• چهار شنبه 26 دی 1403
  • الأرْبِعَاء 15 رجب 1446
  • 2025 Jan 15
دو شنبه 12 تیر 1402
کد مطلب : 196227
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/Q1jLM
+
-

لک‌لک‌های امید

قصه شهر
لک‌لک‌های امید

مریم ساحلی

لک‌لک‌های سفید سیمانی نشسته‌اند روی دیوار خانه‌ای که نمای آن هنوز رنگ نشده است. حیاط خانه پوشیده از ماسه است و معلوم نیست چه‌وقت دست و بال مرد خانه آنقدر باز می‌شود که بتواند، امور باقیمانده را به سرانجام برساند.
مرد لک‌لک‌ها را 2روز پس از اینکه اسباب‌کشیدند به این خانه، خرید و روی دیوار نزدیک به در کوچک آهنی نصب کرد. خانه مرد در حاشیه شهری است که شاید هیچ‌وقت پای هیچ لک‌لکی به آن نرسیده باشد. مرد که لک‌لک به دست به خانه آمد، جفت ابروهای همسرش از تعجب رفت سمت چین وسط پیشانی‌اش. زن 4 خرج واجب‌تری که دارند را یاد مرد انداخت و بعد هم توی دلش گفت، انگارنه‌انگار که 41 سال را پشت سر گذاشته! هنوز بچه‌ است.
زن نمی‌داند که لک‌لک‌ها از بچگی‌های مرد پرکشیده‌اند و آمده‌اند تا میانسالی‌اش. زن نمی‌داند که تنها کتاب قصه‌ای که روزگاری مرد داشت و صدها بار ورق‌زده و خوانده بود، حکایت یک جفت لک‌لک بود که بر بام خانه توی داستان، آشیانه ساخته ‌بودند. زن نمی‌داند که مرد سال‌هاست از جهان بچگی‌ها جدا شده ولی مهری که بین لک‌لک‌ها و پسرک توی داستان جاری بود را از یاد نبرده‌است. پسرکی که از پدرش شنیده‌بود، لک‌لک‌ها از خیر و برکت و امید نشان دارند. زن خبر ندارد که بچگی‌های همسرش با حسرت لانه‌ساختن لک‌لک‌ها در حوالی خانه کوچک‌شان گذشته است. لک‌لک‌هایی که هرگز نیامده‌اند.
او از دل مرد خبر ندارد اما این روزها می‌بیند که بچه‌های همسایه، وقتی نگاهشان می‌رود سمت لک‌لک‌ها، لبخند می‌زنند. و مرد هربار که چشمش می‌افتد به لک‌لک‌ها، نگاهش روشن می‌شود و می‌رود سمت آسمان.

 

این خبر را به اشتراک بگذارید