رقص یخی و مشربههای تابستانی
گرداگرد چرخ طوافی خنکیفروشها یا جایی بر کنارههای آویزان و پوسیده سایبانشان، کاغذنوشتههایی جلب توجه میکند: «خوردی، نوش جان؛ بیزحمت لیوان یک بار مصرفش رو بنداز سطل زباله!»، «خودت لیوان رو پُر کن که بعدا گله نکنی!»، «یادت نره حساب کنی؛ حتی شما دوست عزیز!»، «زمستون هم قرارمون همینجا برای سرو شربت گرم زمستونی» و بسیاری دیگر که گویی چاشنی و طنز کارشان است. خنکیفروشهای فصل تابستان اگر پای کار باشند، صبح بیایند و غروب بروند بهطور میانگین روزانه 80 تا 100مشتری با شربتهایشان لبی تر میکنند و سیراب میشوند. این یعنی بازار سکه و نان توی روغن که بسیاری از روزها میثم، خنکیفروشی دیگر آن را تجربه میکند. بساط را جایی نزدیک خیابان 17شهریور اتراق داده؛ مشتریهایش هم بیشتر دختران، پسران و زوجهای جوانی هستند که به قصد خرید و گشتوگذار به آن خیابان میآیند. تکههای ریز و درشت یخ میانه ظروف بزرگ و شیشهای هر 3نوع از شربتهای بساط میثم که به رقص درمیآیند، چندتایی از مشتریهای سن و سالدار که با قدیمیترین خنکیفروش آن حوالی خاطرههایی شیرین دارند، پیدا میشوند. برای هر کاسه فالوده خانگی که 70هزار تومان هزینه پرداخت میکنند، هیهی و هایهایکنان میگویند: «قدیم با چند زار و ریال کل دوست و رفیقهامون رو مهمون خنکیهای خیابونی میکردیم.» میثم که تازه پشت لبش سبز شده و خاطرهای مشترک با آن دسته از مشتریها ندارد، میگوید: «عموجون به خدا با حداقل سود دارم آبمیوه تازه و ارگانیک دستتون میدم.»