فقط به خاطر خودنمایی سرقت کردید؟ به مجازاتش فکر نکرده بودید؟
ما اصلا به دستگیری و مجازات فکر نکرده بودیم؛ در غیراینصورت هرگز انجامش نمیدادیم. اصلا انگیزهمان پول نبود. یکی از آن خلافکارها به من زنگ زد و گفت بروم با او کار کنم، اما من نمیخواستم سرقت انجام بدهم. او که شرط را باخته بود، وقتی دید پیشنهادش را رد کردهام، مرا لو داد و دستگیر شدیم.
گفت و گو3
دیدار دزد و مالباخته
اسمش ایمان است و دوستانش او را گربه صدا میزنند؛ چون بهراحتی از دیوار بالا میرود و وارد خانهها میشود. او با همدستی دوستانش از خانهها سرقت میکردند، اما یک اتفاق عجیب گیرشان انداخت. گفتوگو با ایمان را بخوانید.
چرا گربه صدایت میزنند؟
هم چهرهام شبیه گربههاست و هم استعداد خاصی در بالا رفتن از دیوار دارم. همه میگویند مثل گربه از دیوار بالا میروی. سالها پیش یکی از خلافکاران محل که متوجه شده بود مثل گربه از دیوار بالا میروم، سراغم آمد و مرا پیش سردسته یک باند سرقت برد. او گفت که اگر به خانهها دستبرد بزنی، پول خوبی نصیبت میشود. میگفت: اگر بتوانی وارد ساختمان شوی سهم تو از همه بیشتر خواهد شد. این حرفها وسوسه به جانم انداخت و بهخاطر رسیدن به پول و زندگی راحت، به سارق منزل تبدیل شدم.
کجاها سرقت میکردی؟
خیابانهای بالای شهر. خانههایی را که چراغشان خاموش بود شناسایی میکردیم و کارم شروع میشد. وقتی وارد خانه میشدم در را برای همدستانم باز میکردم و همه اموال داخل خانه را سرقت میکردیم.
چطور دستگیر شدی؟
به خاطر یک بدشانسی. در آخرین سرقت وارد خانهای شدیم و پول و طلا سرقت کردیم. بعد هم چشممان خورد به چند کتاب که بهنظرمان جالب و خاص بودند. کتابها را سرقت کردیم و فردای آن شب که دور هم جمع شده بودیم، یکی از دوستانمان گفت این کتاب خیلی ارزشمند است. این را که شنیدیم از او خواستیم برایمان مشتری پیدا کند. میگفت یکی از کتابها خطی است که بیش از 300یا 400سال قدمت دارد. در نهایت مشتری پیدا شد. میخواست کتابها را به مبلغ 8میلیارد تومان از ما بخرد. وقتی در محل قرار با خریدار حاضر شدیم، مأموران پلیس را مقابل خودمان دیدیم. میدانید چه اتفاق عجیبی رخ داده بود؟ خریدار همان مرد مالباخته بود. او در زمینه جمعآوری کتابهای قدیمی و خطی فعالیت میکرد. قرار بود از ما کتاب بخرد، اما در ملاقات اول که کتابها را دیده بود، فهمیده بود که کتابهای خودش است. برای همین بیعانه داده و گفته بود که بقیه پول را ظرف چند روز جور میکند، اما در این چند روز پلیس را خبر کرده بود.
انگیزههای باورنکردنی دزدان عجیب پایتخت
در همینه زمینه :