• یکشنبه 10 تیر 1403
  • الأحَد 23 ذی الحجه 1445
  • 2024 Jun 30
دو شنبه 3 اردیبهشت 1403
کد مطلب : 223074
+
-

مروری بر سبک زندگی سردار شهید حسن طهرانی‌مقدم در گفت‌وگو با همسرش

هیچ وقت چیزی را به بچه‌ها تحمیل نکرد

هیچ وقت چیزی را به بچه‌ها تحمیل نکرد

الناز عباسیان


در خانه که باز می‌شود 10قدم جلوتر، تصویر صاحب‌خانه از لابه‌لای گل‌های بهاری حیاط، جلوه‌گری می‌کند و انگار خودش ایستاده تا به مهمان‌هایش خوشامد بگوید. همان جا در حیاط، یک میز پر از گل، شیرینی و شکلات چیده شده و اطرافش قاب عکس‌هایی از دانشمند پر افتخار ایران با پرچم‌هایی از ایران و فلسطین نصب شده. هم‌نشینی این همه زیبایی، حس و حال خوبی به ما می‌دهد. محو قشنگی این ورودی خانه‌هستیم که الهام حیدری، همسر شهید با خوشرویی به استقبال‌مان می‌آید و ماجرای این میز را تعریف می‌کند: «از فردای عملیات وعده صادق که ایران جواب گستاخی‌های اسرائیل را داد مردم شرمنده‌مان کردند و با گل و شیرینی به خانه ما آمدند.» چند پله پایین‌آمدن از حیاط خانه ما را به جایی می‌رساند که پر از حس و حال خوب است. فضای بزرگی در زیرزمین خانه شهید، با‌سلیقه و به زیبایی به حسینیه تبدیل شده است. البته فقط حسینیه نیست کلاس درس است و محفل دورهمی دلسوخته‌های معرفت. پرچم‌های سبز در کنار تصاویری از شهدا بر بار معنوی خانه دانشمند موشکی ایران، سردار شهید حسن طهرانی‌مقدم افزوده است. با پرسش همسر شهید به‌خودمان می‌آییم: «دوست دارید اینجا گفت‌وگو کنیم یا بریم بالا؟» مگر می‌شود از این فضای معنوی حسینیه دل کند. همان جا در کنار ده‌ها لوح تقدیر و تندیس و دانشنامه‌های حاج‌حسن و البته تصاویر زیبای شهدا، صحبت‌های مان گل می‌اندازد.‌

خدا را شکر این روزها را با چشم خودمان دیدیم
درست ساعتی بعد از حمله موشکی و قدرتمندانه ایران به سرزمین‌های اشغالی، مردم تهران خودجوش برای ادای احترام و تشکر از پدر موشکی ایران بر سر مزار شهید حسن طهرانی‌مقدم در بهشت‌زهرا(س) رفتند و نام این شهید گرانقدر دوباره بر سر زبان‌ها افتاد. همسر شهید هم صحبت‌هایش را با همین حماسه اخیر شروع می‌کند و می‌گوید: «در ابتدا خدا را شکر می‌کنم که به ما این سعادت را داد که این روزها را با چشم خودمان ببینیم و شاهد شادی مردم و شادی امت اسلام و تمام آزادیخواهان جهان باشیم. درود بیکران و سلام بی‌پایان خودم را به حضرت امام(ره) می‌فرستم؛ آقای بزرگی که این منظومه فکری زیبا و خط بینش قشنگی را برای همه جوانان ترسیم کرد و اسرائیل را به‌عنوان جرثومه فساد و غده سرطانی معرفی کرد. آنکه خدا رحمتش را بر او نازل بفرماید که فرمودند اگر هر مسلمانی یک سطل آب بریزد اسرائیل نابود خواهد شد. ایشان در روزگاری این موضوع را مطرح کردند که کسی جرأت کوچک‌ترین جسارت یا توهین به اسرائیل جنایتکار را نداشت. الحمدلله رب‌العالمین که خداوند این توفیق را به کسانی که پرورش‌یافته مکتب او بودند، داده تا خطوط فکری او را زنده کنند. این عزیزان خیلی توانمندانه توانستند این منظومه فکری او را پیاده کنند. اینها همگی دست‌پرورده رهبر معظم، توانمند، حکیم، دانا و زمان‌شناس هستند؛کسی که به‌موقع درایت‌های حکیمانه او کشور را نجات داد و در این منطقه پر‌آشوب با رهبریت و توانمندی‌شان و با شاگردانی تربیت‌یافته توانستند اینگونه هنرنمایی کنند؛ هنری از جنس اقتدار، توانمندی و ما می‌توانیم!»

اقتداری که آسان به‌دست نیامده!
صحبت از اقتدار که می‌شود دوست دارد صمیمانه‌تر از این افتخار و اقتداری که حالا نصیب ایران شده صحبت کند: «جوانان عزیز من! دختران من! پسران من! کشور ما بیش از 40سال است که تحریم شده است. بعضی اوقات دوستان حاج‌حسن‌آقا در زمینه کمبود امکانات و تجهیزات نظامی برای ما تعریف می‌کردند و می‌گفتند اما کاش حداقل امکانات در حد یک صفر و یکی بود که ما از آنجا شروع می‌کردیم. صد پله پایین‌تر از صفر شروع کردیم. دوستان ما بروند عکس‌های زمان فعالیت نیروهای موشکی را ببینند با سطل، مایع موشک را درون آن می‌ریختند. اینها نشان‌دهنده این است که تا اعتقاد و ایمان نباشد نمی‌توانیم به جاهای بالا برسیم. و ما این توانمندی را از شاگردان ولایت داریم و خدا را شکر می‌کنیم که این توانمندی به‌دست این فرزندان ولایت انجام شد و ما امروز مدیون این شجاعت، ایثار و فداکاری‌های جوانان ولایتمدار هستیم.»

همنشینی همسران شهدای اقتدار
بعد از شهادت حاج‌حسن‌آقا، خانم حیدری کم سختی نکشیده است! داغ از دست‌دادن همسر و پر‌کردن جای خالی پدر برای 4فرزند را به جان خرید و ایستاد. ایستاد و قدم برداشت در مسیر روشنی که همسرش ترسیم کرده بوده. همسر شهید به جای پژمردن، خودش را پرورش داد. قبلا درس حوزه خوانده بود و از سال 1380 استاد حوزه‌های علمیه نورالزهرا(س) و بانو امین شد. دقیقا مثل خود حاج‌حسن‌آقا بنا را گذاشت بر ما می‌توانیم و می‌شود. حالا هم چند سالی است که مثل همسرش سرگروهی جمعی از همسران شهدای اقتدار را بر عهده گرفته است؛ همان‌هایی که همسرانشان دوشادوش شهید طهرانی مقدم در 21آبان‌ماه سال‌90حین ماموریت به شهادت رسیدند؛ همان‌هایی که همسر شهید در این دیدار مرتب از آنها یاد می‌کند. حتی وقتی قرار است با اصرار ما برای گرفتن عکس آماده شود می‌گوید: «جوری عکس بگیرید که عکس این شهدا بیفتد. من کاره‌ای نیستم. کار اصلی را این شهدا کردند. حالا هم چند سالی است که جلساتِ اول‌ماه با حضور خانواده‌های این شهدا برگزار می‌شود. راستش این جلسات یکی از مواردی بود که خود حاج‌حسن من را برای برگزاری‌اش راهنمایی کرد. هیچ‌چیزی تسلی‌بخش‌تر از این نیست که کسانی که هم‌درد هم هستند دور هم جمع شوند و سخن بگویند. وقتی همدیگر را می‌بینند احساس سبکی می‌کنند. وقتی می‌بینند همه شبیه به‌خودشان هستند حال بهتری دارند. بعد از شهادت شهدای غدیر من احساس کردم که یک تعداد همسران و بچه‌های جوانی هستند که نیاز دارند در چنین جلساتی باشند و بعضی صحبت‌ها برایشان گفته شود.»

3بار مراسم بله‌برون گرفتیم
مراسم خواستگاری شهید طهرانی مقدم متفاوت از همه خواستگاری‌ها بود. این را همسر شهید بیشتر برایمان توضیح می‌دهد: «در همان دقایق اولیه صحبت حاج‌حسن آقا تمام تلاش خودش را کرد تا من را از ازدواج منصرف کند. گفت زمان زیادی در خانه نخواهم بود، ممکن است شهید، مجروح یا اسیر شوم. گفتم می‌پذیرم چون زمان جنگ است و باید این سختی‌ها را پذیرفت. احساس کردم ایشان در درونش چیزهایی دارد که با ظاهر او برابری نمی‌کند. صداقت را در وجودش دیدم و آن را حس کردم. یک خاطره جالب اینکه به‌خاطر حجم کارهای او سه بله‌برون داشتیم. دو مراسم به‌خاطر دیر‌رسیدن حاج‌حسن کنسل شد و پدرم دیگر نمی‌خواست این ازدواج سر بگیرد اما حاج‌حسن پدرم را راضی کرد و برای بار سوم این مراسم برگزار شد.»

ورزشکار بود و روی مسائل فرهنگی حساس
او از ویژگی‌های اخلاقی دیگر همسرش صحبت می‌کند و می‌گوید: «حضورش در خانه کم اما باکیفیت بود. به بچه‌ها نمی‌گفتیم کار پدرشان چیست تا اینکه بزرگ شدند و خودشان فهمیدند؛ همیشه می‌گفتیم که مهندس کارخانه است و فقط در مراسم لباس پدرشان را می‌دیدند و بعدها فهمیدند که در صنایع دفاعی است. حاج‌حسن‌آقا هیچ وقت هیچ‌چیزی را به بچه‌ها در خانه تحمیل نکرد. فقط کافی بود که دقایقی با کسی نشست و برخاست کند تا او را تحت‌تأثیر خودش قرار بدهد. شهید طهرانی مقدم به پدر موشکی معروف است اما ایشان ابعاد دیگری هم داشت که به‌نظرم باید به آنها هم پرداخته شود؛ ورزشکار بود، نسبت به خانواده حساس بود، روی مسائل فرهنگی حساسیت داشت. ورزش کوهنوردی را به‌صورت حرفه‌ای انجام می‌داد به‌طوری‌که اکثر قله‌های مهم  کشور را فتح کرده بود.»



تولد بچه‌ها، خودش را می‌رساند

شهید طهرانی‌مقدم باوجود همه مشغله‌ها و گرفتاری‌ها، در زمان تولد هر چهار فرزندش کنار همسرش بود. زینب، فرزند اول‌شان، در اوج سال‌های جنگ یعنی سال 65به دنیا آمده و محمد حسین، در سال 66به جمع آنها اضافه شد و این در حالی بود که آنها در یک اتاق 12متری زندگی می‌کردند. به خانه بزرگ‌تر رفتند اما بعد از مدتی به‌خاطر تهدیدات منافقین مجبور شدند دوباره به خانه مادر حاج‌حسن بازگردند. همسر شهید می‌گوید: «سال 76فرزند سوم‌مان فاطمه، به دنیا آمد. سال بعد  سرلشکر صیادشیرازی به شهادت رسید و حاج‌حسن قرار بود بعد از ایشان هدف ترور باشد. ولی به لطف خدا و وجود نیروهای اطلاعات، این ماجرا ادامه پیدا نکرد. زینب وقتی کوچک بود به‌خاطر غیبت‌های زیاد پدرش گاهی او را نمی‌شناخت و وقتی حاج‌حسن به خانه می‌آمد گریه می‌کرد؛ غریبی می‌کرد. محمدحسین هم همینطور بود. آنها هردو به محض دیدن پدرشان گریه می‌کردند و باید مدتی می‌گذشت تا به پدرشان عادت کنند. سعی می‌کردم بچه‌ها را با بازی‌های کودکانه اما هدفدار با شرایط جنگ و جامعه آشنا کنم. بعد هم که خدا به ما زهرا را عطا کرد.»

فکر نکنید شهدا مرده‌اند!
از هم‌صحبتی با این بانوی مهربان و استاد حوزه سیر نمی‌شویم. اما چاره نبود و باید زحمت را کم می‌کردیم. او در پایان به نکته خوبی اشاره کرده و می‌گوید: «هیچ‌کس نمی‌تواند دل همسر و خانواده شهید را آرام کند؛ مگر آیات الهی که به ما دلداری می‌دهد که فکر نکنید شهدا مرده‌اند؛ آنها زنده هستند و نزد خدا روزی می‌خورند. داغ نبود این شهیدان بسیار عظیم اما شیرینی خاصی دارد. برای اینکه شهید تمام عمر خود را برای یک هدف عالی و مقدس طی کرد و همین به ما آرامش می‌دهد که آنها به هدف مقدس خود که شهادت بود، رسیدند.» اصلا دل‌مان نمی‌خواهد از این خانه و این حسینیه دل بکنیم؛ از خانه پدر موشکی ایران.

تیپ جالب شهید در روز خواستگاری
خانم حیدری متولد سال 43است و پیش از انقلاب پدرش مسئولیت بازرسی بانک‌های شهریار و کرج را برعهده داشت. زمان انقلاب 14ساله بود و با آنکه پدرش خیلی تمایل به حضور او در تظاهرات نداشت اما او از کرج با خواهرانش برای شرکت در راهپیمایی‌ها به تهران می‌آمد و از همان نوجوانی مسیر خود را صراحتاً مشخص کرده بود. در زمان جنگ هم کمک‌های‌اولیه را یاد گرفت و 4سال دبیرستانش با کمک به مجروحین پیوند خورده بود. همین سال‌ها بود که با حاج‌حسن آشنا شد. خودش اینطور تعریف می‌کند: «به واسطه خانواده شهید عبدالرضا لشکریان که در آزادی خرمشهر به شهادت رسیده بود با حاج‌حسن آشنا شدم. مادر ایشان مرا دیده و برای ازدواج پیشنهاد کرده بودند. حاج‌حسن آن موقع فرمانده توپخانه بود و به هیچ عنوان حاضر نمی‌شد که برای تشکیل خانواده به شهر برگردد. اما مادرشان بعد از شهادت پسر کوچک‌شان علی‌آقا، اصرار بسیاری داشتند که حاج‌حسن این مسیر را با همسرش ادامه دهد. روز خواستگاری دم در دیدم که حاج‌حسن با یک جفت کتونی سفید چینی که از شدت غبار و خاک رنگ تیره‌ای به‌خود گرفته، آمده. از طرفی یواشکی از میان پرده، مهمان‌ها را نگاه کردم و دیدم او مثل خیلی از رزمنده‌ها که به جبهه می‌روند با یک لباس چهارجیب خاکستری و شلوار کتان کرم رنگ آمده و حتی دکمه‌های آستینش باز بود. خیلی دلم گرفت که چرا با این تیپ به خواستگاری آمده‌اند اما بعد وقتی 10دقیقه با او هم‌صحبت شدم دیدم که او اخلاصی دارد که با ظاهرش اصلا نمی‌شود قضاوت کرد.»



 

این خبر را به اشتراک بگذارید