• سه شنبه 11 اردیبهشت 1403
  • الثُّلاثَاء 21 شوال 1445
  • 2024 Apr 30
پنج شنبه 30 فروردین 1403
کد مطلب : 222777
+
-

گمشده در دجله

گمشده در دجله

شهید مهدی باکری
از فرماندهان جنگ تحمیلی
(۳۰ فروردین ۱۳۳۳ -۱۳۶۳)

فاطمه عباسی

عملیات گره خورده بود. توی منطقه‌ای که 2 گردان بیشتر قدرت مانور نداشتند، سه چهار تیپ زرهی عراق  جا گرفته بودند و از همه طرف مدام پاتک می‌زدند. دو سه روز بود که مهدی باکری با بچه‌های لشكر عاشورا از دجله گذشته بود و هر روز با نیروهای کمی که برایش مانده بود، می‌رفتند اتوبان (اتوبان بصره -العماره) را تصرف می‌کردند و دوباره عراق با یک تیپ زرهی هجوم می‌آورد و فورا اتوبان را پس می‌گرفت.
عراق روستای حریبه (در شرق دجله) را گرفته بود و تا جایی که چشم می‌دید، ساختمان‌ها پر از عراقی بود. می‌خواستند غرب دجله را هم تصرف کنند. مهدی توی گودالی نزدیک اتوبان نشسته بود و از آنجا عملیات را فرماندهی می‌کرد. خودش بود و یک بسیجی دیگر و یک بيسیم و یک خمپاره‌انداز.
بیشتر بچه‌های لشكر در این چند روز عملیات زخمی شده و به عقب رفته بودند، بعضی‌ها هم شهید شده بودند. آنها که مانده بودند هر یک در پنج‌شش عملیات مختلف شرکت کرده بودند و دیگر نایی نداشتند. مهدی بیسیم زد و گفت که هر کسی می‌تواند و نای جنگیدن دارد، به آن طرف آب بیاید تا پدافند کنند و جلوی دشمن را بگیرند.
بالاخره توانستند روستای حریبه را از دست عراقی‌ها بگیرند. فردای عملیات تصرف حریبه عراق پل نفررویی را که شرق و غرب دجله را به هم وصل می‌کرد، منفجر کرد. حالا نیروهای لشكر دوپاره شده بودند. فرمانده و تعدادی در شرق و در روستای حریبه و تعداد بیشتری در غرب دجله. ظهر نشده عراق پاتک زد. تانک‌ها به ردیف جلو می‌آمدند و نیروها پشت سرشان پناه گرفته بودند.
نه مهمات آنچنانی داشتند و نه تن سالمی برای مقاومت. بی‌خواب و گرسنه و زخمی بودند. از قرارگاه بیسیم می‌زنند. خود فرمانده است. به مهدی باکری می‌گوید: «شما آنجا چه می‌کنی؟ برگرد عقب». آقا مهدی جواب می‌دهد:«چشم». ارتباط قطع می‌شود و دوباره فرمانده بیسیم می‌زند:«پس چی شد؟ بیا این طرف.» لحنش مثل دفعه قبل آرام نیست؛ «‌آخر شما آنجا چه می‌کنید؟» «برادر من تکلیف من این است که با بسیجی‌ها در خط باشم. حالا هم دارم به تکلیف خودم عمل می‌کنم.» ارتباط باز قطع می‌شود. عراقی‌ها نزدیک شده‌اند. بیسیم صدا می‌کند. از قرارگاه می‌گویند آقا مهدی را بیاوریدش عقب. باکری اعتنایی نمی‌کند. به بیسیم‌چی می‌گوید که تماس بگیر و بگو نیرو بفرستند. بعد هر چه نقشه و مدارک دارد می‌اندازد توی دجله. دیگر به برگشتن فکر نمی‌کند...
علیرضا تندرو می‌پرد توی یک قایق. منتظر دستور نمی‌ماند. می‌رود که پیکر باکری را به عقب برگرداند. گلوگاه دجله - جایی که پیکر باکری آنجا افتاده - دست عراقی‌هاست. تندرو مستقیم به همان سمت می‌راند. فریاد نیروها که می‌گویند برگرد در انفجارها و صدای موتور قایق گم می‌شود. قایق را می‌زنند. مهدی باکری را آب دجله با خودش می‌برد. پیکرش هیچ وقت به کشورش برنمی‌گردد؛ درست مثل برادرش حمید.


 

این خبر را به اشتراک بگذارید