مردن کار سختی است
فاطمه اشرف
نزدیک ساعت خواب در خانه است. همه چراغها جز آباژور کنار مبل را خاموش میکنم و مینشینم. از عنوان کتاب میدانم دنیایی در انتظارم نیست که مناسب این ساعات از شب باشد اما من از عصر که کتاب به دستم رسیده است مشتاقم بدانم چرا«مردن کار سختی است» آن هم در سوریه جنگزده و در شرایطی که «مرگ بالای سر هر لحظه از زندگی سایه میاندازد»، شروع میکنم و در همان صفحه دوم گرفتار میشوم. خالد خلیفه که 6-5سال پیش از کرونا این رمان را نوشته است از کجا میدانسته اگر بنویسد «آن روزها، برای نخستینبار، همه در برابر مرگ برابر بودند و تشریفات در مراسم عزاداری دیگر معنایی نداشت» من را که دقیقا بعد از قطعنامه ایران و عراق به دنیا آمدهام میتواند در قلاب خودش گیر بیندازد؛ من را که نهایت مواجههام با جنگ، دیدن فیلمهای سینمایی کیمیا و دوئل احمدرضا درویش و کتاب زمین سوخته احمد محمود است. به مراسم تشییع بابا فکر میکنم که در بحبوحه کرونا با 5نفر برگزار شد و تشریفات که سهل است، داغ یک مراسم ختم عادی هم ماند روی دلمان.
همان اول کتاب میفهمم فضای کتاب برایم شبیه کندن یک زخم کهنه است و با رنجی لذتبخش ادامه میدهم تا به این جمله میرسم:«جنازه پدر چه معنایی داشت؟ سؤالی بیرحمانه اما واقعی در آن شب بود که هر سه به آن فکر کردند، ولی جواب روشنی برایش نداشتند.» به اینجا که میرسم دیگر ترجیح میدهم برای ادامه شبی که برای خودم ساختهام کمی مجهز شوم، از روی مبل بلند میشوم و با یک لیوان آب و دو تکه یخ و کمی بهارنارنج به کتاب بازمیگردم. من همراه 3فرزند در حال بدرقه جنازه پدر شدهام درحالیکه شبیه هیچکدام از آنها نیستم، حتی پدر داستان را هم چندان نمیپسندم، اما من با این کتاب یک درد مشترک دارم: مرگی که زمانش مناسب نیست و همین درد مشترک من را یک نفس به صفحه94 و جمله « بهترین راه شکست دادن جنگ، حرفنزدن درباره آن است» میرساند، همینجا مکث میکنم، یاد کتاب «هفتهای یهبار آدمو نمیکشه» و داستان روز آخر مرخصی میافتم. سراغ کلمات سلینجر میروم که برایم شبیه مُسکّن است. از او میخوانم: «وظیفه اخلاقی همه مردایی که تو این جنگ بودن یا هستن اینه که وقتی جنگ تموم شد دهنشونرو ببندن و دیگه اصلا اسمشرو نیارن. پسربچهها هیچوقت یادنگرفتن جنگو تحقیر کنن و ازش بیزار باشن، یا به عکس سربازا تو کتابای تاریخ بخندن. اگه به پسربچههای آلمانی یاد داده بودن که خشونتو تحقیر و مسخره کنن اون وقت هیتلر الان مجبور بود واسه اینکه خودی نشون بده بره یه غلط دیگه بکنه.»
هر دو کتاب را کنار میگذارم و درحالیکه از جنگ و کرونا و هر چیزی که پدری را از فرزندی دور میکند، حسابی دلخورم، آباژور را خاموش میکنم.