3 پیوند خانم و آقای هوادار
احمد، آبی دوآتیشه است و فاطمه هم از پرسپولیسیهای سفت و سخت، اما وقتی مسابقه دربی را میبینند، هیچوقت کریخوانیشان به جار و جنجال نمیکشد و جلوی مریم آبروداری میکنند. همین هواداریهای آتشین، احمد و فاطمه را 15سال پیش پای سفره عقد نشانده است. آن زمان هر دو در کارگاه تئاتر آسایشگاه تمرین بازیگری میکردند. استاد کارگاه روز تولد فاطمه که با سالگرد تولد دوست استقلالیاش یکی شده بود، 2روسری آبی و قرمز برای آنها هدیه آورد و وقتی رنگهای تیمهای حریف را به دخترها داد، فاطمه همیشه آرام و سر به زیر، غیرت هواداریاش را نشان داد تاپس ازآن ماجرا آقای بازیگر راز دلش را نزد مادر جون مهربان دخترها و پسرهای کهریزک روی دایره بریزد. خانم بهادرزاده دنیادیده و باتجربه برای پسر هنرمند دلباختهاش شرط گذاشت که کنار تمرین تئاتر و خلق تابلوهای نقاشی زیبا کار و حرفهای برای خودش دست و پا کند تا برای تأمین معاش خانوادهاش آب باریکهای قابل اعتماد داشته باشد. تا آن روز هیچکس در آسایشگاه ندیده بود بازیگر جوان بیحوصله جز مواقعی که روی صحنه است یا با بوم و رنگهایش کلنجار میرود، حوصله و سختکوشی به خرج دهد، اما احمد دلباخته، پس از آن ماجرا مردانه دل بهکار داد و تلاش کرد طرحهای معرق ظریف و زیبایی را که هنرمندان با دستانشان به سختی خلق میکردند، با پاهایش بهوجود آورد. احمد محروم از نعمت دست به دنیا آمده و برای فاطمه هم ایستادن روی تنها پای کمتوانش حسرتی است که از کودکی روی دل گنجشکیاش سنگینی میکند. همین شرایط آنها سبب شد پدر و مادر فاطمه بهسادگی رضایت ندهند بار سنگین زندگی مشترک بر دوش دخترشان هوار شود، اما عشق و شیفتگی 2جوان هنرمند، پدر و مادر را تسلیم خواست آنها کرد. از آن روزهای قشنگ، 15سال گذشته و پیوند احمد محمودیسرشت و فاطمه چراغی، میوه شیرینی به نام «مریم» داشته است. روزی که مریم صحیح و سالم به دنیا آمد، خوشترین روز زندگی احمد و فاطمه بود. مریم دیگر برای خودش خانمی شده و در حال تحصیل است. او خوب میداند وقتی پدر و مادر با حظ و لذت قد و بالای او را تماشا میکنند، چه خاطرات و آرزوهای شیرینی در دلشان جان میگیرد.
قاب گزارش
مهربانی و همدلی، شاخصه اصلی زندگی زوج های جوان در شهرک عمید است