در ستایش رساله مهمانی
نگاهی به رمان «بند محکومین» نوشته کیهان خانجانی
محمود قلیپور:
برای نوشتن درباره رمان بند محکومین، باید به نکات بسیاری توجه داشت اما آنچه بیش از همه نکات، سعی دارد از دل رمان بیرون بزند و خودنمایی کند، توجه به مسئله عشق است. رمان جذاب و ساده بند محکومین، روایت پیچیده و فاخریاست از زندانی در رشت که بدترین نوع محکومان را در خود جای داده است؛ عاشقان. روایت هر یک از شخصیتهای رمان با تأکید بر مسئله عشق او آغاز میشود و عشق در حقیقت مشخصهای برای شناساندن شخصیتها بهمخاطب میشود. آزمان، خان، درویش، عمو، زاپاتا، لیلاج و تمامی کسانی که پا به جهان داستانی خانجانی میگذارند از پنجره عشق نگریسته میشوند؛ همان پنجرهای که پس از «مهمانی» تیرگی شب به خود میگیرد و سیاهی آینهوارش به نمایش واقعیتی از زاپاتای رشتی میپردازد. از این منظر باید خانجانی را راوی عشق دانست اما چرا؟او برای این روایت لطیف و ارزشمند، سراغ یکی از مخوفترین مکانهای یکی از زیباترین مناطق جغرافیای ایران میرود؟ پرسشی که پاسخش در نظر نویسنده پنهان شده به نگاه افلاطونی او در نگارش رمان وابسته است.
در عشق افلاطونی بر اساس «رساله مهمانی» 2 خصلت «اهمیت نداشتن ذاتی محبوب» و «تحقیر جسمانیت» بهعنوان 2 ویژگی برجسته حائز اهمیت است. آنچه میتوان در این رساله یافت این است که محبوب واقعی، مفهومی کلی و مطلق است که در جسمانیت ظهور نمیکند و امری ماورای حس است؛ به همین دلیل نویسنده، این عشّاق را از جامعه زیبا و فریبندهای چون گیلان جدا میکند و آنها را در بستهترین و مخوفترین فضای ممکن قرار میدهد. قرارگرفتن در بند محکومین، در کنار عارفشدههای زیر تیغ، تلاشیاست برای بروز این عشق افلاطونی. محرومیتی که در این بند در مواجهه با عشق هر زندانی به آن برمیخوریم، پس از یک ضیافت شگفت، شکلی جسمانی به خود میگیرد و یکهفته سخت را نصیب او میکند. گویی خانجانی تمام تلاشاش را به کار بسته تا با قراردادن محکومین در زندان لاکان رشت، ابتدا به آنها عشقشان را یادآوری کند و بعد از آن و روبهروشدن با زندانی تازه واردی که هویت نامشخصی دارد معنای یافته عشقشان را به صورت عینی مجسم کند و در نهایت با حذف او، جهان داستانی (بند محکومین) را با آشوبی بیسابقه دچار دگردیسی و با مسئله محرومیت به مثابه امر واقع روبهرو کند.
آنچه باید در داستان خانجانی و در کنار قدرت نثر و زبان او و زیر لایههای طنز بیادعای نشئگی راوی داستان یعنی زاپاتا به آن توجه داشت، صداقت بهعنوان دستاوردی از پشتکردن به فضای عمومی حاکم بر جامعه است. از زاویه دید شخصیتهای رمان، در بند محکومین تنها 2چیز اهمیت دارد: عشق و اسباب؛ عشق برای زندهنگهداشتن روح و اسباب (مخدر) برای سرپا نگهداشتن عقل غیرمدرن. عقلی که اینجا از آن سخن میگوییم تمام تلاشاش را معطوف به این نکته میکند که قرار نیست آنچه خارج از جهان داستان و زیر سایه خرد محض پذیرفته میشود، در این جهان پذیرفتنی باشد. اتفاقا عقل واگرا در بند محکومین تمام تلاشاش را میکند تا دربند معادلات روزمره نشود و چه کسانی بهتر از محکومین انتهای خط میتوانند به این مسئله نمود عینی بدهند؟ اینها تمامی عرف و قواعد جهان سرمایهداری را زیر پا میگذارند تا عشق بهعنوان یک معنا زنده بماند. تلاش خانجانی و به تبع او، شخصیتهای بهظاهر کمدی رمان، تداعیکننده وضعیتی تراژیک در رویارویی با روزمرگی و عاشقیتهای فارغ از محرومیت است. و درنهایت داستان و در اوج این محرومیت کامل و هجران وصفناپذیر، گشودگی رخ میدهد، انسان بهتمامی و به معنای حقیقی خود ظاهر میشود، پالوده میشود از آلودگیها، پذیرفته و در نهایت آرام میشود. درک معنای واقعی عشق از منظر افلاطونیون و خانجانی بهعنوان نمایشگر عشق اینچنینی، به آنجا میرسد که زاپاتا، تنها در اتاق شماره7 بند محکومین زندان لاکان رشت، تمام قواعد عرفی جهان را زیر سؤال میبرد و حتی نیازی نمیبیند که بداند آن ناشناس چه سرانجام محتومی دارد. آنچه قرار است به نمایش گذاشته شود، پایان عاشق است؛ پذیرش وضعیت موجود با اتکا به توان دیگری... و آن دیگری پدیدهای نیست جز حقیقت معشوق.
خانجانی از پس چندین و چند داستان و کتابی که تاکنون از او بهدست مخاطب رسیده، شهرتی خاص در تدریس داستاننویسی پیدا کرده اما آنچه نباید از آن غافل شد و نادیده گرفت «خانجانی نویسنده» است؛ نویسندهای مسلط، دانا و البته فیلسوف که با مهارتی خاص به بدترین انسانهای جهان از نگاه عام، خصلتی خاص و ناب میدهد؛ از این رو باید این کتاب ارزشمند را خواند و بهعنوان یک رمان شاخص ایرانی معرفی کرد.