• شنبه 27 مرداد 1403
  • السَّبْت 11 صفر 1446
  • 2024 Aug 17
یکشنبه 21 خرداد 1402
کد مطلب : 194167
+
-

در ستایش دست‌سازه‌ها

مریم ساحلی

می‌گفت: دست‌سازه‌ها هزارویک داستان در دل‌شان دارند. شما بگو دخترک چوبی روی طاقچه و کوزه سفالی کنج دیوار و روتختی قلابدوزی خانه‌ات اشیایی هستند شبیه به همه اجسام دور و برت. من و خیلی‌های دیگر اما می‌گوییم، خیر.‌ گوش دلت اگر نزدیک شود به دخترک‌چوبی، حتما حکایت درختی را می‌شنوی که روزگاری زیر آسمان خدا شاخ و بالش رو به آسمان بود و ریشه‌هایش در زمین. درخت شاید صدها بهار و زمستان دیده باشد به‌خودش و آواز هزارهزار پرنده نشسته باشد به جانش. فکر می‌کنی دخترک از کدام جنگل سبز راه گرفته باشد به خانه تو و صاحب آن دست‌ها که او را از دل چوب کشیده‌اند بیرون، حالش چگونه بود؟  به همه بلندای نخی که دور انگشتش پیچیده شده و ذره‌ذره به گردن میل بافتنی افتاده و از دانه قبلی عبور کرده تا در امتداد ساعت‌ها نشستن و بافتن جان بگیرد. می‌گفت: زنبیل حصیری که در دست می‌گیرم، یاد زنی در خیالم قد می‌کشد که دمی نگاهش به آسمان است تا بر عطش شالیزار کوچکش ببارد و دم دیگر برگی سبز بر زنبیلی که بافته نقش می‌زند‌. می‌گفت: وقتی قدم بر فرش دستبافت خانه‌ام می‌گذارم، شرمی غریب در من قد می‌کشد چرا که به همه انگشتانی فکر می‌کنم که در اتاقی نمور و کوچک یا کارگاهی بزرگ و روشن، گره‌به‌گره آن را بافته‌اند. یک وقت‌هایی به این فکر می‌کنم که گل‌های قالی خانه من حوالی چندین و چند رویا و حسرت روییده‌اند.
 

این خبر را به اشتراک بگذارید