هیوا یوسفی- روسیه
چیزی نمانده بود به اسپانیا نبازیم. سزاوارانه جنگیدیم و فاصلهمان تا گل مساوی به اندازه چند بندانگشت بود در آن لحظه که شوت محکم کریم انصاریفرد به تور بغل دروازه خورد یا آنجا که وحید امیری به پیکه لایی انداخت و ضربه سر مهدی طارمی سایید به تیر بالای دروازه و به اوت رفت و البته که این چند فرصت و فرصتهای نصفه و نیمه دیگری که داشتیم، تلاشهایی بود برای جبران گلی که نباید میخوردیم. گلی که اتفاقی خوردیم. سزاوارش نبودیم. مثل مراکش که سزاوار نبود از ما گل بخورد. اما فوتبال همین است و همه پذیرفتهایم که با عدالت میانهای ندارد.
تفاوت کازان با سنپترزبورگ برای ما تفاوت صندلیهای تماشاگران بود. در بازی اول با مراکشیها ،تقریبا پنجاه پنجاه بودیم. اما مسابقه تشویق کردن را به آنها باختیم. شاید چون هر چی فریاد داشتیم بیرون از ورزشگاه کشیده بودیم و بازی که شروع شد، نشستیم استراحت کردیم. دلیل مهمترش اما تفاوت جنس تماشاگران دو کشور بود. به نظر میرسید تماشاگران آنها همانهایی بودند که لابد هر هفته مسابقات لیگشان را از نزدیک میبینند. با همان حس و حال آشنای هر تماشاچی استادیومرویی. با هم سرود میخواندند، با هم فریاد میزدند و دقیقا میدانستند کی باید سوت بزنند و کی هورا بکشند. نصف ایرانیها اما زن بودند. کسانی که بیشترشان تا قبل از این جامجهانی، لذت ورود به استادیوم را، لحظهای را که از پلهها بالا میروی و چشماندازت مخمل سبز میشود، تجربه نکرده بودند. عدهای دیگر از اروپا و آمریکا آمده بودند. بین آنها و البته کسانی که توانستهاند در این اوضاع خراب اقتصادی دلار هفت هزار تومانی بخرند و به روسیه سفر کنند، با تماشاگری که اگر تماشای بازی تیم محبوبش مجانی باشد، با اتوبوس و مینیبوس خودش را به آزادی میرساند و طبقه دوم را پر میکند و اگر نباشد، خانه میماند و از تلویزیون میبیند. تفاوت از پانزده، بیست میلیون تومان است تا 5 هزار تومان
حق با کارلوس کیروش است. بعد از بازی با اسپانیا همه با احترام از ایران حرف میزنند. در مسیر برگشت از استادیوم کازان آرهنا به هتل، سوار ماشینی میشویم که رانندهاش کر و لال است. آیدیکارتهای ما را که به گردنمان آویزان شده میبیند و میپرسد: ایران؟ سرمان را به نشانه تایید تکان میدهیم. خوشحال میشود. با ما دست میدهد. با انگشتانش نتیجه صفر- یک با اسپانیا را نشان میدهد و به ما حالی میکند که نباید اینجوری میشده. بعد هم کلمه پرتغال را به سختی ادا میکند، با مشت گره کرده. انگار از ما میخواهد جلوی پرتغال محکم بازی کنیم. همین احترام را در جاهای دیگر شهر هم میشود دید. از فروشنده یک لباسفروشی در یکی از مراکز خرید کازان تا کارمند بانکی که مثل اغلب روسها انگلیسی را به سختی حرف میزند و دست و پاشکسته منظورش را میرساند که تیمتان عالی بود و ما با شماییم.
نمایش تیم کارلوس کیروش دلپذیرتر از انتظار همه ما بوده، آنقدر که سالها بعد بنشینیم و بازی با اسپانیا را دوباره و صد باره ببینیم و کیف کنیم. مثل بازی با استرالیا، مثل بازی با آمریکا و همین بازی 4 سال قبل با آرژانتین. کیف کنیم که چه تیم هماهنگی داشتیم. چه بازیکنان دلاوری. چقدر با مغزشان و با قلبشان بازی میکردند. اما واقعا ما کجای این تیم هستیم؟ چه نسبتی داریم با این مجوعه هماهنگی که کارلوس کیروش با اخم و تخم و جنگ و دعوا ساخته و با چنگ و دندان حفظش کرده؟ لیگ ما و باشگاههای ما و فدراسیون ما و مدیریت ورزشمان و رسانه ملیمان چقدر شبیه به تیم کیروش است؟ البته که کیروش در بسیاری از دعواهایی که راه انداخته، محق نبوده. همین حالا هم رفتارش جنتلمنانه نیست وقتی از هر فرصتی برای طعنه زدن به منتقدانش استفاده میکند، درست وسط جامجهانی، در روزها و ساعاتی که ما میخواهیم خوش باشیم. میخواهیم فراموش کنیم که چقدر اختلاف داشتهایم، چقدر دعوا کردهایم و به هم پریدهایم، چقدر بد مدیریت کردهایم فوتبالمان را، ورزشمان را. فراموش کنیم که همین حالا که همه دنیا دارند جامجهانی را جشن میگیرند، دغدغه ما همچنان رفتن و نرفتن خانمها به استادیومهاست. دغدغهمان آبرویی است که صدا وسیما از ما برده ؛ وقتی ناگهان تصمیم گرفته نگذارد تصویر کارلوس پویول روی آنتن برود. بدون هیچ دلیل قابل فهمی، حتی بدون یک خط توضیح برای احترام به مردمی که دو روز است دارند از تعجب شاخ در میآورند. اما چه میشود کرد؟ کارلوس کیروش تیمش را به دندان گرفته و تنهایی به اینجا رسانده. این تیم، تیم خود اوست. مثل خود اوست. تا اینجا هم موفق بوده. حتی اگر بازی آخر را ببازد و صعود نکند، احترامی برای ما خریده که قبلش نداشتهایم و اگر کمی واقعبین باشیم باید بپذیریم که این احترام فقط متعلق به همین تیم است، به همین مربی. نه به مدیریت فوتبال ما، نه به صدا و سیما و نه به زامبیهای پرشماری که جهانی را عاصی کردهایم از بس با دلیل و بیدلیل به اینستاگرام این بازیکن و آن مجری و آن یکی داور حمله کردهاند. این موفقیت محصول یک کار گلخانهای است. حتی اگر این کلیشهایترین جمله جهان باشد از بس که بعد از هر موفقیتی تکرار شده است.
شنبه 2 تیر 1397
کد مطلب :
20616
لینک کوتاه :
newspaper.hamshahrionline.ir/B1JY
+
-
کلیه حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به روزنامه همشهری می باشد . ذکر مطالب با درج منبع مجاز است .
Copyright 2021 . All Rights Reserved