• شنبه 8 اردیبهشت 1403
  • السَّبْت 18 شوال 1445
  • 2024 Apr 27
سه شنبه 17 بهمن 1402
کد مطلب : 217854
+
-

نخ‌های رنگی، لیف‌های کاموایی

زندگی
نخ‌های رنگی، لیف‌های کاموایی

رابعه تیموری-روزنامه نگار

اول باید یک زنجیره ۱۰یا۲۰تایی پایه کوتاه ببافد و آنها را گرد کند.‌ بعد پایه بلند می‌بافد، نه یک‌رج و 2رج، آنقدری که دست یک آدم بزرگسال راحت توی آن، جا بگیرد. بافتن‌شان طول می‌کشد.لااقل 3، 4ساعت، ولی دست‌های مریم دیگر‌ تر و فرز شده و تند و سریع می‌بافد، نه یکی و دوتا. او هر شب ۱۰ لیف می‌بافد. رنگ و وارنگ، با کاموای خوب؛ نه اینکه نخ اعلا باشد، نخ مرغوب است، از آن کامواهایی که هرقدر آب و کف بخورند باز هم زبر نمی‌شوند. قیمتشان هم بد نیست، هر کلاف را لااقل 50هزار تومان می‌خرد و از هر کلاف3 تا لیف بزرگ درمی‌آید. آقا کریم برایش خرید می‌کند، از یک خرازی نقلی ته بازار بزرگ. صاحب خرازی دیگر با آقا کریم ایاق شده. او به آقا کریم گفته برای بافتن لیف، کاموای اعلا بخرد، که قیمتشان کمتر از 80هزار تومان نیست اما به سادگی پوسیده و خراب نمی‌شوند و لیف‌ها خیلی عمر می‌کنند! مریم دیگر 55سال را رد کرده و 30-20سالی که در خانه‌های مردم
رفت و روب و پخت‌وپز کرده، رمقی برایش باقی نگذاشته که بتواند کار دیگری انجام دهد. فقط می‌تواند یک پشتی نازک پشت کمرش بگذارد، به دیوار تکیه دهد و قلاب‌بافی کند. هر مدل لیفی هم می‌بافد؛ لیف بچه، نوزاد، لیف عروس و داماد، لیف توری پشت‌شور و... این هنر را از مادرش یاد گرفته است. در روستای گلابر رسم بود از هر انگشت دختران 10هنر ببارد. مریم گیوه‌بافی هم بلد است، ولی دیگر کسی گیوه نمی‌پوشد، اما مادرانی که عادت دارند بچه‌ها را در حمام خوب بسابند، باز هم لیف به کارشان می‌آید.

***
حتی وقتی رهگذران عجول به او و لیف‌های توی دستش نیم‌نگاهی هم نمی‌اندازند، قیل و قال نمی‌کند، همان وسط خیابان امین‌الملک ساکت و آرام به انتظار مشتری می‌ایستد، نزدیک ساختمان بانک ملی که چند پله‌ای از زمین کنده شده و درگاهی‌اش خوب جادار است. روزی 7-8لیف می‌فروشد، اگر هم گذر عروس و دامادی برای خرید عروسی به بازار امامزاده‌حسن(ع) بیفتد، شاید از او خرید کنند. آن وقت حتما به اندازه قیمت یکی ودوتا لیف به او شیرینی می‌دهند. مادربزرگ‌هایی هم که برای کامل کردن سیسمونی نوه‌های توی راهشان لیف نوزاد می‌خرند، شیرینی خوبی روی پول لیف می‌گذارند؛ البته بعضی‌هایشان هم سر همان قیمت 50هزار تومانی لیف‌ها با او حسابی چانه می‌زنند. آقا کریم 30سال پیش که از روستای گلابر و زمین آبا و اجدادی‌اش دست شست و برای پیدا کردن شغلی نان و آب‌دار به تهران آمد، فکرش را هم نمی‌کرد که روزگار روزی‌اش را در هنر سرانگشتان مریم قرار دهد. تا چند سال پیش که بنایی می‌کرد، روزگار بد نمی‌گذشت، همان موقع هم در همین محله امامزاده‌حسن(ع) 50متر زمین خرید و شبانه و دست تنها آجر روی آجر گذاشت تا سقفی بالای سر زن و بچه‌اش باشد، اما از روزی که از نردبان افتاد و پا و کمرش شکست، دیگر سازشان کوک نشد و
 آب خوش از گلوی‌شان پایین نرفت. مریم هیچ‌وقت به روی آقا کریم نیاورد سال‌هایی که در خانه‌های مردم کار کرده، چقدر سخت گذشته، هر وقت هم آقا کریم از سر شرمندگی حرف خواب و خیال‌های روزهای جوانی را نو می‌کرد، صبور و مهربان فقط می‌گفت: «خدا را شکر، تا حالا که بی‌روزی نمانده‌ایم، دخترمان هم سر سفره حلال بزرگ شد و سربلند به خانه بخت رفت. تو هم برایش کم نگذاشتی...»

این خبر را به اشتراک بگذارید