7روایت از سیره و سبک زندگی شیخ محمدحسین زاهد، عالم و عارف دینی
درسهای بزرگ کسب روزی حلال
شیخ محمدحسین زاهد متولد 1266 شمسی، فرزند میرزا علیاصغر، روحانی، استاد اخلاق و از عرفای معاصر اهل تهران بود. پیشتر به شغل نفتفروشی مشغول و به «شیخ محدحسین نفتی» مشهور بود تا اینکه با تحولی در چهلسالگی در مسجد جامع تهران بر درس سیدعلی مفسر حاضر شد و دروس حوزوی را آغاز کرد. یکسالونیم در مشهد و بعد چند سالی در تهران دروس حوزوی را تا مُغنی فراگرفت؛ تا آنجا که یکی از مدرسین قوی ادبیات عرب بهحساب میآمد و درس او توأم با موعظه و نصیحت بود. وی در تلاوت ادعیه صدای گیرایی داشت و در مسجد امینالدوله تهران مجالس معنوی و دعا برپا میکرد. وی پس از درگذشت آیتالله شاهآبادی در آن مسجد اقامه جماعت داشت. او در سال ۱۳۳۱ شمسی درگذشت. سیدمحسن خرازی، حبیبالله عسگر اولادی، مرتضی تهرانی، احمد مجتهدیتهرانی و عبدالکریم حقشناس از شاگردان معنوی وی بودند. شیخمحمدحسین زاهد در طول زندگی همواره به کسب روزی حلال در مباحث درس و امور روزمره تأکید داشت. روایتهایی از زندگی او را در این خصوص مرور کردهایم.
نان حلال که از نفتفروشی بهدست آمد
در زمانی که شیخ محمدحسین زاهد در تهران مشغول تحصیل بود، برای گذران زندگی به اتفاق برادر به نفتفروشی میپرداخت و در پاسخ همکلاسیهایش که چرا این کار سخت و دشوار را برای تامین مخارج زندگی طلبگی انتخاب کردی، میگفت: مشاغلی مانند نفتفروشی به همان اندازه که سخت و دشوار است به همان اندازه نان حلال آن لذتبخش است و نمیگذارد از امور واجب غفلت کنیم.
کار سخت و دشوار شیخ در نفت فروشی ادامه داشت تا زمانی که اطرافیان و همکلاسیهایش او را دیدند که لوازمش را جمع میکند تا از این شغل کنارهگیری کند.
از او پرسیدند: چه اتفاقی افتاده است؟
شیخ جواب داد: تا حالا درس خواندن برای من مستحب بود ولی الان که عمامهها را از سر علما برمیدارند، بر من واجب است که مقابله کنم و مشغول کار فرهنگی شوم.
بعد لبخندی زد و ادامه داد: آن نان حلالی که من از نفتفروشی بهدست آوردم و خوردم نمیگذارد از وظایف اصلی و دینیام در شرایط حساس غفلت کنم.
منبع: حکایات صالحین
حیف است از سادات پول بگیرم
زمانی پسر آقای سیدعلینقی امام جماعت مسجد دروازه را خدمت آقاشیخ حسین زاهد بردند که در خدمت آقا تحصیل کند. آن زمان شهریه 3یا 4تومان بود. سر ماه وقتی برای پرداخت شهریه رفتند، آقاشیخ حسین گفت: شما حاضرید من پسر حضرت زهرا(س) را درس بدهم و پول بگیرم، حیف نیست؟!
هر چه اصرار شد که آقا، شما خرج زندگیتان فقط از این راه تأمین میشود، این پسر هم یکی از آن بچههاست آقاشیخ حسین قبول نکرد و گفت: با اینکه میدانم پولی که بابت درس دادن به شاگردانم میگیرم کاملا حلال و حق من است، اما شاید شما راضی نباشید برای درس دادن به سادات و پسر حضرت زهرا(س) پول بگیرم.
منبع: حکایات صالحین
اگر پول اجاره نگیرید از اینجا میروم
شیخحسین زاهد در منزل مردی به نام حاج آقا کلاهدوز، روبهروی حمام نقلی مستأجر بود.
هرماه رأس موعد مقرر، اجارهبها را پرداخت میکرد. هر چه آقای کلاهدوز میگفت آقا، من خانه را بهعنوان اجاره به شما ندادهام شما نمیخواهد اجاره بدهید، اما آقا توجهی نمیکرد و ماه به ماه اجاره منزل را پرداخت میکرد و میگفت:اگر از من اجاره نگیرید از اینجا میروم و اگر این مقدار کم است، از اینجا بروم. چون بیشتر از این توان پرداخت ندارم. به هر حال این ملک برای شماست و این حق شماست که این مبلغ را از من بگیرید. اگر نگیرید، من احساس میکنم حق دیگری را به زندگی خودم وارد کردهام و آن وقت روزی من حلال نمیشود.
آقای کلاهدوز میگفت: حالا که اصرار میفرمایید، لااقل در طبقه بالا که تمیزتر است ساکن شوید.
شیخ در جواب میگفت: پول اجاره طبقه بالا را ندارم و جایی که نتوانم اجارهاش را بدهم، نمینشینم.
منبع: کتاب زندگی شیخحسین زاهد
حقالناس از هر چیزی مهمتر است
شاگردان شیخحسین زاهد دور او نشسته بودند و یکی از شاگردان از زیارت آستان عبدالعظیم صحبت کرد و اینکه با پرداخت مبلغی میشود با ماشین دودی به این سفر زیارتی رفت. شیخ حرفهای شاگردش را که شنید، دقت و توجه بسیار به حقالناس را به آنها یادآوری کرد و گفت:اگر مثلا یک تومان به مردم بدهکار هستید، نروید 5ریال پول ماشین دودی بدهید برای زیارت عبدالعظیم و 5ریال برای برگشت. حق ندارید این کار را بکنید، شما اول باید طلب مردم را بدهید بعد اگر خواستید زیارت بروید، بروید. چون حقالناس از هر چیزی مهمتر است و این طوری مدیون کسانی نمیشوید که مالی از شما طلب دارند و شما با مال دیگری برای خود سفری تدارک میبینید حتی اگر این سفر زیارتی باشد و شما قصد بدی نداشته باشید.
منبع: کتاب زندگی شیخحسین زاهد
این درآمد خیلی حلالتر است
اواخر جنگ جهانی دوم بود و عدهای از شاگردان شیخحسین زاهد در محضر شیخ درس ادبیات عرب میخواندند. شهریهای که میدادند ماهی 4تومان بود. بعد از مدتی جنگ تمام شد و شاگردان هنوز خدمت شیخ مشغول درس خواندن بودند. وقتی که زمان پرداخت شهریه رسید، شاگردان نفری 4تومان به شیخ دادند ولی شیخ 2 تومان از آن را به شاگردانش برگرداند.
شاگردان شیخ تعجب کردند.
به شیخ گفتند: مگر نباید ما 4تومان شهریه میدادیم.
شیخ در جواب شاگردانش گفت: درست است ولی الان جنگ تمامشده و قیمتها هم پایین آمده بهخاطر همین ماهی 2 تومان کفاف زندگی من را میکند ولی شما جوان هستید، بقیه پول را برای آیندهتان پسانداز کنید. در ضمن، اگر اسم این شهریههایی را که من از شما دریافت میکنم، درآمد بگذاریم، احساس میکنم این درآمد خیلی حلالتر است.
منبع: کتاب زندگی شیخحسین زاهد
خوشمزهترین غذای دنیاست
روزی یکی از شاگردان شیخحسین زاهد با خود فکر کرد، امروز یک غذای ساده تهیه کنم و ببرم حجره محل تدریس آقا و به اتفاق ایشان بخوریم. بالاخره غذایی سادهتر از نان و پنیر و سبزی پیدا نکرد، به اندازه دو نفر تهیه کرد و رفت پیش شیخ تا با هم آن غذای ساده را بخورند.
شیخ وقتی غذا را دید، گفت: هر دوی اینها را که نمیشود خورد یا نان و پنیر یا نان و سبزی، ولی چون سبزی زود خراب میشود، امروز نان و سبزی میخوریم و فردا نان و پنیر را.
شاگرد شیخ میخواست چیزی بگوید که شیخ پیشدستی کرد و گفت:همین که این سفره ساده با طعام حلال تزئین شده خوشمزهترین غذای دنیاست.
منبع: حکایات صالحین
من چنین شاگردی نداشتم
آخرین روزهای ماه بود و شیخمحمدحسین زاهد دیگر پولی نداشت. در راه منزل سرش را بلند کرد و در دلش با خدا حرف زد و گفت: خدایا پولم تمام شده، اگر پول نیاز داشتم چه کار کنم؟ نیاید آن روزی که به پول نیاز دارم و نمیتوانم بهدست بیاورم، برای بهدست آوردن آن فکرهای ناصوابی به سرم بزند.
این حرفها را با خدای خود در میان گذاشت و حرکت کرد. نزدیک منزل رسیده بود که یک دفعه جوانی آمد و بعد از سلام گفت: آقا، حسین هستم، 3تومان از ماه پیش بدهکار هستم.
شیخ همینطور داشت نگاه میکرد که جوان پول را داد و رفت.
شیخ وقتی به منزل رسید هر چه فکر کرد، دید چنین شاگردی با آن مشخصات نداشته است.
منبع: کتاب زندگی شیخ محمدحسین زاهد
روایت جناب شیخ رجبعلی خیاط از وفات شیخ حسین زاهد
یکی از شاگردان نقل میکند: بعد از وفات شیخ حسین زاهد یکی از مقبرههای ابن بابویه که مربوط به ارادتمندان ایشان بود برای دفن آماده شد. با جمعیت تا کنار مقبره آمدیم. در میان جمعیت چشمم به شیخ رجبعلی خیاط افتاد که بالای سر قبر آقا بلندبلند گریه میکرد. ولی بعد از چند دقیقه چیزی دیدم که خیلی تعجب کردم، دیگر شیخ رجبعلی خیاط گریه نمیکرد بلکه لبخندی بر لب داشت. روزی از خود ایشان علت را پرسیدم. جناب شیخ در جواب گفت: وقتی بالای سر قبر شیخ زاهد بودم عالم برزخ به من مکاشفه شد. دیدم شیخمحمدحسین بالای سر قبرش ایستاده و مضطرب است و میترسد داخل قبر شود. ناگهان وجود مقدس و مبارک سیدالشهدا(علیهالسلام) تشریف فرما شدند و به شیخمحمدحسین اشاره کردند و فرمودند: نترس من با تو هستم. گریه برای ترس و اضطراب شیخ محمدحسین زاهد بود و لبخند برای تشریففرمایی امام حسین(ع).
منبع: حکایات صالحین