از نوز نابکار تا پیمان بین دو سید
عمارت عین الدوله ، سرای مخالفت سرسخت مشروطه
لیلا باقری
اگر اهل تماشای خانههای قدیمی و معماری زیبایشان باشید و از طرفی هم علاقهمند به هنرهای تجسمی، پیشنهاد میکنیم به «نگارخانه برگ» بروید در محله پاسداران. اینجا همان عمارت «عینالدوله» است. کسی که بعد صدراعظمی امینالدوله ناکام و اتابک، نفر دوم در کشور شد و در زمان صدراعظمی او اتفاقاتی رخ داد و جرقهای شد برای تندتر شدن آتش مشروطهخواهی. باهم برویم به خیابان پاسداران، خیابان شهید کاظم موسوی، میدان هروی، خیابان شهید وفامنش و بعد از خیابان شهید جمالی و عمارت شاهزاده عبدالمجید عینالدوله و برخی اتفاقات تاریخی دوران مشروطهخواهی را مرور کنیم. مرور تاریخ در کنار نشانههای جامانده از این دوران جذابتر و به خاطرماندنی است.
اتابک نابکار رفت و عینالدوله نابکارتر آمد!
عینالدوله که حالا عمارت زیبایش شده نگارخانه برگ و مثل نگینی در محله پاسداران میدرخشد ازجمله مخالفان اتابک بود. همین مردم را امیدوار کرد که مانند اتابک رفتار نکند. اما زهی خیال باطل.... موسیو نوز همچنان به کارهای بدش ادامه داد و عینالدوله به روی مبارک نیاورد. اسفند همان 1282بود که پیمان گمرکی بین ایران و روسیه بسته شد که تمام آن به زیان ایران بود و نتیجهاش میشد از بین رفتن صنعتهای ایران ازجمله پارچهبافی و از رونق افتادن بازرگانی ایران. در نتیجه آسیب دیدن کشاورزی و دامداری و بیکار و گرسنه شدن مردم و کوچ اجباریشان به کشورهای دیگر. چند و چون این پیمان بماند اما مختصر اینکه در این پیمان بازرگان ایرانی باید حق گمرگی زیادی برای صادرات و واردات میپرداخت اما روسها برای این کار گمرکی کمی میدادند. البته دیگر کشورها هم باید گمرکی زیادی میپرداختند برای واردات به ایران اما با سختگیریها و اعتراضات، پیمان تازهای با آنها بسته شد اما این ضرر برای ایرانیها ماند. یعنی صادرات به سختی و واردات جنس خارجی به آسانی!
در همین صفحه نوشته بودیم که امینالدوله، همان که سردر پارک و گیاهی به همین نام از او به یادگار مانده و لقب نخستین اصلاحطلب ایران را هم دارد، بهدلیل عبارت معروف «سعایت بدخواهان» برکنار شد. جای او رقیبش امینالسلطان آمد و لقب اتابکی هم گرفت. امینالدوله در زمان صدارتش سه بلژیکی را آورده بود تا کار گمرکات سر و سامانی پیدا کند و اقتصاد رونق بگیرد. ولی خبر نداشت بعد از رفتن او، وقتی شاه و اتابکاش میخواهند به فرنگ بروند و حال و هوایی عوض کنند، موسیو نوز بلژیکی میشود همهکاره گمرکات و از «مدیرکل گمرکات» میرسد به «وزیرکل گمرکات» و خون به دل بازرگانان ایرانی میکند. برای اینکه اداره گمرکات از شیوه سنتی به اروپایی تغییر پیدا کند، شاه فرمان داد که دیگر باجهایی مانند «راهداری»، «قپانداری» و «حقوق خانات» از کاروانهای خودی و فرنگی گرفته نشود و همه فقط «حقوق گمرکی» را در لب مرز بدهند. مردم در ظاهر مشکلی با این کار نداشتند و ضرری نداشت اما بلژیکیها کمکم ذات خودشان را نشان دادند و شروع کردند به تفاوت گذاشتن بین بازرگان ایرانی و خارجی و جدایی انداختن بین ایرانیان مسلمان و مسیحی هم. از یک طرف بدرفتاری با بازرگانان ایرانی و از طرف دیگر؛ وامهایی که از دولتهای دیگر برای خرج سفر شاه گرفته میشد، مردم را ناراحت میکرد. مردم همه این اتفاقات را زیر سر اتابک میدانستند. این ناآرامیها و چند اتفاق دیگر دست بهدست هم داد تا بالاخره وقتی شاه از سفر برگشت جلسهای با درباریان گذاشت و گفت ابایی ندارد از برداشتن اتابک اما نمیداند رشته کارها را بهدست چهکسی بسپارد. در این میان عینالدوله و برادرش سپهسالار گفتند ما هستیم و قول میدهیم کارها خوب پیش برود. خلاصه اینکه آخرهای شهریور 1282اتابک کنار رفت و عینالدوله صدراعظم شد.
بیپرواییهای عینالدوله و پیمان بین دو سید
سال 1283با همه سختیهایش بهخاطر قدرت عینالدوله بیدردسر گذشت اما در پایان سال عکسی از موسیو نوز و دیگر زنان و مردان بلژیکی بهدست مردم افتاد که در جشن بالماسکه لباس اقوام ایرانی به تن کرده بودند و نوز هم لباس روحانیت. عکس برای دوسال قبلتر بود اما غوغایی به پا کرد.ماه محرم بود و این توهین به ایرانی و دین اسلام، مردم و روحانیون را عصبانی کرد. آیتالله بهبهانی، سیداحمد طباطبایی (برادر سیدمحمد طباطبایی) و چند تن دیگر از روحانیون روی منبر به ذکر زشتیهای این کار پرداختند. اما عینالدوله اهمیتی به این ماجرا نداد و گمان کرد قدرتش بیشتر از این حرفهاست. موسیو نوز هم عوض اینکه بهخاطر پیمانی که با روسها بسته بود از سمتش برکنار شود، ترفیع هم گرفت و علاوه بر وزارت گمرکات به وزارت پست و تلگراف رسید. رئیس تذکره هم شد و در «شورای دولتی» هم یکی از حاضران. او با مسلمانها بدرفتاری میکرد و تا جایی که میتوانست کارها را به آنها نمیسپرد. یک عکس دیگر هم از او بهدست مردم افتاد که با یکی از همکاران خود لباس روحانیت به تن داشت. بهبهانی که میانه خوبی با عینالدوله نداشت، تصمیم گرفت با علمای دیگر پیمانی برای براندازی عینالدوله ببندد. در این میان تنها کسی که دعوت او را لبیک گفت سیدمحمد طباطبایی بود آن هم به یک شرط، او گفت: «اگر غرض شخصی در کار نباشد من همراه خواهم بود.» بهبهانی هم گفت: «همان آقای طباطبایی با من باشد، کافیست...» و این شد که دو سیدبا هم پیمان بستند و نتیجه این پیمان بعدها رأی به مشروطه شد. البته با کلی ماجرا و بستنشینی و خونریزی که بخش زیادی از آن زیر سر عینالدوله بود که مخالفتی سخت با برپایی عدالتخانه و مجلس و فرمان مشروطه داشت و با دلیری و بیپروایی حتی فرمان شاه را هم اجرا نمیکرد.
سرنوشت عینالدوله و عمارتش...
خونریزیها و نافرمانیهای عینالدوله زیاد است و داستان مفصلی دارد. از کشتن طلبههایی که در مسجد شاه و آدینه بست نشسته بودند تا چشم بستن روی خودکامگیهای علاءالدوله، حاکم تهران، بگذریم و بعدا برسیم به این ماجراها. حالا برگردیم به عمارت عینالدوله که او در زمان حیاتش در پاسداران فعلی یا همان مبارکآباد ساخت. آن زمان مبارکآباد بیرون از حصار ناصری بود و او برای ییلاقش آن را ساخت. در برخی روایتها آمده که کنفرانس تهران در خلال جنگ جهانی دوم با حضور سران سه کشور روسیه، بریتانیا و آمریکا در این عمارت برگزار شده اما درست این است که نشست در سفارت شوروی بود و عکسی هم از استالین، روزولت و چرچیل در ایوان این سفارتخانه وجود دارد. بگذریم و برسیم به عینالدوله خودکامه که از قضا نوه فتحعلیشاه قاجار هم بود و از تحصیلکردگان دارالفنون و البته داماد ناصرالدین شاه. عین الدوله مخالف شدید آزادیخواهان بود و قدرت گرفتن آنها را مساوی با نابودی خود میدانست. اما در نهایت بر اثر فشارهای مردم برکنار شد و به خارج از تهران تبعید. اما یکبار دیگر در زمان احمدشاه به صدراعظمی انتخاب شد. او پس از کودتای اسفند ۱۲۹۹، بهعنوان صدراعظم استبداد بازداشت شد و مدتی در زندان کودتا ماند. عینالدوله بعد از آزادی گوشهگیر شد و بیمار و مقروض. در نهایت دهم آبان 1306وقتی 82سال داشت، مرد.
همان اوایل تغییر حکومت از قاجار به پهلوی هم بود که بدهیهای عینالدوله باعث شد تا عمارتش نصیب خانواده هروی شود و محل سکونت خانوادهای که به «بصیرالدوله» مشهور بودند. یک عمارت تشریفاتی با استخری بزرگ و باغهای بسیار در اطراف. اما سالها متروک ماند و باغهایش نابود شد تا اینکه خود بنا بالاخره در تیرماه 1377به ثبت ملی رسید و از آخرین بازمانده هرویها خریداری و تبدیل به نگارخانه برگ شد.