چقدر فرصت هست؟
احسان رضایی:
در خبرهای هفته قبل خواندیم که بالاخره یکی دیگر از ایدههای داستانهای علمیـ تخیلی هم عملی شده و هوش مصنوعی، یک قدم دیگر برای گرفتن جای انسان برداشته است. خبر این بود که شرکت بوتنیک (Botnik) که خودش را «یک استودیوی سرگرمیسازی انسانیـماشینی» معرفی میکند، دست به یک ماجراجویی هیجانانگیز زده است. آنها هر ۷جلد هریپاتر را به یک روبات قصهگو دادهاند و طبق اتفاقات 7کتاب قبلی، یک الگوریتم نوشتهاند؛ اینکه وقتی چنین میشود، چنان اتفاقی میافتد و اگر فلان بشود، داستان به بهمان سمت میرود. روبات طبق دادههای قبلی و الگوریتم موجود، سعی کرده یک داستان جدید برای هریپاتر بنویسد؛ آنوقت این کار را هم کرده و یک فصل از داستان جدید را هم منتشر کرده و روی شبکه اینترنت گذاشته است تا آغاز عصر روباتهای قصهگو را اعلام کند.
تا امروز بیشتر نویسندگان علمیـتخیلی در داستانهایشان سعی میکردند روی این نکته تأکید کنند که روباتها، هرچه هم که پیشرفته باشند، بالاخره در زمینه عواطف و احساسات کم میآورند اما حالا میبینیم که روباتها وارد یکی از حوزههای مرتبط با احساسات، یعنی توصیف آنها و تعریفکردن قصه هم شدهاند. درست است که داستانی که از روبات بوتنیک خواندیم، چنان داستان قابلی هم نبود و در آن عبارتهای بیمعنا زیاد بود، مثل اینکه یکدفعه یکی از شخصیتهای داستان، خانواده آن یکی را خورد، بله! واقعا خورد؛ به معنای فیزیکی آن، نه در هیچ استعاره و کنایهای؛ باز هم درست است که این روبات، با تحلیل داستانهای قبلی یک انسان توانسته بود قصه بگوید و درواقع، از الگوهای خلاقیت او استفاده کرده بود؛ این هم درست اما بالاخره ورود روباتها به عرصه قصهگفتن و داستاننوشتن، نشان میدهد که ماجرا تازه شروع شده و این، هنوز از نتایج سحر است. باید منتظر بمانیم و شاهد پیشرفت بیشتر در این زمینه باشیم.
آن آقای فیلسوف البته برای منظور دیگری گفته بود: «هر چیز که سخت و استوار است، دود میشود و به هوا میرود». اتفاقی که شاید اگر تا همین 10سال پیش هم میشنیدیم برایمان عجیب و بلکه خندهدار بود، حالا به تحقق پیوسته است. زمانی بشر درباره امکان خلق تصادفی آثار ادبی بحث میکرد. ارسطو گفته بود اگر حروفی اتفاقی کنار هم بیفتند، ممکن است یک مصرع شعر معنادار بسازند و سیسرون، فکر او را مسخره کرده بود. بعدها، این مسئله به صورت یک قضیه آماری درآمد که امیل بورِل، ریاضیدان فرانسوی در سال۱۹۱۳ ضمن مقالهای درباره مکانیک آماری، آن را مطرح کرد که اگر یک میمون نامیرا داشته باشیم و این میمون به صورت تصادفی کلیدهای یک ماشین تحریر را فشار دهد و این کار را تا زمانی بینهایت ادامه دهد، بهاحتمال قریب به یقین، هر متنی را تایپ خواهد کرد؛ مثلا آثار کامل ویلیام شکسپیر را. ایده میمون نامیرا را نویسندگان در داستانهایشان به کار بردند.
بورخس در داستان «کتابخانه بابل» از کتابخانهای با کتابهای مرموز گفت که از کنارهمقرارگرفتن تصادفی حروف ساخته شده بود. میکائیل انده در یکی از فصلهای «داستان بیپایان» شهری را تصویر کرد که مردمش خاطراتشان را گم کردهاند و حالا یک میمون به اهالی اجازه میدهد با انداختن تاسی از حروف، شانسشان را برای گفتن یک داستان امتحان کنند. در نمایشنامه طنز «واژهها، واژهها، واژهها» از دیوید اِویسِ آمریکایی هم 3میمون به نامهای میلتون، سویفت و کافکا هستند که قرار است «هملت» را بنویسند... . همه اینها، مبتنی بر فرضی بود که نویسندهای غیر از آدمی بتواند شاهکارهای ادبی نظیر ذهن بشر خلق کند. این ایده حالا دارد به سمت تحقق میرود؛ هرچند دیگر مبتنی بر تصادف نیست و از هوش مصنوعی میآید.
خبر انتشار یک داستان جدید از ماجراهای هریپاتر، خبر کوچکیاست اما اهمیت بسیار دارد. قصه و قصهگویی آیندهای متفاوت از امروز در پیش خواهد داشت. این وسط فقط میماند یک چیز کوچک؛ اینکه بهزودی دلمان برای شاهکارهایی که ذهن بشر خلق کرده، تنگ خواهد شد و از نخواندنشان افسوس خواهیم خورد. روزی که قدرت داستانگویی روباتی کامل بشود، طبیعتا ناشرها سراغ آنها خواهند رفت که هم حقالتالیف نمیخواهند و هم هر سفارشی را قبول میکنند. با انتشار یک فصل از هریپاتر، معلوم شد که آن روز، خیلی هم از ما دور نیست؛ پس حواستان باشد که فقط تا رسیدن آن روز فرصت داریم.