به یاد قیصر امینپور
حسامالدین سراج؛ خواننده و موسیقیدان
و قاف، حرف آخر عشق است
آنجا که نام کوچک من آغاز میشود
قیصر، با آنکه نامی پرطنین و پرابهت است، اما وقتی بر قامت قیصر امینپور مینشیند، لطیف و مهربان و دلنشین میشود. قیصر، بهدلیل روح زلال و دل پاکش، هر واقعهای که بر او میگذشت، تعبیری دلنشین و پندآموز از آن واقعه داشت.
از کودکی:
کودکیهایم اتاقی ساده بود
قصهای دور اجاقی ساده بود
زندگی دستی پر از پوچی نبود
بازی ما جفت و طاقی ساده بود
قهر میکردم به شوق آشتی
عشق هایم اشتیاقی ساده بود
ساده بودن عادتی مشکل نبود
سختی نان بود و باقی ساده بود
بزرگتر که میشویم، گاهی زندگی را خیلی جدی میگیریم اما دستمان پر از پوچی است. روح کودک اما چون از جنس حقیقت است، بازیهایش هم پوچ نیست. قیصر از دیدگاه من، 3دوره زندگی ویژه دارد: کودکی و نوجوانی در دزفول(گتوند)؛ جوانی در تهران، ورود به دانشگاه و دوستی و انس با استاد مهرداد اوستا، سیدحسن حسینی، استاد محمدرضا حکیمی، ساعد باقری، سهیل محمودی، استاد مشفق کاشانی، استاد شاهرخی و... که در انجمن شعر حوزه اندیشه و هنر شکل گرفت و دوران خلق آثار پژوهشی و شعر به شمار میرود؛ و واقعه دلخراش تصادف، مشکلات جسمی قیصر، اجبار برای دیالیز و... که هرچه جسم او ضعیفتر شد، روح او لطیفتر و قویتر شد و یکباره شعر او اوجی آسمانیتر بهخود گرفت. میخواهم بگویم قیصر، یکی از اشراقیترین شعرای معاصر است، لطیف است، ساده است، زلال و باحقیقت است و بدینرو همیشه مخاطب خود را به بیآلایشی و بیپیرایگی و رفتن به لطافت روح دعوت میکند.
بارها با شعر او گریستهام، بهویژه وقتی بعضی از اشعار او را به آواز خواندهام، مثل شعر باران:
سر زد به دل دوباره غم کودکانهای
آهسته میتراود از این غم ترانهای
باران شبیه کودکیام پشت شیشههاست
دارم هوای گریه خدا را بهانهای
باران باران دوباره باران باران
باران باران ستاره باران باران
باران بهار، برگ پیغام تو بود
یا نامهای از کبوتر بام تو بود
هر قطره حکایتی شگرف از لب تو، ای دوست
هر دانه برف، حرفی از نام تو بود
قبل از اینکه «باغ ارغوان» ضبط شود، قیصر یک شب لطف کرد، آمد منزل ما و جزء به جزء اشعار را دید و تصحیح کرد. تصنیف لاله پرپر در این آلبوم شعر قیصر است. ریاستیزی، نزدیکی به معشوق و اجابت دعا، شاید از ویژگیهای دوره سوم زندگی قیصر است؛ دوره درد، ناراحتی جسمی، لطافت و قوت روح:
الفبای درد از لبم میتراود
نه شبنم، که خون از شبم میتراود
ز دل بر لبم تا دعایی برآید
اجابت ز هر یا ربم میتراود
ز دین ریا بینیازم، بنازم
به کفری که از مذهبم میتراود
رسم مردمداری و مهربانی با خلق خدا، از ویژگیهای روحی و شعر قیصر است:
برای رسیدن، چه راهی بریدم
در آغاز رفتن، به پایان رسیدم
به چشمم بد ِ مردمان عین خوبی است
که من هر چه دیدم، ز چشم تو دیدم
دهانم شد از بوی نام تو لبریز
به هر کس که گل گفتم و گل شنیدم
نازکخیالیهای قیصر عجیب است، هرچه به او و به شعرش نزدیکتر شوید، کلمات لطیفتر میشوند، کلمات روح پیدا میکنند، مثل این شعر:
اول آبی بود این دل، آخر اما زرد شد
آفتابی بود، ابری شد، سیاه و سرد شد
آفتابی بود، ابری شد، ولی باران نداشت
رعد و برقی زد ولی رگبار برگ زرد شد
صاف بود و ساده و شفاف، عین آینه
آه، این آیینه کی غرق غبار و گرد شد؟
هرچه روزی آرمان پنداشت، حرمان شد همه
هرچه میپنداشت درمان است، عین درد شد
درد اگر مرد است با دل راست رویارو شود
پس چرا از پشت سر خنجر زد و نامرد شد؟
حالا این بیت را دقت کنید:
سر به زیر و ساکت و بیدست و پا میرفت دل
یک نظر روی تو را دید و حواسش پرت شد
قافیه، درد، گرد، زرد و سرد بود، ناگهان چرا پرت شد؟چون یک نظر روی تو را دید و حواسش پرت شد و بهدلیل حواسپرتی، قافیه هم پرت میشود! صنایع شعری قیصر هم خاص خود اوست.
بر زمین افتاد چون اشکی ز چشم آسمان
ناگهان این اتفاق افتاد؛ زوجی فرد شد
بعد هم تبعید و زندان ابد شد در کویر
عین مجنون از پی لیلی بیابانگرد شد
کودک دل شیطنت کرده است یک دم در ازل
تا ابد از دامن پرمهر مادر طرد شد
این دو بیت هم باز بهاحتمال قوی مربوط به دوره سوم زندگی قیصر است:
درد تو به جان خریدم و دم نزدم
درمان تو را ندیدم و دم نزدم
از حرمت درد تو ننالیدم هیچ
آهسته لبی گزیدم و دم نزدم
قیصر گاهی ذوق ادبی را با بیان فلسفی می آمیخت و به نتایج جالب توجهی میرسید:
راز زیبایی
ای اهل نظر جمال اگر این است
در حیرت آینه سفر این است
زیبایی را به دیدگاه های مختلف تحلیل می کند:
زاییده چشم ماست زیبایی
یعنی جمال در نظر این است؟
تا چشم خود از جمال میزاید
معنای بصیرت وبصر این است
درجست وجوی زیبایی به جاده آینه میرود و در باغ جمال به حیرت میرسد:
رفتیم به جست وجوی زیبایی
در جاده آینه سفر این است
گشتیم و نداشت میوه جز حیرت
درباغ جمال برگ و بر این است
و نهایتا قصه کوتاه می کند و راز زیبایی را با یک اضافه مغلوب آشکار میسازد:
اسرار بلاغت و مطول را
خواندیم تمام مختصر این است:
زیبایی راز، راز زیبایی است
آن راز نهفته در هنر این است
خلاصه و مختصر و مفید.
همیشه این پارادوکس وجود دارد که انسان گنهکار است، جرم او عاشقی است و آدم بدون عشق نمیشود. شعر قیصر ما را بهسوی انسان حقیقی میبرد:
ما گنهکاریم آری، جرم ما هم عاشقیست
آی اما آنکه آدم هست و عاشق نیست، کیست؟
امروز قسمت من بود تا لحظاتی دوباره با قیصر زندگی کنم و به دنیای لطیف و روحنواز شعر او بروم و صادقانه لحظاتی با شعر او و به یاد او بگریم. در نهایت این بیان شاعرانه و لطیف قیصر، امروز زبان حال همه اهل دل است و چه خوب میشد اگر چنین میشد:
بیا مرا ببر ای عشق با خودت به سفر
مرا ز خویش بگیر و مرا ز خویش ببر
دلم ز دست زمین و زمان به تنگ آمد
مرا ببر به زمین و زمانهای دیگر