سیدخندان
یک روز سیدجعفر شاهصاحب برای تحصیل دروس حوزوی به تهران آمد. خانواده سیدجعفر ابتدا در کشمیر هند زندگی میکردند و به همین دلیل شهرت خانوادگیشان شاهصاحب است. اما بهدلیل درگیریهای حکومتی فراری شده و در عهد ناصری به ایران میآیند و برای سکونت به روستای جاسب میروند. سیدجعفر در همین روستا بهدنیا میآید و بعدها که قصد طلبگی میکند، به تهران آمده و در یکی از باغهای محدوده جاده قدیم شمیران ساکن میشود. سیدجعفر از همان زمان که شروع به خواندن درس طلبگی کرد، میگفت بهترین تبلیغ برای دین اسلام این است که خود فرد مسلمان، خوشرو و بااخلاق باشد؛ اعتقادش بود. میگفت اگر من بهعنوان یک مسلمان آدم خوبی باشم، بهترین تبلیغ برای دینم است. برای همین همیشه سعی میکرد به همه نیکی کند. در همان مسیر کاروانها با کشکول پر از شکلات و آجیلش قرار میگرفت و به هر کسی که از جاده قدیم شمیران عبور میکرد، آجیل و شکلات میداد. همین باعث شده بود تا رفتهرفته همه افرادی که از این جاده خاکی عبور میکردند، این سیدمهربان را بشناسند و حتی او را امین خودشان بدانند. تا جایی که هرکس هر مشکلی که داشت، در خانه او را میزد. سیدجعفر که با دستهای خودش روی قنات باغ، چاه آب حفر کرده بود، از چاه، آب گوارا و خنک را میکشید، آن را داخل کوزه میریخت و به استقبال مسافران خسته از راه میرفت. رفتهرفته این کار سیدجعفر آنقدر همیشگی شد که خودش در همان محدودهای که سکونت میکرد، یعنی نرسیده به سهراه ضرابخانه یک قهوهخانه ساخت تا مأمنی برای مسافران خسته راه شود.
سیدجعفر که شال سبزی به کمر میبست و همیشه کلاهی بر سر داشت، در ظرف مسی آب خنک میریخت و آن را بهدست مسافرانی میداد که چند ساعتی بود از تهران راه افتاده بودند. به همین دلیل قهوهخانهاش پاتوق مسافران تهران به شمیران بود و هر کس حتی اگر یکبار از این مسیر عبور میکرد، این سیدخندان را میشناخت. سیدجعفر از وقتی که به تهران آمده بود، دیگر به شهرستان جاسب برنگشت. تا اینکه در اواخر عمرش راهی زادگاهش شد و چند روز بعد از اینکه به جاسب رسید، به رحمت خدا رفت و همانجا هم به خاک سپرده شد. اما لبخند همیشگی پیرمرد مهربان که خستگی راه را از تن مسافران بیرون میکرد، باعث شد تا رفتهرفته بین مسافران به «سیدِخندان» شهرت پیدا کند؛ نام نیکی که امروز حتی با اینکه سالها از درگذشت سیدجعفر میگذرد، باز هم باقی مانده است.