فصل انتخاب
فاطمه اشرف
چند سال است به محرم که میرسم، محدودیت زمان را از بین خودم و سال 61هجری برمیدارم. بدنم میلرزد از این نزدیکی به واقعه، اما دلم میخواهد هر سال عیار خودم و عیار دلی که قریب به یک سال به دنیا نزدیکتر بوده تا به خدا و حسین(ع)، دستم بیاید.
کار سختی است؛ توان، صداقت و اخلاصم را بدجوری محک میزند، اما یادآوری خوبی است. فاصله را تا جایی که توان دارم کم میکنم، مسافری میشوم با کولهای خالی که در بحبوحه نبرد پایش به زمین آزمون رسیده و بین حسین و یزید درونم میایستم و دنبال خودم میگردم.
محرم امسال همسفر کلمات سیدعلی شجاعی بودم. همسفر «فصل شیدایی لیلاها» و بین هجدهم ذیالحجه و دهم محرم جناب زهیر، حر، بریر، جون و باقی افرادی در رفتوآمد بودم که شنیدن نامشان همیشه غبطهبرانگیز بوده است.
حالا اما بعد از خواندن این 23فصل کوتاه، چقدر نزدیک و حتی هممسیر شدن با آنها راحتتر شده است.
نویسنده در همان فصل دوم فاصله نجومی را کم و با نشان دادن شک و دودلیهای سعادتمندان عالم، خیالمان را راحت میکند و میگوید آنها که لایق پیمودن مسیر کمال و عشق بودند از دنیایی بیگانه به دنیای ما نیامدهاند، در خلوتشان چه نجواهای آشنایی داشتند و هرچند تردیدها گمراهشان نکرده، اما چقدر دوراهی بین خیر و شر، دوراهی قدمتدار و پرتکراری است. همین میشود که در ابتدای کتاب، نفس راحتی میکشم و کنار نه، که جای زهیر بن قین مینشینم و میشنوم: «حسین بن علی تو را خوانده است و به انتظارت نشسته... کمی آن سوتر» و یک نفس روح تشنهام را با کلمات سیراب میکنم و فصل به فصل پیش میروم تا به فصل انتخاب میرسم. آنجا پایم گیر میکند.
اگر میان این همه نام آشنا دلم با یکی نزدیکتر باشد آن جناب «حر» است. در فصل انتخاب قلبم به تپش میافتد و انگار نه انگار خواننده روایتی هستم که از کودکی بارها شنیدهام.
کولهام را میگذارم و دلم میخواهد همانجا آرام بگیرم. نسبت شرم ابدیام را با حضرت سیدالشهدا (ع) در کلمات این فصل مییابم و اگر میشد انتهای این کتاب و بعد از فصل وصل، چیزی هم از طرف من خواننده به کتاب اضافه شود، من چند جمله از فصل انتخاب را تکرار میکردم: «بابی برای توبه به رویم گشوده است؟ راهی برای رسیدن به غفران، از پی این معصیت یافت میشود؟» و خدا کند ادامه این جملات، همانی تکرار شود که نویسنده از زبان امام علیهالسلام نوشته است: «آخر آمدی؟...سر بالا بگیر... اینجا همیشه دری برای باز آمدن گشوده است و آغوشی برای برگشتن، گشاده...»