چند میگیری پرستارم باشی؟
ساعت به وقت نیمه شب و موقعیت نیز به مکان اورژانس یکی از بیمارستانهای بزرگ و قدمتدار شهر که اغلب، شلوغ از بیماران نالان و همراههان نگران است. امینه همین طور که با گوشه چارقد کهنهاش عرق از پیشانی چروک خود میگیرد، دست خیزران زینت را رها نمیکند. او را نشانده روی یکی از صندلیهای فلزی و سرد اورژانس و حواس و نگاهش را سپرده پی خانم پرستاری که چند دقیقه پیش گفته بود:« مادرجان، کمی صبر کن ببینم تخت خالی برای بیمارت پیدا میکنم یا نه؟»