سلامتی زندونیهای بیملاقاتی
ساعت15 دیگر زمانی برای ملاقات باقی نمانده، حتی برای آنها که از راههای دور آمده و دیر رسیدهاند. این را آقرحیم مویسپید کردهکه روزگاری راننده اتوبوس بین بندهای زندان قزلحصار بود، میگوید: «خانوادههای ملاقاتکننده را بعد از گیت ورودی زندان سوار اتوبوس میکردیم و هر یکشان را به بندهایی که شمارهشان با مهر و جوهر سبز کف دستهایشان ثبت شده بود، میرساندیم. طی راه یا صدای گریه و زاری شنیده میشد یا نفرین و ناله به گوش میرسید. هر کسی هم که دیر میرسید چارهای نداشت جز اینکه یک هفته دیگر برای ملاقات صبر کند.» زیر لب یاد جمله معروف میکند: «سلامتی زندونیهای بیملاقاتی...» درست در همین زمان، کار و کاسبی رانندگان تاکسی که آن حوالی بهدنبال مسافرهای متروی مهرشهر کرج و یا حتی تهران و ترمینالهای مسافربریاش بودند، سکه میشود. اصغر صدا بلند میکند: «مترو... متروی مهرشهر... 2نفر...» مردی جوان نزدیکش میشود: «نفری چنده دایی؟» اصغر هم با سر آستین عرق پیشانیاش را میگیرد: «نفری 15تومن...اگه دربست تهران هم بخوای میبرم... 400تومن به بالا...» تیغ آفتاب که تیز میشود، از آن جمعیت متراکم جز اندکی خسته و ناچار نمیماند؛ جمعیتی که یا پروندههای شکایت بهدست دارند و میخواهند از سد ملاقات ممنوع به طریقی بگذرند یا بهدنبال کسب رضایت و تامین رد مال هستند.