• پنج شنبه 29 آذر 1403
  • الْخَمِيس 17 جمادی الثانی 1446
  • 2024 Dec 19
سه شنبه 20 شهریور 1403
کد مطلب : 234659
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/An5Q1
+
-

جوان بوکسور در جدال با دزدان مسلح باعث دستگیری یکی از آنها شد

حذف سایه‌های خاکستری از پارک‌ها

گزارش
حذف سایه‌های خاکستری از پارک‌ها

الهه فراهانی- روزنامه‌نگار

2سارق خشن با تشکیل باندی به نام سایه‌های خاکستری دست به سرقت‌های مسلحانه در پارک‌ها می‌زدند، اما در جدال با آخرین طعمه‌شان سرنخی به جا گذاشتند که باعث دستگیری‌شان شد. به‌گزارش همشهری، این پرونده از بهمن پارسال با شکایت پسری جوان که برای هواخوری به پارکی در پایتخت رفته بود، گشوده شد. شاکی درباره جزئیات زورگیری گفت: پس از یک ساعت پیاده‌روی، روی نیمکت نشسته و در حال چک کردن موبایلم بودم که ‌ناگهان سایه 2مرد را بالای سرم احساس کردم. وقتی برگشتم، یکی از آنها لوله کلتش را روی شقیقه‌ام گذاشت و تهدید کرد که اگر حرفی بزنم، مرا به قتل می‌رساند. سارقان صورتشان را با ماسک پوشانده بودند و من فقط چشم‌ها و ابروهایشان را می‌دیدم. آنقدر ترسیده بودم که هرچه پول داشتم همراه موبایل، ‌ساعت، ‌انگشتر و دستبند طلایم را به آنها دادم و هر دو فرار کردند.

جدال با مرد بوکسور
تحقیقات مأموران پلیس برای شناسایی دزدان مسلح، زیرنظر بازپرس شعبه سوم دادسرای ویژه سرقت آغاز شد و ظرف مدتی کوتاه، چند شکایت مشابه دیگر هم پیش روی تیم تحقیق قرار گرفت. بررسی‌ها نشان می‌داد که دزدان مسلح اغلب در تاریکی شب ‌وارد پارک‌ها می شود و از پشت سر به سمت طعمه‌های خود که روی نیمکت نشسته بودند، هجوم می‌بردند. سپس با تهدید اسلحه اموال آنها را می‌دزدیدند و فرار می‌کردند. سرقت‌های این باند 2نفره ادامه داشت تا اینکه در آخرین زورگیری‌شان سرنخ مهمی از آنها به‌دست آمد. ماجرا از این قرار بود که سارقان این بار برای خفت‌گیری به پارکی در شمال تهران رفته بودند. جوانی بوکسور روی نیمکت نشسته بود و دزدان به او حمله کردند که اموالش را سرقت کنند، اما مرد ورزشکار به جدال با آنها پرداخت. دزدان که خود را در یک قدمی دستگیری می‌دیدند، ‌از ترسشان فرار کردند و پس از خروج از پارک، سوار بر موتوری که پلاکش مخدوش بود از محل دور شدند؛ غافل از اینکه موبایل یکی از آنها هنگام درگیری با جوان بوکسور لای بوته‌ها افتاده است. ‌گوشی موبایل رمزی نداشت و مأموران به‌راحتی آن را باز کردند و همین سرنخی شد برای شناسایی دزد مسلح. او اگرچه سن زیادی نداشت، اما یک مجرم سابقه‌دار بود که بارها در یکی از شهرستان‌ها به جرم درگیری دستگیر و زندانی شده بود. مأموران موفق شدند پاتوق مجرم سابقه‌دار را در پایتخت شناسایی و او را دستگیر کنند. این مجرم سابقه‌دار در بازجویی‌ها به سرقت‌های مسلحانه با کمک همدستش به نام ابراهیم اعتراف کرد و حالا تحقیقات برای دستگیری همدست فراری وی ادامه دارد.

گفت و گو
2 بدشانسی دزد مسلح در یک روز

ساسان همان دزد مسلحی است که گوشی خود را در آخرین سرقت جا گذاشت و همین باعث دستگیری او شد. او 23ساله است و می‌گوید اسم باند 2نفره‌شان را گذاشته بود سایه‌های خاکستری. گفت‌وگو با او را بخوانید.

این باند را از چه زمانی تشکیل دادید؟
از اوایل بهمن پارسال؛ ‌فکر می‌کنم دوم یا سوم بهمن بود که باند را تشکیل دادیم و زورگیری‌هایمان را آغاز کردیم.
انگیزه‌ات از سرقت چه بود؟
جز پول و قدرت‌نمایی چه می‌تواند باشد؟
قدرت‌نمایی؟
وقتی اسلحه در دست داشته باشی، ‌یعنی قدرتمندی! این را از یک خلافکار در زندان شنیدم و آویزه گوش خودم کردم!
مواد مصرف می‌کنی؟
گاهی گل و شیشه می‌کشم، اما معتاد نیستم؛ چون هر روز نمی‌کشم. معتادها هر روز مواد مصرف می‌کنند، اما من هر وقت قصد دزدی داشته باشم می‌روم سراغ مواد. می‌دانید چرا؟ چون به من قدرت می‌دهد.
برگردیم به ماجرای سرقت‌هایتان، چرا اسم باندتان را گذاشته بودید سایه‌های خاکستری؟
چون شب‌ها مثل سایه بالای سر طعمه‌هایمان ظاهر می‌شدیم. بعد اسلحه را روی سرشان قرار می‌دادیم و هرچه داشتند را به سرقت می‌بردیم؛ از پول و طلا گرفته تا گوشی موبایل‌هایشان را. همیشه دلم می‌خواست یک باند سرقت تشکیل بدهم و برایش اسم بگذارم. بالاخره خواسته‌ام عملی شد، اما خب دوام زیادی نداشت.
از زن‌ها هم سرقت می‌کردید؟
نه فقط از مردان. می‌دانید چرا؟ چون می‌ترسیدیم زن‌ها اسلحه را که ببینند سکته کنند و در برابر اتهام قتل قرار بگیریم.
اسلحه پر بود؟
نه. تیری داخلش نداشت. من عاشق اسلحه‌ام؛ چون به من قدرت می‌دهد. همین که اسلحه را می‌گذاشتم روی سر طعمه‌هایم آنها دچار لکنت زبان می‌شدند و از ترس جانشان هرچه داشتند را تحویل ما می‌دادند؛ بدون کوچک‌ترین مقاومتی. از اینکه آنها می‌ترسیدند، لذت می‌بردم.
اما آخرین طعمه‌تان نترسید؟
 بدشانسی آوردیم. او قدرت زیادی داشت، ‌با مشت چند ضربه به‌صورت من و دوستم ابراهیم زد. نخستین فردی بود که مقاومت می‌کرد. حتی کار دستمان داد و هنگام درگیری گوشی موبایلم بی‌آنکه متوجه شوم بین شمشاد‌ها افتاد. بدشانسی بعدی‌ام این بود که گوشی‌ام را ریست کرده بودم.
یعنی چی؟
یعنی گوشی‌ام هنگ کرده بود و ناچار شدم ریستش کنم؛ به همین دلیل فراموش کردم روی گوشی رمز بگذارم. دقیقا 3 یا 4 ساعت قبل از آخرین سرقت بود که گوشی هنگ کرد. انگار همه‌‌چیز دست به‌دست هم داده بود تا شناسایی شوم.
پرونده‌ات نشان می‌دهد که سابقه‌دار و تحت تعقیب هستی؟
من بچه تهران نیستم. در یکی از شهرستان‌ها زندگی می‌کنم. در آنجا مدام با مردم درگیر می‌شدم و درگیری‌ام به‌خاطر قدرت‌نمایی بود. چندبار هم رفتم زندان و پس از آخرین آزادی به تهران آمدم و با ابراهیم در پارک آشنا شدم. او هم مثل من بود؛ معتاد و بیکار. گفتم برویم سرقت و او بدون اعتراضی پذیرفت. همین شد که زورگیری‌های مسلحانه‌مان را شروع کردیم تا اینکه من دستگیر شدم.

 

این خبر را به اشتراک بگذارید