• پنج شنبه 17 آبان 1403
  • الْخَمِيس 5 جمادی الاول 1446
  • 2024 Nov 07
پنج شنبه 29 شهریور 1403
کد مطلب : 235322
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/LgoVA
+
-

آدم‌های طبقه پایین را می‌شناسم

گفت‌وگو با حسین نمازی، کارگردان فیلم «شه‌سوار»‌

گفت‌وگو
آدم‌های طبقه پایین را می‌شناسم

ناصر احدی-روزنامه‌نگار

اگر ندانید فیلم سینمایی «شه‌سوار» در چه ژانری است یا چه داستانی دارد، همین که بفهمید الناز حبیبی، هومن برق‌نورد، هادی کاظمی و عباس جمشیدی‌فر در آن بازی می‌کنند، احتمالا بلافاصله به کمدی بودن آن رأی خواهید داد؛ خصوصا اگر گریم هادی کاظمی و عباس جمشیدی‌فر را ببینید، دیگر جای تردید باقی نمی‌ماند که با فیلمی کمدی مواجه‌اید. اما وقتی متوجه می‌شوید که مهرداد صدیقیان هم در فیلم حضور دارد که به‌عنوان بازیگر کمدی شناخته نمی‌شود، برای‌تان سؤال می‌شود با چطور فیلمی سروکار دارید. حسین نمازی، کارگردان «شه‌سوار»، در فیلم آخرش داستان مرگی را بازگو می‌کند که درصورت اطلاع بقیه از آن، باعث به هم خوردن یک عروسی می‌شود و به همین دلیل اعضای خانواده قصد دارند این مرگ را پنهان کنند. همین داستان یک‌خطی بی‌شاخ‌وبرگ هم از تعارضی کمیک برخوردار است. با این حال خود نمازی اصرار دارد که در فیلمش قصه آدم‌های واقعی را با همه غم‌ها و شادی‌هایی که تجربه می‌کنند بیان کرده است. به‌مناسبت اکران «شه‌سوار» از ۲۱شهریور، گفت‌وگویی را که پیش‌تر با حسین نمازی انجام داده‌ایم بخوانید.‌‌


شما هم در «شادروان» و هم در «شه‌سوار» به مقوله مرگ پرداخته‌اید. مرگ چقدر دغدغه ذهنی شماست؟
من فیلمی نمی‌سازم که بخواهم در آن حرفی بزنم. این واقعیتی است. قطعا باورها و روحیات هر کسی می‌ریزد در فیلمش. قصه‌ای من را درگیر می‌کند و آن قصه را می‌سازم. بحث مرگم هم دغدغه آنچنانی من نیست که همیشه ذهنم را درگیر کند؛ منتهی احساس می‌کنم مرگ، بخشی از زندگی است و بالاخره دیر یا زود اتفاق می‌افتد و از کجا معلوم قسمت شیرین زندگی نباشد. عموما فکر می‌کنیم مرگ قسمت تلخ زندگی است، ولی من همیشه این سؤال را از خودم می‌پرسم اتفاقا از کجا معلوم که قسمت شیرین زندگی نباشد. وقتی قرار است با آن مواجه شویم، حداقل دوست دارم در آثار خودم خیلی مواجهه راحت و ساده‌ای با آن داشته باشم.
جدا از آثارتان که طبیعتا از نگاه شما نشأت گرفته، شخصا هم آنقدر پذیرای مرگ هستید؟
بله. چون شخصا 3 بار تا لب مرگ رفته‌ام. به اجبار برایم قضیه‌ای پذیرفتنی شد که به هر حال با آن مواجه می‌شوی. دوست ندارم مرگم در سن بالا و مرگی معمولی باشد. دوست دارم مرگی باشد که به عده‌ای زندگی بدهد. مثلا وقتی یک آتش‌نشان می‌میرد، کلی آدم زنده می‌ماند. این نوع مرگ خیلی
باشکوه است. ‌
در واقع یک مرگ قهرمانانه را می‌پسندید
بله. چراکه نه. وقتی که قرار است بمیری، حداقل چند نفر زنده بمانند با مرگت. این‌طوری خیلی جذاب است.
خیلی‌ها برخلاف شما دوست دارند تا سن بالا زندگی کنند
حدی دارد دیگر. البته هیچ وقت ناامید نیستم در زندگی. در همه برهه‌های زندگی‌ام لذت برده‌ام و می‌برم. ولی به جایی برسد که سرخورده نباشی و به لحاظ بدنی سرحال باشی و در بستر بیماری نیفتاده باشی. وقتی قرار است آخرش همه‌مان برویم، به‌نظرم این‌جوری بهتر است.
شما در «شادروان» و «شه‌سوار» به طبقه‌ای پرداخته‌اید که سخت زندگی می‌کنند و به دشواری از پس معاش‌ برمی‌آیند. به‌نظرتان رابطه‌ای بین مرگ و طبقه وجود دارد؟
می‌تواند وجود داشته باشد. ولی اتفاقا فکر می‌کنم طبقه پایین امیدشان به زندگی بیشتر است.
چطور؟
شما نگاه کن، الان افسردگی در کدام طبقه بیشتر است؟ فکر نمی‌کنم در طبقه پایین باشد. چرا؟ چون با اتفاقات کوچک خوشحال می‌شوند. طرف ماشینش از پیکان تبدیل به پراید شود، یک سال بس‌اش است. یک مبل می‌خرد، یک تلویزیون عوض می‌کند، تا مدت‌ها خوشحال است. حقوقش 2میلیون بالا می‌رود، کیف می‌کند. این تجربه میدانی من است. نمی‌خواهم بگویم درست است یا غلط، ولی امیدهایش دست‌یافتنی‌تر است. در طبقه بالاتر از متوسط، مثلا یک میلیاردر می‌گوید خوش نمی‌گذرد. چرا؟ چون هر آنچه را می‌خواسته به‌دست آورده. یا دیگر آرزوهایش اینقدر بزرگ می‌شود که دیگر دست‌نیافتنی می‌شوند. یا در طبقه متوسط نگاه کن، چشم و هم‌چشمی وجود دارد. طرف خانه و زندگی دارد، ولی درگیر این است که چرا ویلا ندارد، چرا فلان ماشین را ندارد. در طبقه متوسط به بالا سیرمانی نیست، به‌خاطر سبک زندگی ما در چند دهه اخیر. ولی خوشحالی طبقه پایین شدنی‌تر است.
خب، چون طبقه پایین از خیلی ملزومات و نیازهای اولیه زندگی محروم است، با کوچک‌ترین چیزی شاد می‌شود.
بله. به همین دلیل نمی‌گویم این درست است یا غلط. با توجه به شرایط زندگی‌اش، با چیزی کوچک خیلی سریع خوشحال می‌شود. امید به زندگی در این طبقه بیشتر است.
نگاهی که به طبقه در این 2 فیلم‌تان دارید، حاصل تجربه شخصی و زندگی خودتان است یا نه، صرفا پرداختن به این آدم‌ها برای‌تان مهم است؟
من هیچ‌وقت بی‌پولی‌ای شبیه شخصیت فیلم‌هایم نکشیده‌ام. خانواده‌ام یک خانواده متوسط بود که در بحث روزمره مشکلی نداشتیم، ولی حالا آرزوهایی بود که گاه برآورده می‌شد و گاه نمی‌شد. ولی در مدرسه و بین دوستانم خیلی آدم‌های این شکلی می‌شناختم. مثلا بین دوستانم کسی بود که در زمستان گالشی به پا می‌کرد که پشت پاشنه‌اش پاره شده بود و با بند دوخته بودند و معمولا هم جوراب نداشت و با همان گالش فوتبال بازی می‌کرد و مهمانی می‌رفت. آدمی می‌شناختم که آنقدر هر روز تخم مرغ می‌خورد، چون چیز دیگری نداشتند، کبدش داغان شده بود و صورتش پر جوش بود. آدمی در مدرسه می‌دیدم که خوراکی زنگ تفریحش نان و رب بود. من اینها را دیدم و همین الانش هم می‌بینم. من در کرج زندگی می‌کنم، شهری که فاصله محله مرفه‌اش با محله‌ای که رفاه اقتصادی ندارد، یک خیابان و یک بلوار است.
من اتفاقا تمام کارهایم مثل آرایشگاه رفتن و خرید را در همین محله‌های پایین انجام می‌دهم. صبح بلند می‌شوم با موتور می‌روم در این محله‌ها می‌گردم و با آدم‌هایش دوستی و رفاقت می‌کنم. عموما هم نمی‌دانند که من فیلمسازم. من در قهوه‌خانه‌هایی می‌روم دیزی و املت می‌خورم که کارگرها می‌آیند. لذتی که از آنجا نشستن و خوراک خوردن می‌برم، هیچ‌وقت یک رستوران گران به من نمی‌دهد. شاید این به سبک زندگی من برمی‌گردد که از اول از تجملات خوشم نمی‌آمده. کلا، این آدم‌ها را خیلی خوب می‌شناسم، تکیه‌کلام‌ها و لباس پوشیدن‌شان را. خیلی وقت‌ها لباس‌های‌شان را می‌خرم و در آرشیوم نگه می‌دارم تا جایی استفاده کنم. به هر حال این هم علاقه‌مندی من است. فکر می‌کنم اگر بخواهم فیلم بسازم، حالا حالاها در این طبقه کار دارم.



 

این خبر را به اشتراک بگذارید