• چهار شنبه 26 دی 1403
  • الأرْبِعَاء 15 رجب 1446
  • 2025 Jan 15
شنبه 24 تیر 1402
کد مطلب : 197362
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/El1Dm
+
-

بوی خوش موفقیت

راهنمای فیلم
بوی خوش موفقیت

در این صفحه فیلم‌های جدیدی را معرفی می‌کنیم که به‌‌تازگی در دسترس تماشاگر ایرانی قرار گرفته است. هر بار خیلی سرراست و جمع‌وجور درباره4 فیلم می‌نویسیم تا بدانید کدام فیلم‌ها ارزش تماشا دارند. فقط هم فیلم‌های دیدنی را معرفی نمی‌کنیم؛ برای اینکه بدانید از چه فیلم‌هایی هم باید حذر کنید همین صفحه را بخوانید.

تو به احساسات من صدمه می‌زنی

داستان:
بِث زن میانسالی است که نخستین رمانش را منتشر کرده اما به‌خودش و توانایی‌اش در نویسندگی اعتماد ندارد. همسر بث، دان، روانشناسی است که قادر به حل مشکلات مراجعانش نیست. او مدام از بث و کتاب جدیدش که هنوز منتشر نشده تعریف می‌کند تا اینکه روزی بث به‌طور اتفاقی می‌فهمد دان نوشته‌های او را دوست ندارد، اما برای دلخوشی او جور دیگری وانمود می‌کند. تنها فرزند بث و دان، الیوت، نیز از توجه بیش از حد پدر و مادرش به یکدیگر ضربه خورده. خواهر بث، سِرا، نیز که حامی اوست با همسرش- مارک که بازیگر است- مشکلاتی دارد. سرانجام بث و دان تصمیم می‌گیرند، بیشتر با هم صادق باشند و برای خوشایند طرف مقابل همیشه از خواست و عقیده واقعی‌شان کوتاه نیایند.
به تصویر کشیدن مشکلات و مسائل زندگی زوجی که در ظاهر خوب و خوش‌اند اما در عمق رابطه‌شان چیزهای ناخوشایندی وجود دارد، همانقدر که اگر به درستی انجام شود، حاصلی جذاب و اثرگذار دارد، در صورت بازماندن از نقب زدن به عمق روح شخصیت‌ها، در بهترین حالت، به ورطه میان‌مایگی و ادا و اطوارهای روانشناختی می‌افتد. مشکل اصلی فیلم هولوفسِنِر هم همین است که پیش از اینکه شخصیت‌های جاندار و واقعی خلق کند که برای تماشاگر مهم باشند، به‌دنبال این است نشان دهد حتی در زندگی زوجین طبقه متوسط هم درد و رنج‌هایی وجود دارد که بالاخره جایی عود می‌کند و آدم‌ها را به این نتیجه می‌رساند که چه زندگی تقلبی و پوچی داشته‌اند. البته فیلم باب میل زوج‌های طبقه متوسطی است که از اینکه بگویند زندگی خوبی دارند و از آن راضی هستند، شرم دارند و دنبال بهانه‌ای می‌گردند تا نشان دهند زندگی آنها هم دارای کمبودها و پیچیدگی‌هایی از نوع روانشناختی است.

جین

داستان:
اولیویا بروکس، دانش‌آموز بلندپرواز دبیرستانی، در غم از دست دادن دوست صمیمی‌اش، جین، است که به‌تازگی خودکشی کرده است. وقتی اولیویا بخت رفتن به کالج مورد علاقه‌اش را از دست می‌دهد، دچار حملات اضطرابی می‌شود. او که احساس می‌کند روی زندگی و خواست‌هایش هیچ کنترلی ندارد، در شبکه‌های اجتماعی کسانی را که به خیال خودش مانع موفقیتش هستند تخریب می‌کند. اولیویا در موقعیت‌های مختلف جین را می‌بیند که با نگاهی مرموز و موذی به او خیره شده است. او باور دارد به هر کاری که دست می‌زند، به‌خاطر جین و زنده نگه داشتن یاد اوست. او حتی لیزی، دیگر دوست صمیمی خودش و جین را که برای رفتن به کالج از آنها فاصله گرفته و پس از مرگ جین دوباره به اولیویا نزدیک شده، می‌کشد و با صحنه‌سازی مرگ او را خودکشی جلوه می‌دهد. اولیویا بدون اینکه مشتش باز شود، بالاخره به کالجی می‌رود که دوست دارد.

آدم‌هایی که همیشه خودشان را در «مسابقه موفقیت» با دیگران فرض می‌کنند، مستعد دست زدن به هر کاری برای پیروزی هستند. شبکه‌های مجازی به الزام افراد به شرکت در مسابقه موفقیت دامن زده و آدم‌ها همواره باید با اضطراب عقب ماندن و برنده نشدن در این مسابقه دست و پنجه نرم کنند. «جین» به‌دنبال نمایش اثرات مخرب چنین وضعی روی زندگی نوجوانانی است که باید خانواده‌های‌شان را سربلند کنند و نمونه غبطه‌انگیزی از حرکت در مسیر پیشرفت و ترقی باشند. اما چیزی که فیلم کم دارد انگیزه‌های قانع‌کننده برای تبدیل اولیویا از دختری مضطرب و مهربان و کم‌رو به هیولایی گرسنه در تمنای موفقیت و تحسین شدن است. صرف اینکه اولیویا بی‌آنکه خودش هم خبر داشته باشد، به بیماری موفقیت دچار است، ضعف پیرنگ فیلم را توجیه نمی‌کند.

نگهبانان کهکشان، جلد 3

داستان: پیتر کویل که هنوز به‌خاطر از دست دادن گامورا ناراحت و سردرگم است، باید گروهش را برای دفاع از کهکشان و همچنین محافظت از یکی از خودشان دوباره دور هم جمع کند؛ ماموریتی که اگر با موفقیت به پایان نرسد، احتمالا می‌تواند به قیمت نابودی نگهبانان کهکشان تمام شود. آدام وارلاک که یک موجود مصنوعی قدرتمند است به دستور‌های اولوشنری که دانشمندی خودبزرگ‌بین و متخصص خلق موجودات هیبریدی است، به نگهبانان کهکشان حمله می‌کند و راکت زخمی می‌شود و به اغما می‌رود. راکت حین اغما خاطراتش را که نشان می‌دهد به دست‌های اولوشنری ساخته شده مرور می‌کند. نگهبانان برای نجات جان دوست خود تلاش می‌کنند و در آخر راکت بازمی‌گردد و کویل رهبری گروه را به او می‌سپارد.

مردان سفیدپوست نمی‌توانند بپرند

داستان:
جِرمی، بسکتبالیست سفیدپوستی است که به‌خوبی سیاهپوستان و حتی بهتر از آنها می‌تواند بسکتبال بازی کند. او به‌طور وسواس‌گونه‌ای به سلامت جسمی و ذهنی‌اش اهمیت می‌دهد و رژیم غذایی خاصی دارد. رفتارهای عجیب و غریب جرمی در تعاملات اجتماعی یکی دیگر از ویژگی‌های اوست. جرمی که برای ساختن زندگی مشترک با تاتیانا به پول نیاز دارد، با بسکتبالیست سیاهپوستی به‌نام کمال که در دوران دبیرستان بازیکنی موفقی بوده، اما در بسکتبال حرفه‌ای به جایی نرسیده، گروهی تشکیل می‌دهند تا در بازی‌های شرطی پولی به جیب بزنند. کمال و جرمی در ابتدا به‌دلیل روحیات متفاوت‌شان در همکاری با هم مشکل دارند اما کم‌کم به هم نزدیک می‌شوند و سرانجام در بازی نهایی 500هزار دلار برنده می‌شوند. کمال به بسکتبال حرفه‌ای برمی‌گردد و جرمی از تاتیانا خواستگاری می‌کند.
بازسازی فیلم موفق ران شلدون در سال 1992با همین نام که وودی هارلسون و وزلی اسنایپس در آن بازی کرده‌اند. با اینکه از نسخه جدید تقریبا استقبال خوبی نشده، اما بخشی از این برخورد سرد به کیفیت خاطره‌‎انگیز فیلم شلدون برمی‌گردد. برخلاف فیلم اصلی که بخش عمده جذابیت آن مدیون کل‌کل‌های 2 شخصیت‌ اصلی و صحنه‌های پرتحرک و ریتم درگیرکننده‌اش است، در فیلم کالماتیک شوخی‌های جرمی با کمال درباره سیاهپوستان و فرهنگ خاص‌شان چیز دندان‌گیری ندارد. مثلا در جایی از فیلم جرمی می‌گوید پی‌تی‌ام (پل توماس اندرسون) بزرگ‌ترین فیلمساز زنده جهان است و کمال در جوابش درمی‌آید که اسپایک لی بزرگ‌ترین کارگردان زنده جهان است. سایر شوخی‌های نژادی فیلم هم خیلی حد‌نگه‌دارهستند و معلوم است سازندگان فیلم مراقب بوده‌اند که پلیس‌های گفتمان فرهنگی روز را که به مسائل نژادی هم حساس‌اند، عصبانی نکنند.


 

این خبر را به اشتراک بگذارید