قرار دل مادران شهدا
موضوع: رکورددار بیشترین نقاشی پرتره از شهدای دفاعمقدس
شرح: هنرمندی که چهره بیش از 4هزار شهید دفاعمقدس را نقاشی کرده است
***
قصه دلدادگی احمد کوچکیان به شهدا به روزهای جنگ تحمیلی برمیگردد. نقاش جوان محله شهید اشراقی هنرش را وقف شهدای دفاعمقدس کرد تا نقاشیهای او از چهره شهدا روی طاقچه خانههایشان قرار بگیرد و قرار دل مادران شهید شود. او میگوید: «روزهای جنگ تحمیلی پاتوق من مسجد بقیهالله(عج) خیابان پیروزی بود؛ همان مسجدی که جوانان بسیاری را به جبههها فرستاد و شهدای بسیاری به این آب و خاک تقدیم کرد. آن روزها به پیشنهاد شهید ابوالقاسم رزاقی، پیشنماز مسجد که خود نیز در جنگ تحمیلی به درجه رفیع شهادت رسید، چهره شهدای محله را روی بوم نقاشی میکشیدم و به مادران شهید تقدیم میکردم. گاهی شمار شهدای محله آنقدر زیاد میشد که در یک روز چند مراسم تشییع پیکر شهید داشتیم. آن شبها تا صبح نمیخوابیدم تا نقاشی چهره شهید برای روز تشییع در محله آماده شود.»
کوچکیان در روزهای دفاعمقدس چهره بیش از 4هزار شهید تهران و دیگر مناطق کشور را روی بوم نقاشی آورده و هنوز بر آن عهد خود با شهدا پایبند است. او در سالهای اخیر هم تصاویر شهدای مدافع حرم را به مادران و همسران شهید هدیه داده و گالری کوچکش در شرق تهران با تصاویر شهدا مزین شده است.
او ماجرای جالب شهیدی را برایمان تعریف میکند که برای نقاشی چهرهاش از او قدردانی کرد: «صبح بود و مثل هر روز مشغول کار روی آخرین اثرم بودم. تمام حواسم به نقاشی بود، برای همین وقتی صدای زنگ خانه را شنیدم بدون اینکه بپرسم چهکسی پشت در است در حیاط را باز کردم. روی ایوان خانه که ایستادم زنی سالخورده و مردی جوان را دیدم که با یک بوم نقاشی وسط حیاط در انتظار من ایستادهاند. بوم نقاشی پیش از هر چیز نظرم را جلب کرد. یکی از نقاشیهای خودم بود؛ تصویر یکی از شهدای دفاعمقدس. نگاهم را از نقاشی گرفتم و به چهره مرد جوان دوختم. نقاشی خود او بود. اما چطور چنین چیزی ممکن بود؟». کوچکیان مکثی میکند و ادامه میدهد: «مرد جوان که حالا بهخاطر تعجب من لبخند میزد ماجرا را برایم تعریف کرد. وقتی همرزمانش شهید شدند بعثیها او را به اسارت گرفتند. بهدلیل شدت جراحات وارده نامش در میان اسرا هم ثبت نشده بود و برای همین همه فکر کردند او هم مثل همرزمانش شهید شده است. من هم چهره او را بهعنوان شهید کشیده و به مادرش تقدیم کرده بودم. اما حالا او اینجا بود. یک شهید زنده خودش آمده بود تا از من قدردانی کند. میگفت در روزهای دوری همین یک نقاشی قرار دل مادرش شده بود.»