• چهار شنبه 12 اردیبهشت 1403
  • الأرْبِعَاء 22 شوال 1445
  • 2024 May 01
دو شنبه 21 خرداد 1397
کد مطلب : 19322
+
-

محمود دولت‌آبادی: لبخند زدم و گفتم من هم جهنمی هستم!

ادبیات
محمود دولت‌آبادی: لبخند زدم و گفتم من هم جهنمی هستم!


«خاطره‌ای از یک شهید آمده بود که در آستانه نزع قرار گرفته بود؛ یک قمقمه آب به او می‌دهند و او به جای اینکه بنوشد، روی زمین می‌ریزد و می‌گوید: «یا اباالحسن، بالاخره از من راضی شدی؟» یک‌بار دیگر همان عبارت را تکرار می‌کند و همانجا شهید می‌شود.  این بریده روزنامه را برای خودم نگاه داشته بودم؛ برایم بسیار عجیب می‌آمد. وقتی هنوز در مرکز نشر دانشگاهی بودم و دانشگاه هنوز عذرم را نخواسته بود، این تکه روزنامه را کنار دیوار زده بودم، چسبیده به میز کارم و هر روز می‌خواندم و نگاه می‌کردم. بعد هم آن را به خانه آوردم.

خیلی برایم عجیب بود و ما را به گزاره‌هایی می‌برد که از سنت شهادت در خودمان داریم. علاوه بر آن، عکس یک مادر ایلیاتی هم بود که هنوز هم آن را دارم، او هم یک مادر شهید بود؛ این دو کنار میزم بود. اینها به‌عنوان یک قطره در ذهن من بودند و وقتی‌که خواستم شروع بکنم از همین قطره شروع شدم.»



فقط سه نفر می‌دانستند کلنل را نوشته‌ام

محمود دولت‌آبادی، نویسنده برجسته کشورمان که به‌تازگی رمان «طریق بسمل شدن» را منتشر کرده است در گفت‌و‌گویی مفصل با مهر به بیان خاطراتی از جنگ و سال‌های دهه 60 و 70 پرداخته است.

«زمانی که این داستان (طریق بسمل شدن) را نوشتم، شصت و خرده‌ای سال داشتم.  اگر 40سالم بود صبر می‌کردم تا 10سال دیگر هم بگذرد اما در آن شرایط سنی، با خودم فکر کردم که اگر الان انجام نشود، شاید دیگر بقایی در کار نباشد؛ این یک وجه ماجراست اما وجه دیگر نگارش این رمان اتفاقاتی بود که از آن دوران تا الان ذهن مرا، همچون قطره‌ای محال‌اندیش درگیر کرده بود. از این نظر، بخشی از ماجرا برای من ارادی نبود؛ به این معنا که بنشینم و تصمیمی بگیرم و بعد نگارش کنم. انگیزه آن خیلی روشن بود. من همه مدت جنگ در ایران بودم، به جز سه نوبت که به خارج رفتم و در هر 3نوبت به من گفتند که اینجا بمان. در آمریکا دعوت و همزمان یک بورس مهم پیشنهاد شد که زندگی‌ام را از این‌رو به آن‌رو می‌کرد. در سوئد و آلمان هم گفتند بمان اما نماندم. تازه آن موقع نگفتم کتابی به نام کلنل نوشته‌ام، اصلا به زبان نیاوردم و تا وقتی‌که به وزارت ارشاد ندادم به کسی نگفتم چنین کتابی نوشته‌ام، فقط ۳نفر می‌دانستند؛ همسرم، احمد شاملو و دکتر ابراهیم یونسی. وقتی وارد آمریکا شدم گفتند یک بورس ۳۰هزار دلاری برای شما درنظر گرفتیم؛ ۹‌ماه در دانشگاه «میشیگان» بمانید اگر این کتاب را ترجمه کنیم که این کار می‌شود، مطمئنا جایزه نوبل می‌برد. من تشکر کردم و گفتم باید برگردم. مملکت جنگ بود، باید روزگار سپری‌شده را تمام می‌کردم.  همان موقع سوئد هم دعوت داشتم. در سوئد دبیر کانون نویسندگان سوئد گفت در اینجا بمان، خانواده‌ات را هم می‌آوریم، جنگ است، ما جنگ را تجربه کرده‌ایم، کنار گوشمان بوده است، جنگ یعنی جهنم! من لبخند زدم و گفتم من هم جهنمی هستم! برگشتم روزگار سپری‌شده را تمام کنم و به این کار پرداختم. حتی در دربه‌دری‌های موشک‌باران، کارم را به انجام رسانیدم.»



وزیر گفت: مجوز کلنل رسانه‌ای نشود

مسئله مجوز رمان کلنل نیز یکی از موضوعات دیگری است که محمود دولت‌آبادی در این گفت‌وگو به آن پرداخته است. او با اشاره به دیدارش با وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی و قول مساعد او برای اعطای مجوز کلنل گفته است: «گفت شب عید درمی‌آید اما فقط من می‌دانم و تو، هیچ‌جا هم رسانه‌ای نشود. به من گفت شب عید درمی‌آوریم که روزنامه‌ها بسته باشند. من هم گفتم ‌2ماه درباره این کتاب حرف نمی‌زنم؛ یعنی توافق. دقیقا فردای همان روز یک خبرنگار به من زنگ زد و پرسید کتاب مجوز گرفت؟ گفتم نه، پس‌فردا در همان روزنامه عکس نیم‌قد مرا چاپ کردند و نوشتند کلنل از سد سانسور گذشت.

 اصلا این ادبیات من نبود؛ بعد بلافاصله بعد از این اتفاق، کتاب به‌صورت جعلی در خیابان آمد و پخش شد. شما باشید چه تصوری می‌کنید؛ جز اینکه همه ماجرا یک چیدمان بوده که آنجا دعوت شوم، مرا متقاعد کنند که درمی‌آید، بعد فردا و پس‌فردا این اتفاق بیفتد. این چیزی جز یک طرح بوده است؟»

این خبر را به اشتراک بگذارید