• شنبه 6 مرداد 1403
  • السَّبْت 20 محرم 1446
  • 2024 Jul 27
یکشنبه 13 خرداد 1397
کد مطلب : 18883
+
-

زیر آسمان شهر

همه ما فراموش می‌کنیم

همه ما فراموش می‌کنیم

کامران محمدی|رمان نویس و روزنامه‌نگار:

همین هفته پیش بود که اینجا از «ضرورت بازاندیشی در برنامه‌های تلویزیون» حرف زدیم و بعد ناگهان خبری منفجر شد؛ اتفاقی که از هر طرف به آن نگاه می‌کنی وحشت‌آور است. ماجرای مدرسه‌ای در تهران که حالا کم‌کم فراموش می‌شود! به همین سرعت. این خاصیت رویدادهاست که زود می‌گذرند و فراموش می‌شوند و البته خاصیت ما که پند نمی‌گیریم و فراموش می‌کنیم. فراموشی بزرگ‌ترین دارایی انسان است که اگر ماجرای سانچی را فراموش نمی‌کردیم، هنوز در اعماق عمیق اقیانوس غم، غوطه‌ور بودیم و اگر پلاسکو را فراموش نمی‌کردیم، هنوز در آتش غربت آنها که در آتش بی‌تدبیری و بی‌احتیاطی سوختند، می‌سوختیم و اگر فراموش نمی‌کردیم بسیاری دیگر از این زخم‌های جمعی و فردی را، شاید هر روز صبح حتی برای برخاستن از بستر، به نیرویی فراتر از نیروهای انسانی نیاز پیدا می‌کردیم. فراموشی بزرگ‌ترین دارایی انسان است. فراموش کردن صحنه‌های دردناکی که هر روز در خیابان‌ها می‌بینیم. فقر و بیکاری، آلودگی و بی‌پولی، تصادف‌های رانندگی و خودروهای بدون ایمنی و... و البته خودروهایی که به‌تنهایی به قدر حقوق همه عمر اکثریت جامعه می‌ارزند و مغرورانه از کنارمان عبور می‌کنند. ما هر روز صبح بیدار می‌شویم، درحالی‌که زندگی را از نو شروع می‌کنیم، درحالی‌که همه دردها را فراموش کرده‌ایم و این دارایی، به همه داشته‌های دیگران می‌ارزد!

اما با این اوصاف، با آینده چه می‌کنیم؟ با کم‌آبی، پایان ذخایر نفتی، هوای غیرقابل تنفس و اخلاقی که کم‌کم از دست می‌رود. چطور می‌توانیم مطمئن باشیم که یک‌ماه دیگر در مدرسه‌ای دیگر، اتفاقی مشابه تکرار نشود؟ تلخی‌های بی‌پولی، بی‌آبی، بی‌هوایی، بیکاری و بی‌مسئولیتی را می‌توان فراموش کرد، اما بی‌آبرویی از آن جنس است که در برابر زمان به‌سختی مبارزه می‌کند. حاصل برنامه‌های صداوسیمایی که قرار بود دانشگاه باشد و برنامه‌ریزی‌های مسئولان فرهنگی که قرار بود جامعه‌ای بااخلاق و بانشاط برایمان بسازند، بدون هیچ اغراق و سیاه‌نمایی و فقط با استناد به آمار و ارقام رسمی کشور، موجی از خبرهایی است که منفجر می‌شوند. رکورد طلاق را همین سال گذشته، سال96 شکستیم. در اسیدپاشی و بسیاری دیگر از رفتارهای وحشیانه هم که یکتا و بی‌همتاییم؛ حتی اگر خیلی زود ماجرای اسیدپاشی‌های زنجیره‌ای اصفهان را فراموش کرده باشیم. مثل ماجرای غم‌انگیز خفاش شب، ماجرای خجالت‌آور بنیتای 8ماهه، ماجرای هول‌آور دختربچه‌های مدرسه شین‌آباد...

پدر «بنیتا» همین 10‌ماه پیش تعریف کرده بود: «روی کاپوت افتادم تا سارق نتواند حرکت کند که نشد. سارق دنده‌عقب گرفت که من آینه‌بغل را گرفتم که کنده شد. بعد برف‌پاک‌کن را گرفتم که آن هم کنده شد و به کناری افتادم. افرادی که در بلوار ما را دیده بودند، به کمکم نیامدند. به شیشه خودروهای عبوری می‌زدم تا توقف کنند و همراه‌شان سارق را تعقیب کنیم، اما هیچ‌کس کمک نمی‌کرد. به پلیس زنگ زدیم، آمدند و صورتجلسه کردند و...»

و ما کمی بعد به خانه‌هایمان برگشتیم. با دارایی بزرگ‌مان و آرامشی که فقط تا طوفان بعدی ادامه پیدا می‌کرد. ما از این ماجراها فراوان داریم، اما مثل همیشه، خیلی زود فراموش می‌کنیم و چرخه درد، دوباره می‌چرخد؛ تا کی قرعه به نام ما درآید.

 

این خبر را به اشتراک بگذارید