پیکر شهید سید رضی با حضور پرشور مردم تشییع شد
بیعت مردم
سحر جعفریان-روزنامهنگار
پیکر مطهر شهید سیدرضی موسوی صبح دیروز با حضور پرشور مردم ایران و جمعی از مسؤلان لشکری و کشوری از میدان امام حسین(ع) تشییع و در صحن شهدای آستان مقدس امامزاده صالح(ع) به خاک سپرده شد. مراسم باشکوهی که مردم در آن از هر شهر و استانی آمده بودند تا هم بیعت با آرمانهای وطن را تازه کنند و هم فریاد زنند: «لبیک یا شهید». صدای این فریاد در پایتخت چنان طنینانداز شد که هوای آن تا معنویت امتداد یافت و دوباره زیباییهایی مانند ایثار، از خودگذشتگی و شهامت به برکت شهدا جاری شد.
هنوز هم ما ملت شهادتیم
وعدهگاه اصلی، میدان آیینی امام حسین(ع) تهران است؛ ساعت 8 صبح. درست ساعتی بعد از قرائت فاتحه و اقامه نماز مقام معظم رهبری بر پیکر پاک سردار شهید «سیدرضا موسوی» همان، همرفیقِ «حاج قاسم سلیمانی» که فراق دوست را طاقت نیاورد و دوشنبه 4 دی 1402 در زینبیه دمشق در سوریه به شهادت، این آرزوی دیرین خود رسید. دقایق میگذرند و هر لحظه بر خیل جمعیت بدرقهکنندگان افزوده میشود؛ زن، مرد، پیر و جوان، همه سیاهپوش و سربند به سر، آمدهاند تا با یکی دیگر از کهنه سربازان وطن وداع کنند. صدای نوحه و نوای نی از گوشه و کنار شنیده میشود. بیش از 10 موکب به همت جوانان محلهها و هیئتهای مختلف پایتخت اطراف میدان، برپا شده است. هر موکب نیز با چای و خرما پذیرای مردم است. بوی اسپند، مشامها را پر کرده و جایگاه گلآرایی شده پیکر پاک سردار شهید معروف به «سیدرضی» در حالی که به خودروی حملکننده متصل است وارد میدان امام حسین (ع) میشود. سربازان ، میان جمعیتی که هم میزبان و هم مهمان این مراسم هستند، ایستادهاند. عبارت به یادماندنی سردار دلها نیز بر روی پلاکادرهای کوچک و بزرگ دیده میشود؛«ما ملت شهادتیم». «زهرا محمدی»، مادر شهید نوجوان «کاظم اصغری» است که مانند بسیاری دیگر از مردم در مراسم تشییع همرفیق حضور دارد. اشکهای داغش را با گوشه چادر مشکیاش پاک میکند و میگوید:« انگار آمدهام تشییع پسر شهید خودم. اینها همه پسران ما هستند، پسران ایران و پسران اسلام که دفاع از حرم خدا را بر همه خواستهها و آرزوهایشان ترجیح دادهاند.»
شهید الاقصی
صدای مرثیهسرایی «محمدحسین پویانفر» مداح سرشناس به گوش میرسد که پیکر مطهر همرزم سردار دلها، بر دوش مردم قرار میگیرد. پیکر را که با احترام و آهسته تا نزدیکی سکوی جایگاه پیش میبرند، پرچمهای زرد رنگ با متن «حریفت منم» افراشته میشود. حالا صدای گریه و زمزمههای عاشقانه بدرقهکنندگان هم طنین میاندازد. سخنران نخست، سردار «حسین سلامی»، فرمانده سپاه پاسداران است؛ کوبنده و محکم از خصوصیات اخلاقی و جهادی شهید سیدرضی و نیز انتقام خدا از رژیم صهیونیست میگوید. همچنان بر جمعیت بدرقهکنندگان افزوده میشود. فضا تنگ است و محدود اما با این حال، هر کسی سعی دارد برای دیگری جا باز کند تا او نیز بتواند با مهمان تازه از راه رسیده سالار شهیدان، درددل کند. صابر محبی، یکی از حاضران در مراسم تشییع که ساعتهای پیش از طلوع آفتاب، خود را از کرج به میدان امام حسین(ع) رسانده میگوید:«مادرم سفارش کرده این چفیه را با تابوت شهید سیدرضی که شهید الاقصیست، متبرک کنم.» چفیه را روی صورتش میکشد و ادامه میدهد:«دشمنان اسلام بدانند که هر یک سربازی که از ما میگیرند، به جایش 10 سرباز جوان دیگر از جا برمیخیزد و این میدان هرگز خالی نمیماند.» سخنران دوم این مراسم معنوی،«زینب سلیمانی»، فرزند حاج قاسم است که در سخنانش از شهادتطلبی سیدرضی، دوست و یار همیشگی پدرش، یاد میکند.
راه شهید، راه دل است نه ظاهر
وداع با سردار گمنام که عمری را در میدان جهاد گذرانده بود با نوحهخوانی محمدمهدی رسولی، دیگر مداح اهلبیت ادامه مییابد. اطراف میدان امام حسین (ع)، جایی بین خیابان و پیادهرو، روی جدولها، زنان و مردان سالخوردهای به سوگ نشستهاند. سالخوردگانی که اغلب عصا به دست اما با عشق خود را به وعدهگاه رساندهاند. قنبر عبادی، یکی از همین سالخوردگان عاشق است که 15 شهریور 1362 پسرش در جنگ تحمیلی به شهادت رسید و او از آن پس، خود را صاحب عزای شهدای ایران دانست؛« شهدا، عزیز دل همه مردم ایران هستند؛ باور ندارید؟ به دور و برتان نگاه کنید. همه جور آدم به این مراسم آمده است.» اشارهای به اطراف میکند و میافزاید:« مثلا آن جوانها را با آن ظاهر و قیافه متفاوت ببینید. شاید اگر در مکان دیگر آنها را میدیدیم باور نداشتیم که آنها هم ته دلشان با شهداست و با راه شهدا پیوندی قرص و محکم دارند.» اشک میفشاند و جمله آخرش را این چنین میگوید: «شهدا و راهشان، به دل است نه به ظاهر.» مادری جوان در حالی که نوزادش را به آغوش گرفته، با سینی خرماهایی آغشته به عسل پذیرای حاضران است. مجالی کوتاه مییابد و میگوید:« وظیفه هر یک از ما این است به هر طریقی که در توان و بضاعتمان است، بر شور مراسم آنان که از جان و مال خود گذشته، بیفزاییم. این حداقل دینیست که میتوان پرداخت.»
شهدا نمیمیرند؛ شهدا در زندگی جاریند
ساعت حدود 10 با پژواک بلند «لبیک یا حسین»، مراسم تشییع پیکر شهید سرافراز سیدرضی، به سمت میدان تاریخی شهدا ادامه پیدا میکند. خودروی حملکننده جایگاه گلگون پیکر شهید، آرام پیش میرود و جمعیت مردم نیز سینهزنان به دنبالش روان میشوند. صدای نوحه و دمخوانی، یک لحظه هم قطع نمیشود. گاه، از میان جمعیت یکی دستش به تابوت شهید میرسد و نالهای میکشد. گاه، یکی دیگر، چفیه و انگشترش را با آن متبرک میکند. عطر گلاب نیز با هر نفس استشمام میشود. با عبور از هر خیابان، همسایگان و ساکنان بسیاری از پنجرههای خانه و مغازههایشان نیز سر بیرون میآورند و اشکریزان به شهید سید، سلام و خوشآمد میگویند. سارا احمدی، دانشجوی جوانیست که از راه دور آمده؛ از کردستان. اشکها، امانش نمیدهند و بغض، صدایش را در گلو میگیرد. با این حال دستانش را رو به آسمان بلند میکند و میگوید:«کاش، این شهدا، شفاعت ما را نیز بکنند. به خدا که آنها نمردهاند؛ آنها در زندگی، جاری شدهاند.» یکی از دوستانش، دست بر شانهاش میگذارد و چادر سیاه خود را بر صورت میکشد تا شاید راحتتر اشک بریزد. در این فضای معنوی و هوای روحانی تصویر و توصیف هیچ صحنه دلانگیزی از لنز دوربین عکاسان و قلم و کاغذ خبرنگاران رسانههای مختلف دور و مغفول نمیماند.
سوز بر دل نشسته
دستها از سینه به احترام سردار شهید، جدا نمیشوند و هر چند هوا سرد و ابری اما صدای ناله تشییع کنندگان بیش از صدای نوحهخوانان و سرودخوانان مذهبی شنیده میشود. درست مانند صدای شیون نجمه رستمزاده که دست 3 پسر نوجوانش را گرفته و از شهرری راهی مراسم شده است:«از خدا میخواهم پسران من هم در همین راه که راه درست و روشنی است، قدم بردارند. آمدهایم با این شهید سید هم وداع کنیم و هم دوباره پیمان و بیعت ببندیم.» حوالی میدان شهدا، سوز صدای سنج و دمام جنوبی جمعی از دانشآموزان و جوانان آبادانی بر دل مینشیند. جمعی که فقط به عشق شور این مراسم، هزاران کیلومتر را شبانه پیمودهاند تا شهید راه قدس را بدرقه کنند. «عباس»، یکی از آنهاست که میگوید: «شهدا، مظلومند چون خیلی کم آنها را میشناسیم. اگر شناختمان بیشتر شود مطمئن باشید همه در یک جبهه قرار خواهیم گرفت.»
برای حرم، برای دین و برای ایران
ساعت نزدیک به اذان ظهر است و اینجا، آستان مبارک امامزاده صالح (ع) در میدان تجریش. جایی که قرار است پیکر سردار شهید سیدرضی در صحن اصلی آن و کنار مزار شهید فخریزاده، به خاک سپرده شود. قرائت دعای زیارت عاشورا، صدای صلواتهای پیدرپی، هیاهوی موکب و موکبداران، سینیهای چای و خرما، بساط منقل اسپند و تاجهای گل که بر رویشان کاغذ نوشتههای تبریک شهادت، خوشنمایی میکنند، اینجا هم شنیده و دیده میشود. عابران و رهگذران بسیاری تا از مراسم آگاه میشوند، پا سُست میکنند و گوشه و زاویهای از محوطه ورودی آستان میایستند. از کاسب و راننده تاکسی گرفته تا دستفروش و حتی آن زن و مرد کارتنخوابی که در این فضا، دلشان هوای زندگی کرده است. همه، مشتاق ادای احترام به سردار سید و شهیدی هستند که از جنایات بیرحمانه رژیم صهیونیستی در امان نمانده. «مهناز گلرو»، همراه برادرزادهاش از اراک آمده و در حیاط آستان منتظر ایستادهاند تا مراسم تدفین سردار شهید آغاز شود. برادرزادهاش در حالی که با تصاویر شهدا که پوسترهایشان روی دیوارههای حیاط آستان امامزاده صالح (ع)چسبانده شده، عکسهای سلفی در زوایای مختلف میاندازد، میپرسد:« سیدرضی، برای چه شهید شد؟» گلرو هم بیمعطلی پاسخ میدهد:«برای حرم، برای دین و برای ایران.» همین پاسخ، کافی بود تا برادرزاده نوجوان، ساعتی به فکر فرو رود. حیاط آستان به 2 قسمت تقسیم شده؛ یک قسمت که مزار شهید سیدرضی در آن تدارک دیده شده همان صحن شهداست و قسمت دیگر هم جایی است که جمعیت حاضران در آن به انتظار یا نماز میخوانند یا کتاب ادعیه به دست دارند.
از سرباز تا چایفروش تجریش، همه سوگوارند
زمان میگذرد و هر ثانیه بر جمعیت منتظر در داخل آستان مقدس، افزوده میشود. «ابوالفضل»، یکی از نیروهای خدماتی شهرداری است که بخشی از امور نظافت مراسم به او سپرده شده است. با دقت این طرف و آن را میپاید تا مبادا زبالهای روی زمین مانده باشد. گاهی هم که از کارش فارغ میشود، میرود کنار منقل بزرگ و استیل اسپند دودکن یکی از موکبها و به مسئولش اصرار میکند تا اجازه دهد او، زیر ذغالها را باد اندازد و آتششان را روشن نگهدارد. ابوالفضل میگوید:« دلم میخواهد برای شهدایی که دور از وطن، جان دادهاند، کاری انجام دهم و قدمی بردارم.» ضلع شمالی حیاط آستان، سربازان از پادگانهای مختلف، خبردار و مرتب ایستادهاند؛ بیآنکه حرکت و تحرک محسوسی داشته باشند؛ فقط گاهی قطره اشکی از گوشه چشمشان، راهی به پایین مییابد و فرو میریزد. با اینکه کسی از عطر و طعم چای قند پهلوی موکبها بینصیب نمانده اما بازار چایفروش دورگرد تجریش هم رونقی متفاوت دارد. اینطور که بسیاری از منتظران مراسم تدفین سردار شهید، سراغش میروند و با پرداخت مبلغی، سفارش یک سینی (20لیوان یکبارمصرف) چای صلواتی به عنوان خیرات اموات و شهدا میدهند.