محمد سرابی-روزنامهنگار
ریشه حاشیهنشینی در شهرهای ایران را «اصلاحات ارضی» میدانند که در سالهای 1340اجرا شد و ارتباط جمعیت بزرگ روستاییان کشور با زمینهای زراعی را به هم زد. در نتیجه تغییراتی که اصلاحات ارضی تنها بخشی از آن بود نظام اجتماعی عوض شد و مهاجرت از روستا به شهر به شکل یک رویه عادی درآمد. بدنه اصلی شهرها برای پذیرش این جمعیت آماده نبودند و مهاجران در حاشیه آنکه زمینها ارزانتر و دستنخوردهتر بود ساکن شدند. 2 دهه بعد شهرداریها و ارگانهای قانونی دیگر مجبور به وضع قوانین و اعمال شدید آن برای کنترل حاشیههایی بودند که دائما رشد میکردند.
مدرنیزاسیون دوران پهلوی دوم بهصورت امواج گسترده الگو گرفته از غرب اجرا شد و شیفتگان آن توجهی به مبانی و ریشههای فرهنگی ملی نکردند. ابتدا واردات کالاهای نوین باعث ایجاد بازار مصرف شد و بعد فناوری صنعتی در حاشیه شهرها مستقر شد تا کالاهای مصرفی را بسازد اما کارخانههای جدید نیاز به نیروی کار داشتند که از کشاورزان مهاجر تأمین میشد. (باقیمانده همین کارخانهها امروزه بهصورت آثار تاریخی و صنعتی در شهر دیده میشود که قرار است کاربریهای فرهنگی پیدا کند)
شهرنشینی بهزودی جاذبههایی پیدا کرده بود که در دیگر نقاط کشور یافته نمیشد. در کتاب «ایران مدرن» نوشته یرواند آبراهامیان آمده است که در سالهای 1350تهران با جمعیت کمتر از 20درصد کشور دارای 68درصد کارمندان دولت، 82درصد شرکتهای
ثبت شده، 50درصد تولید صنعتی، 66درصد دانشجویان، 50درصد پزشکان، 42درصد تختهای بیمارستانی، 40درصد مخاطبان سینما، 70درصد مسافرتها به خارج از کشور، 72درصد نشریات بود و از هر 10نفر ساکن تهران یک نفر خودروی شخصی داشت درحالیکه در مناطق دیگر این نسبت 90به یک بود.
این اعداد نشان میدهد که امکانات نوین در پایتخت چقدر نامتناسب تمرکز یافته بود. بدیهی است که در این شرایط باید انتظار داشت جمعیت زیادی از نسل دهقانان سابق که دیگر به معیشت سنتی نمیپردازند، به شهرها مهاجرت کنند. حاشیه شهر پذیرای این جمعیت بود و محلههای جدید به سرعت ساخته میشدند. بخشی از این مهاجران توانستند با سکونت در محلههای جنوبی و نزدیک به بافت قدیمی شهر بهتدریج در آن ادغام شوند اما بخش اعظمی در حاشیه دورتر سکونت پیدا کردند تا اواسط سالهای 1350چند ده محله تهیدستنشین در تهران وجود داشت که ساکنان آن با وجود احساس تعلق به قومیت و منطقهدیگری در کشور، امکان بازگشت به آن را نداشتند.
برخی مطالعات دیگر بیان میکند که انقلاب اسلامی درست در زمانی رخ داد که جمعیت شهری به 50درصد جمعیت کشور رسید و شهرنشینی شکل عمده حیات اجتماعی در ایران شد. در این میان اتفاقی رخ داد که حاشیه شهرهای ایران را از نمونههای مشابه در قاره آفریقا یا آمریکای جنوبی متمایز میکند. در حاشیه این شهرها پدیده «آلونکنشینی» یا حلبیآباد خیلی بیشتر از تهران و دیگر شهرهای بزرگ دیده میشود اما در ایران اتفاقات شکل دیگری گرفت. مهاجران قطعات زمینهای کشاورزی را بنا به سندهای دستنویس از مالکان یا کسانی که بعد از اصلاحات ارضی، مدعی مالکیت آن بودند میخریدند و در آن خانهسازی میکردند. شهرداریها و دولت هم درپی تخریب سریع این ساختمانهای یک طبقه نبودند. ارزش ذهنی زمین و مالکیت زمین بهعنوان یک سرمایه باعث شده بود هر کس مالک زمین و ساختمان کوچکی میشد و این کار نتیجه بهتری از ایجاد حلبیآبادها داشت.
براساس نتایج سرشماری سال 1365حجم کلی مهاجرت داخلی در ایران طی 10 ساله 1355تا 1365نزدیک به 5میلیون نفر بود که 3/2میلیون نفر آن شامل کوچ خالص از مناطق روستایی میشد. بنا به تحقیقی که نتایج آن در شماره 43مجله مطالعات علوم اجتماعی ایران منتشر شد، مهمترین مشکل مورد بحث در سالهای 1357تا 1367در میان پژوهشگران اجتماعی، مسئله «جمعیت» بود. نزدیک 40درصد از پژوهشها در این دوره به گسترش حاشیهنشینی، زاغهها و حلبیآبادها در اطراف تهران، افزایش بیرویه جمعیت در شهر بهدلیل مهاجرت، زادوولد و حضور اتباع خارجی است. ازدواج و طلاق، تحصیلات و جرائم در رتبههای بعدی قرار داشتند.
این جمعیت خواسته یا ناخواسته باید ساکن شهر میشد و طبیعی بود که زمینهای ارزانتر را برای سکونت انتخاب کرد. این روند هنوز هم ادامه دارد با این تفاوت که اتفاقات جدیدی به چشم میخورد. با بروز مشکلات اقتصادی در چند سال اخیر و افزایش افسارگسیخته هزینه رهن و اجاره مسکن در شهر تهران، برخی از ساکنان محلههای داخلی شهر بهتدریج به محلههای حاشیهای و سرانجام به شهرها و شهرکهای اقماری مهاجرت کردهاند. مهاجرت از درون به بیرون شهر و ناامیدی از سکونت دائمی در قلب شهر، معیارها را تغییر میدهد و شهرهای بزرگ را با مسائل متفاوتی روبهرو خواهد کرد.
حاشیههای سالهای 40
در همینه زمینه :