• یکشنبه 4 آذر 1403
  • الأحَد 22 جمادی الاول 1446
  • 2024 Nov 24
دو شنبه 12 تیر 1402
کد مطلب : 196276
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/Y6rYO
+
-

پدر شهید جاوید‌الاثرحسین کاشکی از دلتنگی‌هایش می‌گوید

کنارشهدای گمنام آرام می‌گیرم

کنارشهدای گمنام آرام می‌گیرم

تصور کن که یک روز، وسیله‌ای جایی جا گذاشته یا گم کرده باشی! چقدر سرگردان و پریشانی تا آن را پیدا کنی. حتی اگر عین آن را هم به تو بدهند بازهم چشمانت دنبال گمشده‌ات می‌ماند. حالا تصور کن گمشده‌ات، پاره تن و عزیزتر از جانت باشد. تصورکن گمشده‌ات پسرت باشد و تو سال‌ها چشم انتظارش باشی؛ سخت است حتی تصور این خیال. اما همین خیال سخت، سال‌هاست که در ذهن پدران و مادران چشم انتظار این دیار شهیدپرور، روز و شب مرور می‌شود اما لب به گلایه باز نمی‌کنند. آرام و صبور چشم به راه نشسته‌اند. چشم انتظار آمدن حداقل یک پلاک و قنداقی کوچک از پسری که وقتی می‌رفت برای بوسیدنش مجبور بودند روی نوک پاهایشان بایستند. یکی از صدها پدر چشم براه، پدرشهید جاویدالاثرحسین کاشکی است؛ پدری که  بعد از رفتن حسین، همسر صبورش را هم از دست داده و به تنهایی غم چشم انتظاری را به دوش می‌کشد. اما همه  اینها یک طرف و حرف‌های زیبای حاج‌محمدرضا کاشکی یک طرف دیگر. وقتی پای صحبت‌های این پدر می‌نشینیم، به حدی با بینش و اعتقاد بالا صحبت می‌کند که مجذوب گفته‌هایش می‌شویم.


گمان می‌کردیم اسیر شده باشد
پدرشهید ازجا بلند شده و به سمت عکس فرزندش می‌رود. دستی برآن کشیده و صورت فرزندش را از روی شیشه قاب عکس می‌بوسد. قاب عکس را در دست گرفته و به سمت ما برمی‌گردد. پس از کمی سکوت می‌گوید: «من همیشه از خوبی‌های حسین برای 4خواهر و 2برادرش می‌گویم. حسین تا پنجم ابتدایی بیشتر درس نخواند. سختی‌های گذشته چند برابر الان بود و او ترجیح داد به من کمک کند. در یک کارخانه آجرسازی کار می‌کرد و درآمدش را به من می‌داد تا خرج خانواده کنم.غروب که از سرکار برمی‌گشت، به مسجد می‌رفت تا نماز اول وقت بخواند. ذوق و شوق او مرا هم ترغیب می‌کرد تا برای نماز جماعت به مسجد بروم.»
او به هدیه‌هایی که از حسین گرفته بود اشاره می‌کند و می‌گوید: «آن زمان حجب و حیا اجازه نمی‌داد که بچه‌ها برای پدر و مادرشان هدیه بگیرند. اما همیشه حسین پول دسترنجش را جمع می‌کرد و بدون هیچ چشمداشتی به مادرش می‌داد و می‌گفت تو این پول‌ها را به پدر بده، من خجالت می‌کشم. نمی‌خواهم پدرم از دستان من مستقیم پول بگیرد.من کشاورز بودم و آن زمان همان اندک پس‌اندازهای حسین کمک خرج خانه ما بود. این کار حسین هدیه بزرگی به من بود که هیچ وقت اجازه نداد غرور من پیش خانواده خدشه‌دار شود. البته به برکت دعای این شهید و روزی حلال، این روزها وضعیت مالی‌ام مساعد شده است.»
وقتی حرف از اعزام شهید به جبهه می‌آوریم، پدرشهید سکوت می‌کند. دستی بر صورتش کشیده و پس از لحظاتی سکوت با حالتی محزون می‌گوید: «همان اوایل جنگ و سال 59به جبهه رفت.آرپی‌جی‌زن بود. چندبار به مرخصی آمد و متوجه جراحت‌هایش شدیم ولی لب باز نکرد و همیشه از رشادت و پیروزی‌های رزمندگان می‌گفت.در مقابل گریه‌های مادرش می‌گفت: مادرجان، فقط برای امام حسین(ع) اشک بریز. من لایق اشک‌های با ارزش تو نیستم.»
پدر شهید از لحظه‌های ناب شهادت فرزندش برایمان سخن می‌گوید:«عملیات بیت‌المقدس مقدماتی در شلمچه بود که حسین به همراه 99نفر از دوستانش برای شناسایی عازم منطقه شد.عملیات در دهکده حمیدیه بود. آنها درمنطقه مین قرار گرفته بودند.به‌گفته هم‌رزمانش، به جز حسین و 6نفر دیگر از رزمنده‌ها که مفقودالاثر شدند، همگی به شهادت رسیدند. دهم اردیبهشت سال 62خبر شهادت حسین را به ما دادند، اما جنازه‌ای از او به دستمان نرسید. پیش خودمان گمان می‌کردیم که شاید حسین اسیر شده باشد. به همین‌خاطر، هر وقت که آزادگان به میهن می‌آمدند، به استقبال آنها می‌رفتیم تا شاید حسین را در بین آنها ببینیم. چشم می‌چرخاندیم و یک یک رزمنده‌ها را تماشا می‌کردیم ولی خبری از او نشد.»

عاشقانه‌های پدر و یک قاب عکس


لبخند تلخی برگوشه لبان پدر شهید نشسته است. پس از کمی سکوت می‌گوید: « 23روز پس از شهادت حسین، خرمشهر آزاد شد.خوشحال بودم که رشادت او و دیگر رزمنده‌ها باعث شده بود تا یک وجب از خاک کشور هم به‌دست دشمنان نیفتد. حسین دوست داشت مفقودالاثر باشد و بالاخره به آرزویش رسید. حتی یک‌بار هم به زبان نیاوردم که‌ای‌کاش حسین نمی‌رفت. چند سالی است که مزار شهدای گمنام محله پاتوق هر روز صبح من است. آنجا آرام می‌گیرم.» وقتی دوربین عکاسی ما برای گرفتن عکس از پدر شهید روشن می‌شود ناخودآگاه پدر یاد خاطره‌ای از حسین می‌افتد و می‌گوید:« حسین من هم مثل شما یک دوربین عکاسی داشت البته دوربین او خیلی ابتدایی و قدیمی بود.وقتی می‌خواست به جبهه برود، دوربین را با خودش برد.هنگامی که علت بردن دوربین را از او پرسیدم در جوابم گفت:می‌خواهم از صحنه‌های جنگ عکس بگیرم و بعدها بدانم کجا رفته‌ام و چه کارهایی انجام داده‌ام.کارهای خوبم را تکرار کنم و دیگر کارهای بیهوده انجام ندهم.متأسفانه بعداز شهادتش هیچ یک از وسایل شخصی حسین به‌دست ما نرسید و دوربین و عکس‌هایش هم با خودش مفقودالاثرشد.» در پایان پدر شهید، عکس کوچکی از شهید را به‌عنوان یادگاری به ما می‌دهد و می‌گوید:«هر چند وقت یک‌بار از روی عکس حسین چاپ می‌کنم و هر کسی که از حسین من بپرسد یک عکس به‌عنوان یادگاری به او می‌دهم.»



 

این خبر را به اشتراک بگذارید