عطر هل مدینه
فاطمه اشرف
محرم و صفر تمام شد. تلاشم را برای برداشت توشه کردم اما دلم میخواهد حال خوشی را که این دو ماه از ارتباط با خوبان عالم داشتم، در خودم نگهدارم و برایم خواندن کتاب، خوشایندترین راه است. سراغ «نشان حُسن» میروم و شروع میکنم. « عطر هل و ادویه فضا را پرکرده است. هیاهوی بازار مدینه این روزها بهخاطر خرید و فروش خرما بیشتر است.» یکباره مشامم معطر میشود. لبخند میزنم و از فضایی شگفتزده میشوم که انتظارش را نداشتم. کتاب لیلا مهدوی را که از کتابخانه برداشتم خودم را برای دریافت هرحالی از آن آماده کرده بودم جز همین حسی که در آن لحظه تجربه کرده بودم؛ لبخندی آرام دست ذهنم را گرفته است و من را تا کوچهپسکوچههای مدینه میبرد، دور از هیاهو، دور از جنگ، دور از خاک و نیزه و سپر، پر از نخل، پر از یاس و پر از آفتاب بهار. من که میدانستم قرار است در این کتاب از خانواده حسنبنعلی(ع) و حضورشان در کربلا بیشتر بدانم، یکباره با خانهای روبهرو شدم که تصویر و عطر و طعم آن چیره شده است به فضای حماسی روز دهم محرم سال 61هجری. یاد ماه رمضان مسجدالنبی 11سال پیش و فلاسکهای هل دمکردهای میافتم که میان سفرههای افطار چیده شده بود و از آن موقع به بعد هل دمشده پای ثابت سفرههای افطار خانهمان شد؛ گاهی ترکیب صدای ربنا و اذان مغرب و عطر هل چنان قدرتمند میشدند که فاصله خانه ما در تهران تا مسجدالنبی در مدینه هیچ میشد. بهخودم میآیم و میبینم اینبار این جمله از کتاب است که من را از خانه تا مدینه برده است. پیش میروم و در همان «قدمدوم» متوجه رفت و برگشتهای زمانی و مکانی کتاب از خانه ابامحمد در مدینه تا خیمه اهلبیت امام حسن(ع) در دشت نینوا میشوم و هرچند جملاتی که راوی روز عاشورا است بغضآلودم میکند، اما فضای کلی کتاب بهنظرم شبیه تصوری است که همیشه از امام حسن(ع) در ذهنم داشتهام: آرام، مهربان، کریم و لطیف. اصلا همین تعادل است که خواندن را برایم دلپذیر کرده است و هر «قدم» را که میخوانم خودم را یک گام نزدیکتر میبینم به خانه ابامحمد که به 2چیز معروف است: «یکی همین بوتههای یاس و دیگر دری که هیچگاه به روی نیازمندان بسته نمیشود.» به میانههای کتاب که میرسم دلتنگی برای مدینه، مسجدالنبی و بقیع پررنگتر میشود، بلند میشوم و یک راست به آشپزخانه میروم. دانههای هل را در قوری پیرکس دمنوش میریزم، آب جوش را روی دانهها میریزم و از اینکه چیزی تا شنیدن صدای اذان نمانده است، خوشنود میشوم.