• سه شنبه 18 اردیبهشت 1403
  • الثُّلاثَاء 28 شوال 1445
  • 2024 May 07
دو شنبه 2 بهمن 1402
کد مطلب : 216406
+
-

دری که به‌نام «جواد» است و خانه‌ای که به اسم «رضا»ست

فکر کن از دنیا بریده باشی؛ فکر کن به هر دری که زدی بسته بود؛ فکر کن تو ماندی و دست‌هایی خالی که به هیچ دستاویزی بند نیست؛ فکر کن که یک بغض عین خوره افتاده باشد به جانت و دریغ از یک محرم برای بیرون دادنش؛ فکر کن که بی‌چاره بی‌چاره شده‌ای؛ آن‌وقت کجا می‌روی؟ سراغ که را می‌گیری تا دست ردش را به سینه‌ات نکوبد و افتاده‌تر نشوی؟ در کدام خانه را می‌کوبی تا بی‌منت گره از کوری مشکلت بگشاید و در حیاط کدام آستان بست می‌نشینی به امید گرفتن حاجت؟
فکر نکن. بیا. فقط بیا و به پاهای حیرانت اجازه بده خودشان مسیر مملکت عشق را پیدا کنند. با من بیا تا از خیابان بلند شهید اندرزگو تو را به جایی ببرم که هیچ‌کس تا به حال از آن شرمنده و دل‌شکسته و دست‌ خالی بیرون نیامده است.
باید از میان ازدحام آدم‌ها رد شویم؛ همان‌هایی که مثل من و تو، اما از هزار جغرافیا با هواپیما و قطار و اتوبوس و سواری، این تن خسته و روح درمانده‌شان را آورده‌اند اینجا تا غلام خانه‌زاد سلطان شوند. اما تو با من بیا و بگذار او را، آن محور مغناطیس جهان را، همانطور که دوست می‌دارد صدا بزنیم؛ یعنی به نام نامی «اباالجواد».
همین‌جا می‌ایستیم. زیاد جلو نرو. در آستانه هلال باب‌الجواد نگذار رنج حاجت‌ها هولت کنند. با لذت تماشا کن؛ دقیقا از این جایی که پرچم سبز گنبد طلایی سلطان در آسمان می‌درخشد و ما را می‌خواند به‌سوی بهشت. دنبال چه می‌گردی؟ قصه این باب سر دراز دارد. دری که به‌ نام «جواد» است و خانه‌ای که به اسم «رضا»ست. «وَأْتُوا الْبُیوتَ مِنْ أَبْوَابِهَا» و به تماشا بنشین که چگونه آنگاه که از این در به آن خانه درمی‌آیی، حاجت‌روا ‌ بازخواهی گشت.
پس بیا. معطل هم خواستی کنی ملالی نیست. اصلا دست دست کردن، اینجا و زیر سایه مرحمت شاه خراسان طعم دلکش دیگری دارد. آدمیزاد دوست دارد هی دیر کند و نرسد. هی خیره شود و پلک نزند. هی عاشق شود و عاشق شود و عاشق شود و بیا. چرا گریه می‌کنی؟ می‌دانم که هر چقدر به آن تمامیت نور نزدیک‌تر می‌شویم دست و دلت بیشتر می‌لرزد اما امام جواد(ع) همره ماست، بیا.
آرام و متین و موقر بیا. نترس. نلرز. ناامید مباش. تو از باب‌الجواد گذشته‌ای؛ از زیر سایه پربرکت جواد‌الائمه(ع). نگاه مهربان پسر تا رسیدن به پدر، بدرقه راه توست. حاجتت دیگر با زبان تو نیست که گفته می‌شود. این آقازاده است که شفاعت ما را پیش آقا می‌کند.

این خبر را به اشتراک بگذارید