رمان«ریاح» از نخستین آثار داستانی بلند درباره فلسطین است که جایزه قلم زرین را کسب کرده است
در مسیر بادهای بشارتدهنده
علیالله سلیمی
داستان «ریاح» نوشته جلال توکلی که توسط انتشارات سوره مهر منتشر شده درباره چگونگی نفوذ یهودیان به کشور فلسطین با استناد به دستنوشتههای یک رزمنده مسلمان فلسطینی است. ماجرای داستان، درباره پسری است بنام اسماعیل که با خانوادهاش در مزرعهای در فلسطین زندگی میکند. او در قالب خاطراتش مواردی چون چگونگی نفوذ عوامل بیگانه و یهودیها بهعنوان کارگر در مزارع فلسطینیها، سرگذشت پسری به نام ریاح که والدینش را از دست داده است، آغاز ادعای مالکیت یهودیان بر فلسطین با تکیه بر آیات تورات، تلاش دشمنان برای بیرون کردن وی و خانوادهاش از فلسطین، به آتش کشیدن خرمن مزرعه، فروش تکهای از مزرعه به کارگر یهودی جهت تأمین مخارج بیمارستان فرزند خانواده، آتش زدن درخت زیتون مزرعه توسط یهودیها و فوت پدر، خروج ارتش انگلیس از فلسطین، شورش صهیونیستها در سال 1948و قتلعام اعراب و آوارگی اعراب در اردوگاهها را بیان کرده است.
1 شیوه نوشتاری در این رمان، به شکل نوشتن یادداشت روزانه توسط یک فلسطینی است، اما در ابتدا و انتهای رمان، نویسنده وارد رمان میشود؛ گویی تلاش نویسنده این بوده است که مخاطب سایه نویسنده را در اثر احساس کند؛ وگرنه حذف نویسنده هیچ خللی به کلیت اثر وارد نمیکند. داستانی که اسماعیل (راوی فلسطینی به شیوه یادداشت روزانه) روایت میکند از لحاظ طرح داستانی هیچگونه کموکاستی ندارد. تنها بهانه روایت نویسنده این است که اسماعیل (راوی فلسطینی) از دوستان کوتاهمدت او بوده و اکنون که به شهادت رسیده، نویسنده یادداشتهای روزانه او را در قالب داستانی ارائه میدهد.
2 داستان اصلی رمان از زمانی شروع میشود که 2 غریبه به نامهای هرتزل (پدر) و تئودور (پسر) وارد مزرعه پدر اسماعیل میشوند. آن دو نفر عنوان میکنند از مهاجران یهودی لهستانی هستند که از خانه و زندگی خود آواره شدهاند و اینک به خانه و مزرعه غسان (پدر اسماعیل) پناه آوردهاند. آنها مدتی بهعنوان مهمان در خانه غسان میمانند؛ بعد از او میخواهند آنها را به عنوان یاور در مزرعه بهکار گیرد. آنها در ابتدا هیچگونه مزدی طلب نمیکنند و تنها به خوراکی که میخورند رضایت دارند. همزمان گروههای کوچک دیگری از یهودیان به مزرعههای روستاهای اطراف وارد میشوند و ... مهمان بر میزبان میشورد و رفتهرفته خانه و زندگی و کلاً آشیانه او را بر باد میدهد و اینک میزبان دیروز و آشیانه بربادرفته و آواره سرزمینهای گوناگون امروزی به «ریاح» آن بادهای بشارتدهنده باران رحمتالهی میاندیشد که خداوند در سوره اعراف، آیه 57در قرآن کریم بشارت داده است.
3 در فضای دردناک داستان، واژه ریاح، سفیر امید و زندگی است. با پیشرفت ماجراهای رمان فضای یأسآور و حزنانگیز به مخاطب مستولی میشود. گویی همهچیز بر باد حوادث رفته است و دیگر هیچگونه امیدی به برقراری نظم پیشین نیست. اکثر آدمهای رمان، شخصیت فردی ندارند و در قالب تیپ ظاهرشدهاند. تیپهای شناختهشده که کار نویسنده را تا حدودی راحت کردهاند. چرا که با بروز نشانهها و ویژگیهای یک تیپ شناختهشده در وجود یک شخصیت داستانی، مابقی اطلاعات مخاطب از این طریق دریافت میشود و نیاز به توصیف و یا توضیح نویسنده نیست. وقایع رمان از نظر زمانی به سالهای 1940و 1941میلادی میرسد، ولی نویسنده به کمک پانوشتها حتی وقایع سالهای قبل از آن را هم در رمان متذکر شده است.
4 در ابتدای رمان بحث و گفتوگویی بین اسماعیل و نویسنده ایرانی صورت میگیرد:
«حتی انگشتهایش را توی خاک فرو کرد و گفت؛ باورت میشود که من نبض پرشور آنها را احساس میکنم؟
بااینکه منظورش را فهمیده بودم، پرسیدم نبض پرشور چه چیزی را حس میکنی؟
نبض پرشور ریشههایمان را آقای نویسنده!
بعد، از من پرسید که داستان سرگذشت فلسطین را به کجا رساندهام. وقتی گفتم هنوز در مراحل تحقیق هستم و تازه رسیدهام به وقایع سال 1941، آهسته، گویی با خودش گفت: بله ... سال 1941... سال انتظار و دلخوشی اعراب خسته از جنگ به کتاب سفید انگیسیها...»
با پایان حرفهای اسماعیل، نویسنده ادامه گفتوگوی خود با اسماعیل را در رمان همراه با توصیف مکان و فضا ادامه میدهد؛ اما در توضیح «کتاب سفید انگلیسیها» در پانوشت صفحه 11اطلاعات پیشین و ضروری را به مخاطب میدهد که تا حدودی مفصل و مشروح است و میتواند فقر اطلاعاتی خواننده نسبت به موقعیت زمانی و مکان بستر رمان را پوشش دهد.
5 هر یک از آدمهای حاضر در رمان، نماینده یک گروه هستند. با کمی تأمل میتوان جایگاه تکتک کاراکترهای رمان را در تاریخ فلسطین پیدا کرد. نخستین شخصیت آشنای رمان، اسماعیل است. آنگاه دفترچه خاطراتش را به من داد و گفت: «شاید باورت نشود آقای نویسنده! ولی انگشتهای من هم تا پیش از اینکه دور اسلحه حلقه شود و فشنگ و گلنگدن و ماشه اسلحه را بشناسد، یار و همنشین قلم بود.» نویسنده، اسماعیل را از شاگردان «سیدصلاحالدین» معرفی میکند که همیشه شاگردانش را به آموختن تاریخ فلسطین و ثبت وقایع روزانه تشویق میکرده است. در میان کاغذپارههای یادداشت روزانه، گشتن برای یافتن جوابی برای «چرایی» اتفاقات گذشتههای دور و نزدیک، نفس استفاده از چنین دستنوشتههایی را دگرگون میکند.
6 نویسنده از این طریق مخاطب را وادار میکند تا همراه راوی و اسماعیل به مرور آن یادداشتها بپردازد تا بلکه بتواند «چرایی» آن اتفاقات را کشف کند. پس با این حساب اسماعیل فقط یک شخصیت نیست. او نماینده گروهی از اهالی قلم سرزمین فلسطین است که یادداشتهای روزانهاش را به مانند اسنادی گرانبها تا لحظه مرگ پیش خود نگهداشته و حالا که یک علاقهمند به مسائل سرزمین و ملتش را دیده، به او تقدیم میکند تا بلکه او با انتشار آن، فریاد مظلومیت فلسطین و مردمانش را به گوش جهانیان برساند.
شخصیت داستانی هرتزل که در بدو ورود به مزرعه غسان یک مرد میانسال است، سمبل یک یهودی صهیونیست است. او جملاتی را به زبان میآورد که در محافل صهیونیستی بهعنوان اصلی بدیهی زمزمه میشود: ارض موعود، از نیل تا فرات...
هرتزل وقتی قدم به مزرعه غسان (سرزمین فلسطین) میگذارد، انگار گمشده خود را باز مییابد. او از حاصلخیزی سرزمین فلسطین خوب اطلاع دارد و برای تصاحب آن نقشههایی را در سر میپروراند. آرزوی او غصب آن خاک حاصلخیز است، پس آرزوهایش را بیپروا به زبان میآورد.
نقشهای نمادین رمان ریاح
در رمان«ریاح» حیوانات هم نقش نمادین دارند. البته در این مورد نویسنده کمی بیشازحد پافشاری کرده که منظور خود را به همان صورتی که در ذهن دارد به مخاطب منتقل میکند. شاید نیازی نبود که نویسنده از وجود حیوانات به این شکل استفاده کند، چرا که صورت موضوع به حد کافی روشن است. به عنوان نمونه میتوان به حکایت زیر اشاره کرد.
ابوخلیل سگی دارد که فقط بوی روباهها را تشخیص میدهد و پارس میکند. وقتی ابوخلیل به مزرعه غسان میآید و سگ را هم همراه خود میآورد، سگ به بوی آقای هرتزل و پسرش تئودور حساس میشود و پارس میکند.
ابوخلیل و سگش داشتند به دهکده میرفتند که یکهو سگش ایستاده و شروع کرده بود به عوعو. پیرمرد هر قدر تلاش میکرد، حریفش نمیشود. سگ دائم بهطرف مزرعه خیز برمیداشت، قلادهاش را میکشید و واقواق میکرد. ابوخلیل گفت: «به خدا قسم که بوی روباه شنیده» و پرسید: «نگفتی آنها از کجا آمدهاند؟» جواب دادم: «از یهودیهایی هستند که از دست جوخه اعدام آلمانها فرار کردهاند.» ابوخلیل فکر کرد و انگار که چیزی به ذهنش رسیده باشد، گفت: «محال است که (سگ)، اشتباه کند ... حتماً یکی از یاورهایتان (هرتزل و پسرش) پوست روباه به همراه دارد.»