روایت تواضع در زندگی علامه محمدتقی جعفری
شما خودتان آقای جعفری هستید؟
سال 1342، مباحثه معروف علامه محمدتقی جعفری، فیلسوف شیعه معاصر ایرانی و از شاگردان میرزامهدی آشتیانی و امام خمینی(ره) با فیلسوف بزرگ غرب، برتراند راسل بر سر زبانها افتاده بود و مسئولان روزنامه اطلاعات قصد داشتند خبری مفصل با شرح همه جزئیات، از این مناظره چاپ کنند و به عکس هر دو طرف مناظره نیاز داشتند. ازاین رو، با علامه جعفری تماس گرفتند و از او خواستند عکسی برای آنها بفرستد. روز بعد استاد با دو قطعه عکس به ساختمان روزنامه اطلاعات آمد. کارکنان روزنامه که علامه جعفری را نمیشناختند و از سویی با تبلیغ نادرست ساواک درباره روحانیان، دیدگاه خوبی درباره آنها نداشتند، علامه را تحویل نگرفتند و با برخوردی بسیار سرد و زننده وی را به اتاق رئیس هیأت تحریریه هدایت کردند. وقتی علامه جعفری به اتاق رئیس وارد شد، او سرگرم گفتوگو با فرد دیگری بود. وقتی گفتوگوی طولانی آنها بیتوجه به حضور علامه در اتاق به پایان رسید، رئیس با بیادبی گفت: «بله آقا! چه میخواهید؟»
علامه با خونسردی گفت: «عکسهای محمدتقی جعفری را آوردهام.»
رئیس با شنیدن این سخن بسیار خوشحال شد و با اشتیاق گفت: «عکس را بدهید و بفرمایید بیرون!»
هنوز علامه جعفری از اتاق بیرون نرفته بود که چشم رئیس به عکسها افتاد و درحالیکه دستپاچه شده بود، با تعجب پرسید: «شما خودتان آقای جعفری هستید؟»
علامه پاسخ مثبت داد و رئیس که از برخورد بدش شرمنده شده بود، دستور داد از استاد پذیرایی کنند.
صحیفه دل مطالب و خاطراتی از شاگردان امام(ره)
دستِ محبِ علیع را باید 2 بار بوسید
دانشجوی جوان به علامه محمدتقی جعفری ارادتی ویژه داشت. برای همین، وقتی از جلسه سلسله مباحث انسانشناسی او باخبر شد، ساعت دقیق شروع جلسه را به ذهن سپرد و روز مقرر، سر ساعت در جلسه حاضر شد. سخنرانی، ساده و بیآلایش بود و لحن گیرای استاد، لحظههای پرباری را برای دانشجوی جوان رقم زد. پس از جلسه، دانشجوی جوان برای عرض ارادت به استاد، نزد او رفت. کمی صبر کرد تا گفتوگوی استاد با فرد دیگری تمام شود. گفتوگوی آنها که به پایان رسید، علامه رو به جوان کرد و گفت: «بله، بفرمایید.»
جوان جلو رفت، سلام کرد و دست علامه را بوسید.
علامه گفت: «چرا این کار را کردی؟»
سپس به جوانی که روی ویلچر نشسته بود، اشاره کرد و گفت: «باید دست اینها را بوسید.»
جوان که توانسته بود دست استاد را ببوسد، با خوشحالی گفت: «آقا! به ما تأکید کردهاند که باید به علما احترام بگذاریم.»
در این هنگام، علامه جعفری هم خم شد و دست جوان را بوسید و با خنده گفت: «به ما هم امر شده است فروتنی کنیم.»
جوان که انتظار چنین واکنشی را نداشت، غافلگیر و شرمنده شد و در جای خود بیحرکت ماند.
آنگاه علامه جعفری از او پرسید: «از اولاد علی علیهالسلام هستی؟»
جوان گفت: «خیر. از محبان علی علیهالسلام هستم.»
استاد با شنیدن این سخن، بر احترام خود به جوان افزود و دوباره خم شد و دستش را بوسید و گفت: «دست محب علی علیهالسلام را باید 2 بار بوسید.»
کتاب درس زندگی
کلنگ ساخت مسجد را چهکسی بر زمین بزند؟
عدهای نزد آیتالله حسن حسنزادهآملی، مشهور به علامه حسنزاده و علامه ذوالفنون، که از علمای مشهور قم در فلسفه، عرفان، هیئت، ریاضیات، شعر و ادب بود آمدند و با پافشاری فراوان از او خواستند، کلنگ مسجدی را که میخواهند احداث کنند، علامه به زمین بزند. سرانجام موفق شدند و او را برای این کار با خود آوردند. جمعیت فراوانی که منتظر حضور علامه بودند، با ورود او صلوات بلندی فرستادند. علامه جلو آمد و کلنگ را برداشت، ولی هر چه کوشید نتوانست بهخود اجازه دهد کلنگ را بزند.
ازاین رو خطاب به مردم گفت: «ای مردم! آیا نمیخواهید آدمی کلنگ شروع مسجد را بزند که خیال همه راحت باشد و دل همه آرام که او فردی پاک است و اهل کلک نیست و دل به دنیا نبسته است، حقه و فریب هم ندارد و خلاصه به لحظه قبول عهد و پیمان نخستین [نیز] نزدیکتر است؟» مردم سخن او را تأیید کردند.
سپس علامه حسنزاده نگاهی به اطراف کرد و دست پسر بچهای را که کناری ایستاده بود، گرفت و آورد. کلنگ را بهدست او داد و گفت: «بسمالله بگو و بزن!»
همانطور که پسر بچه در حال کلنگ زدن بود، علامه برای سعادت و اهل نماز بودن مردم آن روستا دعا کرد و جمعیت حاضر یک صدا آمین گفتند.
کتاب درس زندگی
فروتنی آخوند خراسانی در برابر شاگردانش
آخوند خراسانی رحمهالله بالای منبر رفته بود و در جمع حدود 1200نفر تدریس میکرد. حدود 500 نفر از این افراد، مجتهد بودند. آخوند خراسانی، با صدای رسایش شروع به تدریس کرد. در فضای مسجد فقط صدای او به گوش میرسید و دیگران در حال یادداشتبرداری و استفاده بودند.
در میان این جمعیت، آیتالله بروجردی جوان هم نشسته بود. وقتی با دقت به سخنان استاد توجه کرد، سکوت را جایز ندانست. ناگاه برخاست و نظرش را بیان کرد.
آخوند خراسانی با شنیدن سخنان او گفت: «یک بار دیگر بگو!»
آیتالله بروجردی دوباره حرفش را تکرار کرد.
آخوند خراسانی دریافت که او درست میگوید و اشکالش بجا و منطقی است.
پس با کمال فروتنی گفت: «الحمدلله! نمردم و از شاگرد خودم استفاده بردم».
حکایتها و هدایتها در آثار شهید مطهری