قصه شهرهای با در و پیکر
شهر و اجزای تاریخیاش در حافظه جمعی ایرانیان حضوری پررنگ دارد
مهرداد موسوی خوانساری
همه ما از شهری که در آن به دنیا آمدهایم خاطرات تلخ و شیرین زیادی داریم. شهر در خاطرات ما مانند عضوی از خانواده، به غریبهای آشنا میماند. با کوچه پسکوچههایش بزرگ شدهایم، خیابانهایش را میشناسیم و با بازارها و میدانها و آدمهایش خاطره بازیها کردهایم. بعضی شهرها هست که در طول تاریخ فراتر از عصر و زمان خودش حرکت کرده و در حافظه جمعی یک ملت ثبت شده است. بعضی شهرها دیگر نیست اما نامشان در افسانهها و اسطورهها وارد شده است. اهمیت شهر حتی تا آنجاست که فلاسفه یونان باستان زندگی در آن را نشانه انسانیت و مدنیت میدانستهاند. شهرهای ایران در این میان روایتهای زیادی برای گفتن دارند. شهرهایی که در برخی دورههای تاریخی پایتخت جهان بودهاند و گاهی به جامعهای کوچک در ناکجاآباد تبدیل شدهاند.
خیابانهای خاطره انگیز
یکی از مهمترین اجزای شهرهای جدید خیابانهایش هستند. اما برخی از شهرهای قدیمی نیز گذرگاههایی وسیع و مهم داشتهاند که در قامت خیابانهای مدرن، از ویژگیهای اصلی آن شهرها محسوب میشدهاند. خیابان یا گردشگاه چهارباغ یکی از همین خیابانهای تاریخی است. خیابانی خاطره انگیز که فقط یک واحد شهری معمولی محسوب نمیشود بلکه بعنوان یک الگوی شهرسازی و باغسازی در ایران و جهان مطرح است. خیابانی که ژان شاردن سیاح فرانسوی درباره آن نوشته: «این خیابان زیباترین معبرى است که تاکنون دیده و یا شنیدهام».اسکندر بیک ترکمان منشی مخصوص شاه عباس و مؤلف تاریخ عالم آرای عباسی از زمان ساخته شدن چهارباغ اینطور خبره داده: «...در سال ست و الف هجری ( 1006ه.ق) رأی جهان آرا(شاه عباس) بدان قرار گرفت که دارالسلطنه مزبور را مقر دولت ابد مقرون ساخته، عمارات عالی طرح کنند...ایام بهار عمارات عالی در نقش جهان طرح انداخته، معماران و مهندسان در اتمام آن میکوشیدند و از دروب شهر یک دروازه در حریم باغ نقشجهان واقع و به درب دولت (دروازه دولت فعلی) موسوم است و از آنجا تا کنار زاینده رود خیابانی احداث فرموده، چهار باغی در هر دو طرف خیابان و عمارت عالیه در درگاه هر باغ طرح انداختند و از کنار رودخانه تا پای کوه جانب جنوبی شهر (کوه صفه) انتهای خیابان چهارباغ قرار داده اطراف آنرا بر اُمراء و اعیان دولت قاهره قسمت فرمودند که هر کدام باغی طرح انداخته و در درگاه باغ، مناسب، مشتمل بر درگاه و ساباط رفیع و ایوان و بالاخانهها و منظرهها در کمال زیب و زینت و نقاشیهای طلایی و لاجوردی ترتیب دهند و در انتهای خیابان، باغ بزرگ و وسیع، پست و بلند، نه طبقه، جهت خاص پادشاهی طرح انداخته، به باغ عباس آباد(هزارجریب) موسوم گردانیدند». چهارباغ اصفهان اما پیش از خود الگویی در قزوین داشته است. خیابان سپه قزوین یکی از قدیمی ترین و مهمترین خیابانهای تاریخی ایران است که درعصر شاه طهماسب صفوی ساخته شده و محور اصلی دولتخانه آن شهر بوده.درست مثل خیابان باب همایون در تهران که محوریتی مهم در دولتخانه قاجارها داشته است. جعفر شهری این خیابان را توصیف کرده: «اولین خیابان مشجر که خلاف دیگر خیابانها درخت و سایه در آن دیده میشد خیابان باب همایون یا خیابان سردرالماسیه یا خیابان ارک... بود که از ابتدای دروازه نقاره خانه ... شروع شده به جلو سردر الماسیه یعنی در شمالی اندرون شاهی، محل نردهها شمالی فعلی وزارت دارایی میرسید. با طراوت و نظافت و دار و درخت و نهرهای پر آب دو طرف که اولین خیابان مرغوب شهر محسوب میگردید و از آنجا که معبر خاص شاه و درباریان بود از آن رسیدگی فوقالعاده به عمل میآمد. در دوطرف این خیابان چنارهای بلند سلامت یک قد و اندازه بود که از دوران صفویه به جا مانده، نگهداری شده شاخههای آنها در عرض خیابان سر به هم داده در تابستانها با شاخ وبرگهای خرم خود آن را تاریک و روشن کرده فضای دلربا به وجود آورده پاتوق و تفرجگاه زیباپسندان شناخته شده بود.»
ارگ و شهر و شار
در این دوره و زمانه شهر برای ما بعنوان مجموعهای از خیابانها و کوچهها و میدانهای آسفالته تعریف شده که انواع و اقسام وسایل نقلیه موتوری در آن تردد میکنند. در روزگار نه چندان دور اما اصلا اینگونه نبوده است. شهر در و پیکر داشته و ساختار آن از الگوهای باستانی تبعیت میکرده. کافی است به ارگ بم نگاه کنید تا شمایل تاریخی یک شهر ایرانی دستتان بیاید. شهری متشکل از یک مجموعه دولتی و نظامی در مرکز یا حاشیه شهر که ارگ دولتی است و محلههای مسکونی به ترتیب طبقات اجتماعی در اطراف آن که شارستان نامیده میشود. سپس ربض یا حومه شهر است با باغات و کشتزارهایش. همه این بخشهای مختلف را برج و باروهای متعدد از همدیگر جدا میکند. حالا بنا بر اهمیت شهر، این ساختار منسجمتر نیز میشود. پیش از اسلام اما شهرها بیشتر به صورت دایرهای ساخته میشدهاند و ارگ دولتی به همراه آتشکده مرکزی در مرکز شهر بنا میشدهاند. پس از ظهور اسلام، آتشکدهها جای خود را به مساجد جامع دادند که مرکزیت شهر را تعیین میکرد. چنانکه در شهرهای تاریخی ایران مشاهده میشود، مسجد جامع به همراه راستههای بازارها در کنار ارگ حکومتی قلب شهر اسلامی را تشکیل میدهد. در شیراز و اصفهان نمونههای تاریخی این امر دیده میشود. مسجد جامع عتیق اصفهان بیش از هزار سال است که مرکزیت خود را حفظ کرده و بازارها و میدان باستانی شهر را هویت بخشی میکند.
روزگار سپری شده یک شهر
شهرها در قدیم سبک زندگی ویژهای داشتند. سبک زندگی که امروزه برای ما بسیار غریبه و در عین حال شیرین است. در نبود شهرداری و شورای شهر و نیروی انتظامی و سایر مدیران امروزی، شهرهای قدیم دارای سامانه نظارتی ویژه خود بوده است. داروغه و کلانتر و محتسب و دیوان بیگی و ... بخشی از این سامانه پیچیده و اتفاقا کارآمده بوده است. داروغه زیر نظر حاکم شهر به اداره امور انتظامی شهر میپرداخته. او همچنین با کمک محتسبان، امور منکرات و خلاف شرع را در زمینه اقتصادی و اخلاقی نیز تحت پیگرد قرار میداده است. همچنین داروغهها تا حدی به امر قضاوت هم میپرداختهاند و به دعاوی مالی مردم تا سقف دوازده تومان هم رسیدگی میکردهاند. نزاعهای مالی فراتر از این مبلغ باید زیر نظر دیوان بیگی شهر رسیدگی میشده است. میرزا سمیعا در کتاب تذکره الملوک شیوه انجام وظیفه داروغههای عصر صفوی را به خوبی شرح داده:«... شبها بعد از آنکه سه ساعت بگذرد، اولا آمده، ساعتی در درب قیصریه توقف و بعد از آن با جمعی که به توابین مقررند سوار شده، هر شب یک سمت شهر را خود و سمت دیگر را احداث و سایر توابین ایشان گردش و وقت نقاره(طلوع آفتاب) به خانه خود مراجعت نماید.» حالا اگر شبها جایی در شهر دزدی میشده، و میرشب که از همکاران داروغه بوده موفق به گرفتن دزد میشده به نوشته میرزاسمیعا، مقام مذکور بعد از برداشتن دو دانگ از مال پس گرفته شده آنرا به صاحبش برمی گردانده است. ولی اگر دزد را نمیتوانسته بگیرد:«...مهلتی طلب نموده، هرگاه بعد از مهلت به دست نیاورده باشد از عهده غرامت مال دزدی از عین المال خود بیرون آید». یعنی در صورت فرار دزد، میرشب موظف به پرداخت غرامت به صاحب مال بوده. شهرهای قدیم سامانه جالبی هم برای رفت و روب و نظافت داشته. ابن اخوه در کتاب «معالم القربه فى احکام الحسبه» که هشتصدسال پیش نوشته شده از نظافت شهری صحبت کرده است:«...جایز نیست انداختن زباله به راهها و پراکندن پوست خربزه یا هندوانه و آب پاشیدن راه که در آن بیم لغزیدن و افتادن باشد و نیز نصب ناودانهایی که از دیوار بیرون آید و آب آن به کوچههای تنگ ریزد زیرا سبب نجاست جامهها و تنگی راه میشود، و همچنین است باقی گذاشتن آب باران و گل در کوچه و ناروفتن آن که همه این کارها بر عموم مردم ناشایست است و بر محتسب است که مردم را به رعایت کردن این امور مکلف کند...».
محتسب مسئولیتهای دیگری هم در شهرهای قدیم داشته. نظیر برخورد با جرایمی نظیر سد معبر.ابن اخوه نوشته:«...کسی را روا نیست که در کوچههای تنگ بنشیند یا مصطبه دکان خود را از پایههای سقف بازار به گذرگاه بیرون کند، زیرا این کار تجاوز است و راه را بر رهگذران تنگ میکند. پس بر محتسب است که از این عمل باز دارد تا به مردم زیانی نرسد...تعبیه روزنهها و نصب دکه در راههای تنگ،... منع از آنها واجب است. اما اگر دکهای یا درختی را بر درب خانه بنشانند به گفته برخی... رواست به شرطی آنکه رهگذر را زیانی نرساند و حتی گفتهاند اگر دورتر از درب خانه هم باشد جایز است...ولی شیخ محمد جوینی درختکاری در راه و نصب دکه بزرگ را به هیچ رو روا نمیداند، چه راه تنگ باشد چه فراخ، زیرا این امر سبب میشود که مردم شبها به همدیگر برخورند و نیز موجب ازدحام گلههای ستوران میگردد و به مرور زمان جای بنای دکه ودرخت مشتبه میشود اثر جاهایی که متعلق به راه است از میان میرود.» نظافت شهر دست کم در دوره کریمخان زند در شیراز دارای مامورین ویژهای بوده به نام «ریکا». رستم التواریخ نوشته: «جمعی مامور بودند که از طلوع آفتاب تا غروب آفتاب در همه کوچهها و بازارها بگردند و خلایق را با خبر کنند که بازارها و کوچهها را به جاروب کشیدن و آب پاشیدن پاک وپاکیزه و با صفا نمایند و ایشان را ریکا مینامیدند و فایده تنقیه شهر از چیزهای با عفونت آن است که دفع وبا و بیماری طاعون میکند.»
شهرک سازی به سبک صفویه
«...شهر دلگشای خلدآسای دارالسلطنه اصفاهان که پایتخت اعلا بود چنان بر متوطنین وساکنین تنگ شده بود، از فرط معموری و آبادی، جا و مکان خالی نیست و نایاب شده بود که زمین ساده، ذرعی به ده تومان قیمت رسیده بود ویافت نمیشد و از این قیمت بیشتر هم خرید و فروش میشد اما بسیار کم». همانطور که در کتاب «رستم التواریخ» آمده، حوالی سال 1109ه.ق شهر اصفهان، پایتخت با شکوه صفویه چنان دچار تراکم جمعیت شده بوده که شاه سلطان حسین ناگزیر به ساخت یک شهرک در اطراف پایتخت میشود. پیش از او شاه عباس با ساخت شهرکهای اقماری در اطراف پایتخت، اقوام و ملیتهای مختلف نظیر تبریزیها، ارمنیها و زرتشتیها را در اصفهان آن روزگار ساکن گردانیده بوده است. برخی از شاهان صفوی به طور عجیبی به شهرسازی علاقه داشتهاند. مثلا همین شاه عباس که به گفته مورخین خودش از نزدیک بر کاشت درختان و خیابان سازیهای شهر نظارت میکرده. یا شاه عباس دوم که کلا دولتخانه صفوی را در مجاورت میدان نقش جهان رها میکند و دستور ساخت یک شهرک سلطنتی در ساحل زاینده رود را صادر میکند. شهری با نام سعادت آباد که به شهر ممنوعه صفوی تبدیل میشود. چنانکه ژان شاردن سفرنامه نویس فرانسوی که حتی درهای حرمسرای شاه را نیز به رویش گشودهاند اجازه ورودی به این شهرک را نمییابد:«... من هرگز نتوانستم نقاش خود را برای پرداختن تصویر این بنا به داخل آن بفرستم زیرا هر بار به آن جا میرفتم به بهانه این که انجمنی در آن مکان بر پاست مانع ورود ما میشدند.» اما از همه جالبتر شاه سلطان حسین آخرین شاه رسمی صفوی است که علاقه عجیبی به ساخت باغ و شهر داشته است. چنانکه در تنگنای حمله افغانها به ایران او شاد و سرخوش مشغول ساخت چهارباغ و شهر محبوبش فرح آباد بوده است.گزارش کمپانی هلندی که در آن زمان در اصفهان از نزدیک شاهد رویدادها بوده بسیار جالب توجه است:«تنها نگرانیاش در آن وقت این بود که چگونه پول کافی برای ساختمان میدانی در باغ تفرجگاهش در فرح آباد بهدست آورد. به همه بزرگان و درباریان فرمان داده شده بود که مبلغ معینی کمک کنند. با اینکه همگان از این فرمان ناخشنود بودند هیچ کس جرات نداشت احساسات خود را بروز دهد. قرار بود خود شاه مسجدی در آن باغ بسازد تا مارس 1714میلادی این باغ را «شهر مبارک فرح آباد» میخواندند.» اقدامات شهرسازی سلطان حسین صفوی به اصفهان محدود نمیشده.
از گزارش همین کمپانی هلندی چنین برمی آید که در بحبوحه حمله افغانها به ایران، وی در کاشان مشغول ساختن یک گردشگاه به سبک چهارباغ بوده است:«به رغم خبرهایی که درباره شورش تازه مرو رسیده بود... در کاشان شاه بنا به عادت پیشین به ساختن عمارات جدید پرداخته فرمان داده بود که چهارباغی همانند چهارباغ اصفهان در آن شهر ساخته شود.»
خاطره بازیهای شهر
تعلق خاطر به یک شهر، تصویر خیال انگیزی از آن درحافظه جمعی شهروندانش ثبت میکند. هرچند زندگی در روزگار گذشته سختیهای زیادی داشته اما ایرانیان که اهل خاطره بازی هستند، با شنیدن روایتهای شهرشان در قدیم آه کشان یادی از گذشتهها میکنند.
حالا گاهی کسی مانند ابوالفضل بیهقی پیدا میشود که یک هزاره پیش، به خاطر همشهریهایش این طور که خودش نوشته حاضر میشود کتاب تاریخ ماندگارش را طولانیتر کند:«...و اگر از خوانندگان این کتاب کسی گوید این چه درازی است که بوالفضل در سخن میدهد؟ جواب آن است که من تاریخی میکنم پنجاه سال را که بر چندین هزار ورق میافتد و در او اسامی بسیار مهتران و بزرگان است از هر طبقه اگر حقی به بابِ همشهریان خود هم بگذارم و خاندانی بدان بزرگی را پیداتر کنم باید که از من فراستانند.» و یا کسی مانند محمدقلی سلیم شاعر تهرانی پیدا میشود که چندان تعلق خاطری به شهر و دیارش نداشته و در زمان شاه سلیمان صفوی، نام لاهیجان، شهری که در وصف آن شعر گفته را در شهرهای دیگر از شعرش میاندازد و نام شهر مذکور را جایگزینش میکند آنطور که در تذکره نصرآبادی آمده است:
«...طبعش لطیف و سلیقه اش در غایت لطافت انگیز است. مدتی با... میرزا عبدالله وزیر لاهیجان میبود چنانچه در آنجا تاهل بهم رسانیده پسری از او متولد شده. مشهور است که مثنوی در تعریف لاهیجان گفته در هند که رفت همان مثنوی را به اسم کشمیر کرد...».
شهرهایی میان دیوار
شهرهای قدیم مثل امروز اینطور بی در و پیکر نبوده است. بارو یا حصار دور شهر همواره با خندقها و دروازههای فراوانی همراه بوده است که امنیت شهر را تامین میکرده. در غیاب فناوریهای نوین نظامی، این باروهای باستانی شهر را محصور میکرده و کار دفاع از آن را راحت میکرده است. قلعه دفاعی شهر نیز معمولا در پیوستگی با این حصار، نقش عمدهای در تامین نیروی نظامی داشته. از این برج و باروهای تاریخی در ایران امروزه چیز زیادی باقی نمانده جز چند دروازه بی دیوار و چند دیوار بدون دروازه. یکی از این دیوارها امروز در جنوب شهر کاشان است. امتداد دیوار قدیمی شهر کاشان که گفته میشود در عصر سلجوقیان ساخته شده است. چسبیده به این بارو علاوه بر وجود یک یخچالِ خشت وگلی، قلعهای به نام جلالی وجود دارد که از ساختههای جلالالدین ملکشاه سلجوقی است.کتاب زینت المجالس درباره قلعه جلالی نوشته:«در جانب غربی برکنار شهر، سلطان ملکشاه سلجوقی قلعه گلینی ساخته...چنانچه حصار شهر و حصار قلعه یکی شده و یک دروازه به شهر گشوده میشود و دروازه دیگر به صحرا. الحق آن قلعه به غایت حصاری حصین است.» همین قلعه که استحکامش نوید بخش امنیت بوده، در ناامنیهای عصر مشروطه تبدیل به مخفیگاه شورشی و راهزن مشهور آن زمان، نایب حسین کاشی میشود. در شهر ری هم یک امتداد کوتاه از دیواری باستانی برجای مانده که گفته میشود، بخشی از باروهای اصلی شهر ری باستانی بوده است. همانطور که در اصفهان بخشی از دیواری که اشرف افغان در اطراف دولتخانه صفوی کشید هنوز به چشم میخورد. البته اصفهان یک باروی افسانهای هم داشته که در دورههای مختلف مرمت شده بوده اما در عصر صفوی جز ویرانهای از آن باقی نماند. کمپفر سفرنامه نویس آلمانی در اواخر دوره صفوی از این باروی نیمه ویرانه دیدن کرده:«حصار شهر که گرداگرد شهر قدیم را با پیچ و خمهایی احاطه کرده امروز به زحمت دیده میشود زیرا عمارات جدید آن را از چشم پنهان کرده است. این حصار نیز به همان صورت ساخته شده که خانههای مردم، یعنی با خشت خامی که در برابر آفتاب خشک میشود...در روی زمین قطر حصار به ده پا میرسد هرچه بالاتر میرود از این قطر کاسته میشود تا اینکه به ارتفاعی باورنکردنی ختم میگردد. حصار شهر نه کنگره دارد نه جایی برای دفاع و نه تاسیساتی برای جنگ در آن تعبیه شده است فقط گاه گاه با بقایای گودالها یا سدی که در اثر مرور زمان خراب شده است مصادف میشویم.»حمزه اصفهانی ساخت باروی این شهر را در پیش از اسلام به شخصی به نام آذرشاپوران نسبت میدهد:«... آذرشاپوران جی(نام قدیم اصفهان) را بازسازی میکند به چهار دروازه». پس از اسلام این باروی افسانهای ظاهرا به وسیله رکن الدوله دیلمی در سال 328 ه.ق احیا میشود. محیط این باروی بزرگ، بیست و یک هزار گام بوده است. تا همین چند دهه پیش نیز آثاری از بارو و خندق اطراف آن در بیرون دروازه شمالی اصفهان باقی بوده که گسترش شهر آنرا از بین برده است. درست مثل دروازههای متعدد این شهر تاریخی که امروزه هیچ اثری از آنها نیست جز اسمهایی بی مسما که گاهی به خیابان و کوچهای اطلاق میشود. اما در برخی از شهرهای قدیمی، هنوز نشانههایی از این در و پیکرههای تاریخی باقی مانده است. مثل روستای «سریزد» که دروازهای بی دیوار در حاشیه آن هنوز به چشم میخورد. دروازهای که ممکن است مربوط به یک بقعه تاریخی و یا یک باروی قدیمی باشد. در سمنان هم دروازه ورودی ارگ دولتی آن شهر هنوز وجود دارد که در زمان حاجی بهمن میرزا بهاء الدوله، فرزند فتحعلی شاه قاجار ساخته شده است. در تهران، طی چندین مرحله طرحهای گسترش شهری، خندقهای دور شهر تبدیل به خیابان شده و برج و باروها از بین رفته. در اینجا هم تنها سردرها و دروازههایی بدون حصار باقی مانده است. جعفر شهری روایت جالبی از دروازه بانهای شهر تهران قدیم دارد و میزان عوارضی که از وسایل نقلیه آن موقع میگرفته اند:«دروازههای دوازده گانه اطراف شهر بجز دروازه بی سقفی که محل عبور ماشین دودی بود تنها مدخل و مخرج آیندگان و روندگان شهر به حساب میآمد که از اذان صبح گشوده شده کمی بعد از غروب مسدود میگردید...وظایف دروازه بانان نظارت در احوال آیندگان و روندگان و در صورت دستور، تفتیش بدنی و تحقیق و تجسس در احوال ایشان و تکالیف ماموران نواقل دریافت عوارض از بار و مرکب مسافران بود که از مشاغل پر درآمد دستگاه دولت به شمار میآمد. عوارضی که از ورود و خروج هر بار و مسافر دریافت میگردید عبارت بود از: صد دینار برای هر لنگه بار الاغ و یک عباسی برای هر لنگه بار قاطر و پنج شاهی برای هر لنگه بار شتر، ایضا دو قران جهت هر درشکه و سه قران(ریال) برای هر کالسکه و چهارقران برای هر دلیجان... چون دولت از جهت صرفه غالبا عواید دروازهها را مانند غالب مشاغل به اجاره واگذار میکرد دروازه بانان حکام مطلق العنان دروازههای خود بودند...».