علیاصغر فانی-وزیر اسبق آموزش و پرورش کشور
در دوره دبیرستان در مدرسه دکتر نصیری درس میخواندم. در این مدرسه، معلم ریاضیای داشتم که بسیار جدی، دلسوز و زحمتکش بود. او که علیآبادی نام داشت و چند سال پیش به رحمت خدا رفته، بدون چشمداشت مالی از ساعت ۵صبح کلاس جبرانی میگذاشت تا شاگردانش از دانشآموزان مدارس «هدف» و «البرز» جا نمانند. او گاهی تخته را با گوشه آستینش پاک میکرد. خانه ما و آقای علیآبادی در یک کوچه بود. یک روز با برادر بزرگم به حمام عمومی خیابان بریانک رفته بودیم. وارد حمام که شدیم، دیدیم آقای علیآبادی خودش را آب کشیده و دارد بیرون میرود. چشمش که به من افتاد با اخم و تحکم گفت: تو اینجا چهکار میکنی؟... با ترس و لرز گفتم: آقا اجازه!... آمدیم حمام.... دوباره برگشت داخل حمام و ما را نشاند روی یکی از سکوها و با آب داغ و کیسه و صابون به جانمان افتاد و وقتی خیالش راحت شد که حسابی تمیز شدهایم، رفت. وقتی رفتیم پول حمام را بدهیم حمامی گفت آن آقا حساب کرد... خدا بیامرز یک معلم واقعی بود؛ معلمی که حتی بیرون از مدرسه هوای شاگردانش را داشت. دوره دانشجویی در چهارراه لشکر منتظر تاکسی ایستاده بودم که یک فولکس رد شد. بعد از چندمتر ایستاد و دنده عقب گرفت. دیدم آقای علیآبادی است. با همان اخم همیشگی گفت: کجا میروی؟ گفتم: میروم دانشگاه. گفت: سوار شو! تا آمدم بگویم: مزاحم نمیشوم، با لحن جدی و خشن گفت: میگویم سوار شو... یادش به خیر. با اینکه راه خودش دور شد ولی اول مرا رساند میدان انقلاب و بعد رفت دنبال کارش.
نیمچه معلم
در کلاس پنجم ابتدایی، معلمی داشتم بهنام آقای حیدری که او هم مرحوم شده است. او که معلمی ترکزبان بود، مرا «نیمچه معلم» صدا میزد. دلیلش هم این بود که چون پیر شده بود، نمیتوانست پای تختهسیاه برود و مطالب درس ریاضی را روی تختهسیاه بنویسد؛ به همین علت مرا پای تختهسیاه میبرد تا مسائل را حل کنم. تقریبا همه مسائل ریاضی را من پای تخته حل میکردم و آقای حیدری پشتمیز مینشست.
یک روز در امتحان ریاضی ثلث اول، آقای حیدری مثل همیشه از من خواست که سؤالات امتحانی را روی تختهسیاه بنویسم. آن زمان دستگاه پلیکپی هم نبود و ایشان سؤالات را روی یک ورق کاغذ نوشته بود و من باید آنها را با گچ روی تختهسیاه مینوشتم تا دانشآموزان دیگر از روی تخته، سؤالات را بنویسند. چون سؤالات زیاد بود، مجبور شدم تعدادی از این سؤالات را از روی تخته پاک کنم تا بتوانم بقیه را بنویسم. بههمین دلیل وقتی خواستم سؤالات را در ورقه خودم وارد کنم، سؤالاتی را که پاک کرده بودم، نداشتم.
از همکلاسیام که کنارم نشسته بود، خواستم که سؤالات را برایم بخواند. یک تفریق اعشاری بود که من عدد2 را به اشتباه 9 شنیدم و مسئله را با همان عدد 9 حل کردم. راهحلم درست بود، اما عدد باید 2 محاسبه میشد. وقتی معلم ورقهها را تصحیح کرد، به من نمره 19.5 داد و گفت که نیمنمره کم آوردی. من که بسیار ناراحت شده بودم، با گریه گفتم: آقا! من که وظیفهای نداشتم که بروم پای تختهسیاه و سؤالات را بنویسم، شما گفتید برو! من هم رفتم.
زنگ تفریح که خورد و بچهها به خارج از کلاس رفتند، من بهعنوان اعتراض ماندم و بیرون نرفتم. معلم موضوع را فهمید ولی گفت که نمرهات همین است و 20 نمیشوی. زنگ بعد مجدداً به من گفت «برو پای تخته و مسئله حل کن!» من هم حرفش را گوش نکردم و گفتم «اگر من هم مثل بقیه بچهها مینشستم و سؤالات را از روی تخته مینوشتم، نمرهام 19.5 نمیشد، من دیگر پای تخته نمیروم». آقای حیدری به ترکی ضربالمثلی گفت که معنیاش میشد: «فکر نکن اگر خروس نخواند، صبح نمیشود»؛ یعنی فکر نکن که اگر تو پای تختهسیاه نروی، کارها لنگ میشود!» من هم گفتم «چه صبح بشود یا نشود، من پای تختهسیاه نمیروم» و نرفتم. ایشان یکی دیگر از بچهها را فرستاد، ولی او نتوانست کاری انجام دهد و واقعاً صبح نشد! بالاخره گذشت و از فردا به من گفت «برو پای تختهسیاه، ما را اذیت نکن» و من دوباره پای تختهسیاه رفتم.
امتحان صداقت
سالها پیش، در مدرسهای در محله نازیآباد تهران بهعنوان معلم فعالیت میکردم و با موتورسیکلت به مدرسه میرفتم. یک روز به دانشآموزانم گفتم که هفته آینده امتحان داریم اما تصمیم گرفتم تا امتحان را به مدلی دیگر برگزار کنم. وقتی به خانه رفتم، سؤالات امتحان را طرح کردم و هر سؤال را داخل یک پاکت گذاشتم اما روز مقرر برای امتحان با اصرار دانشآموزان برای به تأخیر انداختن امتحان مواجه شدم. با درخواست آنها موافقت کردم و سؤالات امتحان را که داخل پاکت بود بین دانشآموزان توزیع کردم و به آنها گفتم، سؤالات را با خود به خانه ببرند و هفته آینده با جوابها آنها را بیاورند. وقتی دانشآموزان جواب سؤالات را آوردند، برگههای آنها را تصحیح کردم که نمرات مختلفی داشتیم از ۲ تا ۱۷ و ۱۸، یکی از دانشآموزان در برگه خود نوشته بودآقای فانی تا این سؤال، 2 ساعت زمانی که برای پاسخگویی تعیین کرده بودید تمام شد و بقیه سؤالات را در وقت اضافه پاسخ دادم. این جمله دانشآموز برای من بسیار ارزشمند بود چرا که همین جمله یعنی احترام به اعتماد معلم. 2 هفته بعد از این ماجرا یکی از دانشآموزانسراغ من آمد و گفت که در امتحان تقلب کرده، از او پرسیدم که نمرهاش چند شده است، پاسخ داد: ۱۵.۵. گفتم بهدلیل اینکه راست گفتی و از اشتباه خود پشیمان هستی همین نمره را برایت ثبت میکنم.
خاطرات آقای«نیمچه معلم»
در همینه زمینه :