یک نامه پیشتاز به بهروز شعیبی به بهانه تماشای آغوش باز اما سردش
با «احترام» و البته فراموشکار
مسعود میر
خب همین اول باید بنویسم که حال خوبی ندارم از تماشای فیلم شما. دعوای سینمایی بهمعنای فرم قاببندی و جنس کارگردانی و این قبیل مسائل هم نیست که بگذاریمش به پای اختلافسلیقه یا تفاوت نگاه چون بحث اصلی بر سر این است که کارگردان مهربان و آرام سینمای ما گویی عزلتنشینیهایش را هم به فیلمها و انتخاب سوژههایش دعوت کردهاست.
تصور من از همان اول از شما همان پسر اهل سؤال و قانعنشدنی حاجکاظم بود که به گمانش باید در نوع نگاه به اهالی جنگ و بازماندگانش تجدیدنظری جدی صورت بگیرد. آن پرسشگری اما گاهی در فیلمهای شما چنان از مهلکه جا میماند که بهانه برای نوشتن این نامه را بهدست داده است.
با خودم مرور میکنم روزگاری را که شما با فیلم دارکوب خیلی هم درخشیدید اما چند سالی گذشته بود از رسیدن توفان طلاق و اعتیاد به روزگار و زندگی جوانان ایرانی. یادم هست سالی را که شما با روز بلوا در جشنواره حاضر بودید و خیلیها مثل من آنقدر خبر اختلاس و دزدی و فسادمالی شنیده بودند که روایت شما از یک اختلاس، برایشان بیجذابیت بود. اصلا آن سال میشد چند نفر را کنار هم نام برد که به نام سلطان فلان و بیسار بازداشت و اعدام شده بودند.
اصلا چرا راه دور بروم و بدون قرار قبلی را دوباره بهخاطر نیاورم؟ شما در آغاز قرن پانزدهم خورشیدی تازه یادتان آمده بود که فیلمی بسازید که در آن، تینایجرهای دیروز با همه بیتفاوتی و مثلا بیقیدی، هنوز رگههای اصیل اتصال به وطن و مقدسات را لابهلای سنگهای سیاه روزگار مخفیکردهاند.
حالا هم آغوشباز را به تاریخ سال 1402 ساختهاید. کاش فیلمی درباره زندگی سلبریتیها و احوالات عجیب اهالی موسیقی را 10 سال قبل ساخته بودید. کاش فیلمتان در روزگار مرگ مثلا مرتضی پاشایی ساخته میشد. میدانم قرار نبوده و نیست درباره موسیقی و امثال آن خواننده حرف بزنید و بزنیم اما حالا جنسی از بیتفاوتی و بیخیالی به این حوزههای پاستوریزه در ذهن شما، از سوی تماشاگر آوار شده که فیلم شما را بیات جلوه میدهد.
البته ممنون که درباره آقانصرالله و اینکه هیچ دشمنی ندارد و میتواند به وطن برگردد حرف به روز و تازهای زدید اما آقای شعیبی شما خودتان بهتر از ما میدانید که باید سیانور را به وقتش خورد.
آخر نامه هم بگویم که برای دعوت از احترامخانم در فیلمتان بسیار کیفور شدم. دم شما گرم...